کتابخانه نیمه شب ترجمه امین حسینیون نشر ثالث
تصویر جلد کتاب کتابخانه نیمه شب

کتاب کتابخانه نیمه شب

نویسنده:مت هیگ
انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۳.۱از ۲۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کتابخانه نیمه شب

کتاب کتابخانه نیمه شب نوشتهٔ مت هیگ و ترجمهٔ امین حسینیون است و نشر ثالث آن را منتشر کرده است. داستانی دربارهٔ کتاب و کتاب‌خوانی و تجربهٔ زندگی‌های مختلف.

درباره کتاب کتابخانه نیمه شب

کتاب‌ها بی‌نهایت‌اند. هر کتاب فرصت تجربهٔ یک زندگی تازه است. زن گفت: «بین مرگ و زندگی یه کتابخانه هست، و تو این کتابخانه بی‌شمار قفسه، پر از زندگی‌هایی که می‌تونستی داشته باشی. با خوندن هر کتاب می‌تونی ببینی اگه انتخاب‌های متفاوتی می‌کردی اوضاعت چطور پیش می‌رفت... اگه فرصت تجربهٔ دوباره داشتی، حسرت‌هات رو چطور جبران می‌کردی.» موضوع کتاب کتابخانه نیمه شب دقیقا همین است.

اگر شانس این را داشته باشید که به کتابخانه نیمه شب بروید و خودتان تمام زندگی‌های دیگرتان را ببینید چه اتفاقی خواهد افتاد؟ امکان دارد هر کدام از این زندگی‌ها بهتر از زندگی حال حاضر شما باشند؟

همه چیز با کنجکاوی نورا برای دانستن مسیر سرنوشتش شروع شد. او می‌خواهد بداند قصهٔ زندگی‌اش چطور می‌شد اگر در جایی از زندگی انتخاب دیگری می‌کرد. او زندگی‌ای پر از بدبختی و پشیمانی داشته اما در این کتابخانه فرصتی برایش فراهم می‌شود تا مسیر زندگی‌اش را تغییر دهد. نورا می‌تواند روابط شکست‌خورده و مسیر شغلی‌اش را تغییر دهد و رویاهای کودکی‌اش را دنبال کند. او باید در این سفر به دل کتابخانه نیمه‌شب به دورن خودش نظر کند و آنچه را واقعا به زندگی‌اش معنا و ارزش می‌دهد، پیدا کند؛ کتابخانه‌ای با انبوهی از کتاب که هرکدام قصه یک زندگی را می‌گویند. نویسنده با داستانش یاد می‌دهد که نباید تاثیر دیگران بر زندگی‌مان را نادیده بگیریم؛ حتی اگر خیلی کوچک و ناچیز باشد. باید همواره به لحظه لحظه زندگی‌مان فکر کنیم و آن را تحلیل کنیم و همه احساسات خود را در نظر بگیریم تا مانع خوشبختی خود نشویم.

خواندن کتاب کتابخانه نیمه شب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌هایی دربارهٔ کتاب و کتاب‌خوانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کتابخانه نیمه شب

«نورا سید، بیست‌وهفت ساعت پیش از آن‌که تصمیم بگیرد بمیرد، روی کاناپهٔ کهنسالش نشسته بود و با گوشی زندگی خوشحال آدم‌های دیگر را بالاپایین می‌کرد و منتظر یک اتفاق بود؛ هر اتفاقی. بعد، ناگهان و بدون پیش‌زمینه، واقعاً اتفاقی افتاد. کسی درِ خانهٔ نورا را زد. چه دلیل عجیب و غریبی ممکن بود داشته باشد؟

اول فکر کرد بهتر است در را باز نکند، چون لباس‌خواب تنش بود ــ گرچه ساعت تازه ۹ شده بود ــ و تی‌شرت «پاسدار محیط‌زیست» ی که تنش بود و چند سایز هم برایش بزرگ بود و پیژامهٔ چارخانه‌اش را چندان مناسب نمی‌دید. اما بالاخره که باید در را باز می‌کرد. دمپایی روفرشی‌اش را پوشید تا کمی متمدن‌تر به نظر برسد و متوجه شد آدمِ پشت در یک فقره موجود مذکر است و از قضا یک موجود مذکرِ آشنا.

مردِ پشتِ در قدبلند و سرخوش بود و حالتی پسرانه داشت با صورتی مهربان، ولی چشم‌هایش شفاف و نافذ بودند و درخشان، انگار می‌توانست آن طرف چیزها را ببیند. دیدنش خوشایند بود و غافلگیرکننده، مخصوصاً که لباس ورزشی تنش بود و در آن هوای سرد و بارانی، عرق‌کرده و داغ به نظر می‌رسید. تضاد میان حالِ هوا و حالِ مرد باعث شد نورا بیش‌تر از چند لحظه قبل ناآرام شود. ولی خب، مدتی بود احساس تنهایی می‌کرد و گرچه آن‌قدر کتاب‌های فلسفی اگزیستانسیال خوانده بود که پذیرفته باشد تنهایی بخش بنیادینی از انسان بودن در جهانی الزاماً بی‌معناست، دیدن مرد برایش خوشایند بود.

لبخندزنان گفت: «اَش، اسمت اَش بود نه؟»

«بله، درسته.»

«این‌جا چی‌کار می‌کنی؟ خوشحالم می‌بینمت.»

چند هفته قبل وقتی نشسته بود و پیانوی الکتریک می‌نواخت و اَش در خیابان بنکرافت می‌دوید، او را از پنجرهٔ پلاک سی‌وسه الف دیده بود و برایش دست تکان داده بود. چند سال پیش همین آقای اَش، یک بار نورا را به صرف قهوه‌ای هم دعوت کرده بود. شاید دوباره می‌خواست همین کار را بکند.

اش گفت: «من هم خوشحالم که می‌بینمت.»، ولی پیشانی نگرانش با لحنش نمی‌خواند. هر بار در مغازه حرف زده بودند صدایش سرخوش بود، ولی الان چیزی سنگین در لحنش بود. وسط سرش را خاراند. صدای دیگری از خودش درآورد، چیزی در مایه‌های پپ خخ گگ ولی موفق نشد کلمهٔ کاملی بگوید.

نورا پرسید: «می‌دُویدین؟» چه سؤال بی‌ثمری! معلوم بود که می‌دویده است. ولی انگار باری از شانه‌اش برداشته شده بود که فهمیده بود می‌تواند حتی اگر شده یک حرف پیش‌پاافتاده بزند.»

معرفی نویسنده
عکس مت هیگ
مت هیگ

مت هیگ نویسنده و روزنامه‌نگار انگلیسی است که در ایران با کتاب‌ مشهور کتابخانه‌ نیمه شب شناخته می‌شود. او که خودش با بیماری افسردگی دست و پنجه نرم کرده است و شناختی از آن دارد، دست به تابوشکنی زده است؛ در کتاب‌ها و آثارش به سراغ این موضوع رفته است و باب صحبت و گفتگو پیرامون افسردگی را باز کرده است.

پیچک
۱۴۰۱/۱۱/۱۵

همش میگم این کامنتای مربوط به قیمت چقدر رو اعصابن اما بازم نمیشه چیزی در مورد قیمت وحشتناک کتاب نگفت! آخه 110 تومن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرا واقعا؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟

Mahdi
۱۴۰۱/۱۲/۰۷

خداروشکر که روزی مردم دست بعضی ها نیست! کافیه یه کتاب پرفروش از یه انتشارات پرفروش پیدا کنی تا با اعداد و ارقام سرسام‌آوری روبرو بشی!

محمد پارسا
۱۴۰۲/۰۵/۱۷

چقدرر گروونه😐

Zari5300
۱۴۰۲/۰۷/۰۱

از نظر من این کتاب علی رغم اینکه خیلی پرفروش و پرسروصدا بوده کتابی کاملا معمولی ست موضوع این کتاب بسیار جذابه ولی ازش انتظار یه شاهکار ادبی نداشته باشید به کسانی که موضوعات روانشناختی علاقه دارن . به کسانی

- بیشتر
ziba
۱۴۰۲/۰۱/۲۴

صدای گوینده (خانم نگین خواجه نصیر)بسیار دلنشین و با بیان زیباشون نقش هر شخصیتی را حس میکنی

علیرضا
۱۴۰۲/۰۹/۲۹

بنده نسخه چاپی رو از کتابخونه خوندم. داستان و ترجمه هر دو عالی بودند و حتما به همه پیشنهاد میکنم.

sami
۱۴۰۲/۰۶/۲۹

کتابی بی نظیر که همه باید بخوانند.

شاید هم تمام زندگی‌ها همین بودند. شاید حتی زندگی‌هایی که عالی، پرهیجان و باارزش به نظر می‌رسیدند؛ در نهایت همین احساس را منتقل می‌کردند. هکتارهکتار ناامیدی و یکنواختی و رنج و آسیب و رقابت، ولی با بارقه‌هایی از شگفتی و زیبایی. شاید تنها معنای بااهمیت این بود که با دنیای به تماشای خودش ایستاده یکی شوی. شاید دست‌نیاورد نبود که باعث می‌شد خودش و والدین و برادرش ناشاد باشند، بلکه انتظارِ دست آورد بود.
کاربر ۶۱۳۶۷۸۹
پیش آمده فکر کنید «چطور به این‌جا رسیدم؟» انگار داخل هزارتو باشید و کاملاً گم شده باشید و همه‌چیز تقصیر شما باشد، چون خودتان سر هر تقاطع پیچیدید؟ می‌دانید هزاران مسیر وجود دارد که می‌تواند شما را ببرد بیرون، چون صدای مردمی را که از هزارتو رد شده‌اند و رفته‌اند بیرون می‌شنوید، آن‌ها می‌خندند و خوشحالند.
Cristina
هر آدم مثل یک شهر است. نمی‌شود بگذاری چند چیز ناخوشایند تو را از کل شهر بیزار کند.
Cristina

حجم

۲۹۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۲۹ صفحه

حجم

۲۹۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۲۹ صفحه

قیمت:
۲۱۴,۵۰۰
۱۷۱,۶۰۰
۲۰%
تومان