کتاب تجربه های ناتمام از دنیای مدرسه
معرفی کتاب تجربه های ناتمام از دنیای مدرسه
کتاب تجربه های ناتمام از دنیای مدرسه: هفده داستان نوشتۀ منصوره مهدوی هزاوه است. این کتاب را انتشارات کتاب سمنگان منتشر کرده است.
درباره کتاب تجربه های ناتمام از دنیای مدرسه
این کتاب حاصل تجربههای چندسالهام از «مدرسه» است؛ چه آن زمان که خود شاگردمدرسهای بودم و چه سالها بعد که مشاور مدرسه شدم. تجربههای داستان شدهای که بارها باززیسته و بازگفته شدهاند و هر بار تغییریافتهاند و از زاویهٔ دید دیگری مورد تعبیر و تفسیر قرار گرفتهاند؛ روایتهایی که اگرچه راهنمای کار نیستند، اما میتوانند پیچیدگیها، سختیها، ظرافت و ویژگیهای کار اصیل تربیت را نشان دهند.
داستان اول بهخودیخود میتواند مقدمهای برای این کتاب باشد؛ گفتوگویی ساده که باعث شد به نگارش تجربههای خود بپردازم. بعضی از داستانها برگرفته از یادداشتهای مرتبط با جلسات مشاورهٔ مدرسه است. مشاورهٔ رابطه و گفتگویی همدلانه است که حاصل آن منجر به تصمیمگیری، تأمل و بازنگری در خود میگردد. به گمانم تنها «مراجع» نیستند که تغییر میکنند و در خود نیاز به بازنگری میبیند، بلکه مشاور نیز خود را در جریان بازنگری و تأمل مداوم قرار میدهد. به عبارتی دیگر همهٔ ما درمعرض تجربههای ناتمام قرار داریم؛ تجربههایی که گاه روایت میشوند و گاه در ذهن ما باقی میمانند.
خواندن کتاب تجربه های ناتمام از دنیای مدرسه را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
این کتاب به علاقهمندان داستانهای کوتاه پیشنهاد میشود.
درباره منصوره مهدوی هزاوه
منصوره مهدوی هزاوه متولد سال ۱۳۵۳ در اراک است و دکترای برنامهٔ درسی از دانشگاه علامه طباطبایی دارد. منصوره مهدوی هزاوه مشاور مدرسه است و در این کتاب خاطرات و تجربیات خود از دوران تحصیل و کارش را آورده است.
بخشی از کتاب تجربه های ناتمام از دنیای مدرسه
«اشتباه
نوشتن او برایم مهم و شعفانگیز است. انگار که با هر نوشتهاش بیشتر در کش میکنم و خوشحال میشوم. مثـل هـر مـادری کـه آرزوهایش را در کودکش به نظاره برآوردهشدن نشسته است. برای همین معمولاً اولین خواننده مطالب وبلاگش من هستم و اولین کسی هستم که با او درباره نوشتههایش حرف میزنم. این نوشتة کوتاه، مرا برد تا سالهای کودکیاش، زمانی که پنج سال بیشتر نداشت و از من پرسید:
- چرا خدا شیطان رو آفرید؟
و نمیدانم چه جواب و سؤالی بین ما ردوبدل شد؛ فقط آخرش یادم هست که گفت:
- خب بسه دیگه کم آوردی. خدا خودش بـه عقل آدم دستور میده که به حرف شیطان گوش بده.
و آن روز من چقدر خندیده بودم حالا سالها گذشته و فرزانه خیلی بزرگتر شده نگاهم به چشمهایش میافتد؛ چشمهای زیبایش در هفدهسالگی چه برقی میزنند. درباره نوشتهاش با هم حرف میزنیم و او بدون توجه به حرفهای من با خودش ادامه میدهد؛ انگار که بلندبلند فکر کند و بلندبلند نگران شود:
این، یعنی که ما میدانیم اشتباه میکنیم و باز هم اشتباه میکنیم. یعنی کنترل روی کارامون نداریم. تکلیف اراده و اختیارمون چی میشه؟ یعنی همیشه چیزی هست که جذابیتش بیشتر از کار درست ماست اوه چقدر وحشتناکه...
- نمی دونم!
- چی رو نمی دونی؟
- درصد وحشتناک بودنش.
و حالا او میخندد و میرود. شاید مثل کودکیاش که برایش مهم بود سؤالش را بپرسد و خیلی منتظر جواب نباشد. به او میگویم:
- زمانی، در هشتسالگی یک سوسک کشتم و تا مدتی شبها کابوس کشتن آن سوسک و منظره چندشآور سوسک له شده رو میدیدم و جماعتی از سوسکهایی که به دادخواهی آمده بودند و از سر و کولم بالا میرفتند و من با فریادی از خواب میپریدم و بـر خود میلرزیدم. اما حالا بدون آنکه فکر کنم هر سوسکی ببینم، میکشم و عمراً چنین خوابهایی هم ببینم.»
حجم
۶۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۶۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
نظرات کاربران
برای معلمان و دانشجویانی که میخواهند معلم شوند، توصیه میکنم. قلم روان، جذاب و روایتهای جالبی از معلمی و مشاوره را در این کتاب خواهید خواند.