کتاب تکتون، غول زره پوش (نبرد هیولاها شش گانه دهم، ارباب وحشی ها: جلد پنجاه و نهم)
معرفی کتاب تکتون، غول زره پوش (نبرد هیولاها شش گانه دهم، ارباب وحشی ها: جلد پنجاه و نهم)
کتاب تکتون، غول زره پوش (نبرد هیولاها شش گانه دهم، ارباب وحشی ها: جلد پنجاه و نهم) نوشتهٔ آدام بلید و ترجمهٔ محمد قصاع است و نشر قدیانی آن را منتشر کرده است.
داستانهای مجموعهٔ نبرد هیولاها اثر آدام بلید که عنوان اصلیاش Beast Quest است، در سرزمینی به نام «آوانتیا» اتفاق میافتد. جادوگری خوشنیت به نام «آدورو» در این سرزمین زندگی میکند و شش هیولا یعنی ارباب دریا، پیکانی در هوا، کوه رونده، جنگجوی شمالی، ارباب خاک و ملکهی حشرهها مامور حفاظت از این سرزمیناند.
پس از مدتی بر اثر جادوی مالول (جادوگر تاریکی) این ماموران شروع به نابودی سرزمینشان میکنند. در این میان پسری ۱۲ ساله به نام «تام» به همراهی «اِلنا»، با هیولاها میجنگند تا سرزمین را نجات دهند.
درباره کتاب تکتون، غول زره پوش
تام گمان میکند که دشمنش، مالول، جادوگر شیطانی را شکست داده است. اما اشتباه میکند! مالول زنده است و قصد دارد با خلق شش هیولای مرگآور آوانتیا را ویران کند. تام مجبور است ابتدا با نکتیلا، جغد مرگ، روبهرو شود و بجنگد!
آیا تام میتواند جان سالم به در ببرد؟ آیا شما جرئت دارید با تام همراه شوید؟
خواندن کتاب تکتون، غول زره پوش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کودکان و نوجوانان علاقهمند به خواندن داستانهای پرماجرا و فانتزی را به خواندن مجموعه نبرد هیولاها دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب تکتون، غول زره پوش
«تام و النا در مرز درختان صنوبر، بالای تپهای ایستادند. زیر پایشان دشتی از برف و یخ تا دوردست امتداد داشت. گوی مرمرین نقشه که آدوروی جادوگر به تام داده بود، آنها را تا مرز سرزمینهای یخزدهٔ شمالی هدایت کرده بود. قرار بود در آنجا با شوالیهٔ فورتونی بعدی روبهرو شوند... و همینطور با هیولای بعدی: تکتون!
اسب تام، طوفان، شیههای کشید و پاهایش را بر زمین زد، اما بیحرکت ایستاد تا تام دو ردای پوستین را از خورجین بیرون آورد. آنها در آخرین شهرِ سر راهشان سیبهایی را که همراه داشتند، با آن رداها عوض کرده بودند. مردم سرزمینهای سرد شمالی لباسهای پوستین زیادی داشتند، اما بهندرت میوهٔ تازه میدیدند.
تام، ردایی را بهسوی النا انداخت. النا آن را دور گردنش بست و کلاهش را روی سرش کشید. سپس گرگش، نقرهای، را نوازش کرد و گفت: «به همین زودی گرم شدم. ببین، حالا من هم پشمالو هستم.»
تام خود را در ردایش پیچید. او افسار طوفان را گرفت و جلوتر از بقیه از تپه پایین رفت. آخرین درختان و علفها ناپدید شدند. تام بهمحض قدمگذاشتن بر برفها، احساس کرد سرما به پوست بدون پوشش صورت و دستانش نیش زد. بخار نفسهایش بهسرعت تبدیل به یخ شد.
در مقابلش دنیای سفیدی زیر آسمان آبی روشن و آفتاب درخشان گسترده بود. تام متوجه شد که با اخم و چشمان نیمهبسته به جلو نگاه میکند؛ بنابراین کلاهش را جلو کشید تا روی چشمانش سایه بیندازد. پوتینهایش روی برفهای نرم فرو رفتند تا به لایههای سفت یخی زیرین رسیدند. النا کنار او راه میرفت و صدای قدمهایش شبیه به صدای انعکاس قدمهای تام بود.
تام پتویی را روی پشت اسبش بسته بود. امیدوار بود پتو بتواند اسب را به اندازهٔ کافی گرم نگه دارد.
النا گفت: «ببین!»
تام از میان نور کورکننده کسی را دید که بهسوی افق میرفت. از آن فاصله آن شخص فقط به شکل سایهای در نور سفید خیرهکننده بود، اما حالت راهرفتنش برای تام آشنا بود. او قبلاً چنان شیوهٔ راهرفتنی را دیده بود. اندیشید: «البته! او یک شوالیهٔ دیگر است.»
اما پیش از آنکه تام بتواند شوالیه را تعقیب کند، او ناپدید شد.
شش شوالیه با طلسم شیطانی مالول به زندگی وحشتناکی برگشته بودند. آنها از تالار مقبرهها آزاد شده بودند، اما دیگر مانند گذشتهٔ خود نبودند. شوالیهها میتوانستند به هیولاهایی که زمانی شکستشان داده بودند، تبدیل شوند. تام اندیشید: «فقط یک انسان شرور و بدذات میتواند به چنین چیزی فکر کرده باشد.»
شوالیهای که دیده بود، با بقیهٔ شوالیههای فورتون متفاوت نبود. جایی در آن برفها جنگجویی باستانی منتظر بود تا به هیولای قدرتمندی تبدیل شودـ هیولایی که تام باید با آن میجنگید و شکستش میداد؛ پیش از آنکه هیولا نانوک را پیدا و او را نابود کند.»
حجم
۱۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
حجم
۱۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه