کتاب آیا مطمئن هستید؟
معرفی کتاب آیا مطمئن هستید؟
کتاب آیا مطمئن هستید؟ گردآوریشده توسط ویرجینیا کمبل و ترجمهٔ ثمین شاه حسینی است و انتشارات اندیشه احسان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب آیا مطمئن هستید؟
شما در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ کجا بودید؟ بدون شک خاطرات روشنی از آن روز وحشتناک دارید و مطمئن هستید که خاطرهٔ شما دقیق است. این قطعیت از کجا میآید؟ آیا میتوانید به آن اعتماد کنید؟ آیا مطمئن هستید؟ منشأ ناخودآگاه اطمینان به ما منشأ ناخودآگاه احساس قطعیت را نشان میدهد. این منشأ به ما این شواهد را ارائه میدهد که احساس دانستن از فرآیندهایی در مغز ما نشئت میگیرد که خارج از کنترل و آگاهی ما هستند. هدف مهم کتاب آیا مطمئن هستید؟ در نظر گرفتن پیامدهای این اکتشاف شگفتانگیز است.
بخش اول، یک بحث مفصل دربارهٔ ایدههایی است که در کتاب احساس قطعیت: «باور به اینکه حق با شماست حتی وقتی که اینطور نیست» ارائه شده است.
بخش دوم، مصاحبهٔ ویرایششده با دکتر برتون است که به تفضیل درمورد ایدههای ارائهشده در بخش اول صحبت میکند.
بخش سوم، یک مصاحبهٔ ویرایششده با دکتر برتون است که درمورد کتاب بعدی او میگوید. کتاب یک راهنمای شکاک برای ذهن: چیزی که علم عصبشناسی میتواند به ما بگوید و چیزهایی که نمیتواند بگوید.
این بخش براساس سه قسمت از فایل صوتی علم مغز است که در اصل در سالهای ۲۰۰۸ و ۲۰۱۴ بهصورت آنلاین منتشر شد.، اگرچه پادکستها در گذشته ضبط شدهاند، اما این ایدهها، همچنان معتبر هستند.
دکتر کمپل حاصل یک عمر ایدههای اغلب پیچیدهٔ ما را به یک خلاصهٔ منسجم خواندنی و قابلفهم درمورد ریشههای بیولوژیکی یقین تبدیل کرده است. مصاحبههای انگیزشی با ملاحظهٔ او درمورد تقویت و شفافسازی آنچه علوم شناختی درمورد ماهیت غیرارادی حس آگاهی به ما میگوید، کاملاً صحیح است. یک کتاب خواندنی در این روزگار نابسامان عمیقاً متعصب.
خواندن کتاب آیا مطمئن هستید؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند با ریشههای تعصبورزی آشنا شوند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آیا مطمئن هستید؟
«برای جمعبندی اینکه تاکنون به کجا رسیدهایم، براساس شواهد به یک نتیجهگیری رسیدیم که احساس دانستن یک حالت ذهنی اولیه است که به هیچ زیر لایهٔ پنهانی از آگاهی هوشیار وابسته نیست. این نتیجهگیری مهم است؛ چراکه مشخص میکند چگونه میتوانیم نقش قطعیت را در سازمان سلسلهمراتبی مغز بهطوریکه انگار شبیه به یک شبکهٔ عصبی هستند، طراحی کنیم. برای انجام این کار، باید عناصر کلیدی را که روی ساختار سلسلهمراتبی مغز کنترل دارند، درک کنیم. در نهایت، وقتی در نظر میگیریم که جنبههای متناقض این تفکر چگونه به هم میرسند، قادر خواهیم بود بفهمیم که چرا دکتر برتون میگوید: «قطعیت بر خلاف اصول اولیهٔ زیستی است».
او با نگاه به مغز از دیدگاه شبکههای عصبی، به برخی حقایق اساسی اشاره میکند. ابتدا، در سطح نورونها، ساختار اصلی، فضای بین نورونهاست که سیناپس نامیده میشود. در یک سیناپس، انتقالدهندههای عصبی مختلف زیادی وجود دارند که در فعالسازی عصبی نقش دارند. دندریتها اطلاعات زیادی را دریافت میکنند و در حلقههای بازخورد شرکت میکنند. در نهایت، یک نورون یا شلیک میکند یا نمیکند. ایدهٔ اصلی در اینجا این است که وقتی نورون شلیک میکند، تمام اطلاعاتی را که برای شروع شلیک آن ترکیب شده بود، از دست میدهید. (این فقط یک مثال کوچک از اطلاعاتی است که قبل از رسیدن به سطح خودآگاه ما، از دست میرود!)
دو مفهوم مهم در اینجا این ایده است که یک لایهٔ پنهان وجود دارد که برای هوشیاریِ ما، غیرقابلدسترس است و این عدمدسترسی نمیتواند برطرف شود. برای نشاندادن مفهوم لایهٔ پنهان، در نظر بگیرید که وقتی یک کتاب از آمازون میخرید، چه اتفاقی میافتد. اگر تابهحال این کار را انجام داده باشید، میدانید که وب سایت بهطور خودکار کتابهای دیگری را که ممکن است دوست داشته باشید، توصیه میکند. بدیهی است که از برخی الگوریتمها برای تولید پیشنهادات خود استفاده میکند، اما شما هیچ دسترسی به نحوهٔ انجام این کار ندارید. این الگوریتم مثالی از یک لایهٔ پنهان است.
درمورد هوشیاری، این کنایه وجود دارد: با اینکه ما نمیدانیم آگاهی چگونه رخ میدهد، از دیدگاه مفهومی میدانیم که باید از یک لایهٔ پنهان از نورونها ناشی شود. شما نمیتوانید با استفاده از خروجی چیزی، بگویید که چه اتفاقی در لایه مخفی رخ داده است. این مهم است و من به آن باز خواهم گشت.
در ابتدا، باید اصول مدولاریته و ظهور را در نظر بگیریم. برتون یک ماژول را بهعنوان یک شاخه از نورونهای منفرد شده که به یک کار خاص میپردازند، تعریف میکند. بهعنوان مثال، حداقل سی ماژول مجزا وجود دارد که به بینایی اختصاص داده شده است. برخی از این ماژولها فقط به دلیل اتفاقاتی که در زمان آسیب دیدنشان افتاده، کشف شدهاند. از طرفی، اگر به نورونهای منفرد نگاه کنید، فرقی نمیکند که به کدام بخش از مغز نگاه میکنید؛ زیرا آنها کاملاً شبیه به هماند.
انواع مختلفی از نورونها وجود دارند، اما چیزی بهعنوان یک «نورون فوقالعاده» وجود ندارد؛ بنابراین ما به مفهوم ظهور نیاز داریم که در صفحهٔ ۵۹ کتاب «درمورد مطمئن بودن» در این مورد توضیح داده شده است. هوشیاری، تعمد، هدف و معنا، همگی از پیوندهای متقابل میلیاردها نورون پدیدار میشوند که هیچکدام به تنهایی این مفاهیم را درون خود ندارند. او نتیجه میگیرد که مدولاریته، در ترکیب با یک آرایش سلسلهمراتبی که پیچیدگی زیادی دارد و مفهوم ظهور که یک مدل بسیار کارا است به ما کمک میکنند، بفهمیم مغز چطور مفاهیم پیچیده و افکار و رفتار را میسازد.
من فکر میکنم سادهترین راه برای درک معنای ظهور، همان تعریف قدیمی است که «کل چیزی بیش از مجموعهٔ اجزا است». بااینحال، وقتی صحبت از ایدهٔ مدولار میشود، برتون هشدار میدهد که اگر شما مدولاریته را برای رفتار به کار ببرید میتواند منجربه تقلیلگرایی بیشازحد معمول شود، این تعریف دقیق نیست؛ چراکه مجموعههای جداگانهای از نورونها که به یک رفتار مربوط باشند، وجود ندارد. اما درمورد بینایی، نورونها مشخص هستند.
درمورد رفتار، آنچه ما میبینیم، نورونهای جدا از هم هستند که درعینحال در هم تنیدهاند؛ بنابراین من حدس میزنم که ممکن است آنها تا حدودی بیشتر شبیه ماژولهای کاربردی باشند؛ اما نه لزوماً بهصورت ماژولهای گسسته؛ بهعنوان مثال یادگیریِ مهارت خواندن توسط مراکز مختلف قشری صورت میگیرد که احتمالاً در ابتدا برای شناخت دیداری، تکامل پیدا کرده بودند.
دکتر برتون نتیجه میگیرد که احساس دانستن، یک احساس فراگیر است و احتمالاً توسط یک منطقهٔ محلی در مغز ایجاد میشود؛ چراکه میتواند با تحریک مستقیم یا دستکاری شیمیایی تولید شود. قبلاً دربارهٔ این حقیقت مهم بحث کردهایم که ما کنترل آگاهانه بر روی آن نداریم. با اینحال، تا جایی که من میدانم، منشأ دقیقی که این احساس دانستن از آنجا میآید، هنوز کشف نشده است.»
حجم
۱۲۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۲۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه