دانلود و خرید کتاب لاستور، اسیدپاش (نبرد هیولاها شش گانه دهم، ارباب وحشی ها: جلد پنجاه و هفتم) آدام بلید ترجمه محمد قصاع
تصویر جلد کتاب لاستور، اسیدپاش (نبرد هیولاها شش گانه دهم، ارباب وحشی ها: جلد پنجاه و هفتم)

کتاب لاستور، اسیدپاش (نبرد هیولاها شش گانه دهم، ارباب وحشی ها: جلد پنجاه و هفتم)

معرفی کتاب لاستور، اسیدپاش (نبرد هیولاها شش گانه دهم، ارباب وحشی ها: جلد پنجاه و هفتم)

کتاب لاستور، اسیدپاش (نبرد هیولاها شش گانه دهم، ارباب وحشی ها: جلد پنجاه و هفتم) نوشتهٔ آدام بلید و ترجمهٔ محمد قصاع است و نشر قدیانی آن را منتشر کرده است.

داستان‌های مجموعه‌ نبرد هیولاها اثر آدام بلید که عنوان اصلی‌اش Beast Quest است، در سرزمینی به نام «آوانتیا» اتفاق می‌افتد. جادوگری خوش‌نیت به نام «آدورو» در این سرزمین زندگی می‌کند و شش هیولا یعنی ارباب دریا، پیکانی در هوا، کوه رونده، جنگجوی شمالی، ارباب خاک و ملکه‌ی حشره‌ها مامور حفاظت از این سرزمین‌اند.

پس از مدتی بر اثر جادوی مالول (جادوگر تاریکی) این ماموران شروع به نابودی سرزمین‌شان می‌کنند. در این میان پسری ۱۲ ساله به نام «تام» به همراهی «اِلنا»، با هیولاها می‌جنگند تا سرزمین را نجات دهند.

درباره کتاب لاستور، اسیدپاش

تام گمان می‌کند که دشمنش، مالول، جادوگر شیطانی را شکست داده است. اما اشتباه می‌کند! مالول زنده است و قصد دارد با خلق شش هیولای مرگ‌آور آوانتیا را ویران کند. تام مجبور است ابتدا با نکتیلا، جغد مرگ، روبه‌رو شود و بجنگد!

آیا تام می‌تواند جان سالم به در ببرد؟ آیا شما جرئت دارید با تام همراه شوید؟

خواندن کتاب لاستور، اسیدپاش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

کودکان و نوجوانان علاقه‌مند به خواندن داستان‌های پرماجرا و فانتزی را به خواندن مجموعه نبرد هیولاها دعوت می‌کنیم.

بخشی از کتاب لاستور، اسیدپاش

«پرستو پایین آمد و بر شانهٔ زن نشست. زن برای نخستین‌بار لبخندی زد و گفت: «پورتوس! دوست وفادار من! تو برایم کمک آوردی؟»

النا پرسید: «چه اتفاقی برایتان افتاده؟»

ترس و وحشت در صورت زن ظاهر شد. او زمزمه‌کنان گفت: «اسم من ساناست، درمانگرم و گیاهان دارویی را می‌شناسم. نزدیک استونوین، در مرداب زرد گیاهان دارویی جمع می‌کردم که اتفاق ترسناکی افتاد...»

و بعد ساکت شد. او چشمان ورم‌کرده و مرطوبش را مالید. تام پرسید: «چیزی به شما حمله کرد، درست است؟»

زن گلویش را با سرفه‌ای صاف کرد و گفت: «موجود ترسناکی... نمی‌دانم چه بود. خیس و تیره بود. غول‌پیکر بود و قدش از سه مرد هم بلندتر بود. اسید به‌طرفم پرتاب کرد و من داخل آب‌های سمی مرداب افتادم.»

تام و النا هم‌زمان آهسته گفتند: «لاستور!»

تام اندیشید: «حق با گوی سحرآمیز بود. هیولای شیطانی نزدیک آتش‌فشان استونوین است.»

النا گفت: «بهتر است عجله کنیم!»

تام پاسخ داد: «ما نمی‌توانیم سانا را اینجا تنها بگذاریم. باید او را به جای امنی ببریم.»

و بعد به زن گفت: «زخم‌های شما باید درمان شوند.»

سانا گفت: «این کوری فقط یک درمان دارد و آن، برگ آبی تنگی است که در نزدیکی دهانهٔ استونوین می‌روید. متأسفانه من از آن گیاه ندارم. نمی‌توانم از شما بخواهم به آنجا بروید و کمی از آن برگ‌ها بچینید؛ چون خیلی خطرناک است. اگر ما به‌طرف شرق سفر کنیم به جادهٔ اصلی شمالی می‌رسیم. آن جاده به دهکده‌های شمالی شهر شاه هوگو می‌رسد. شما می‌توانید مرا آنجا رها کنید تا خانه‌ام را پیدا کنم.»

تام به النا نگاه کرد و سر تکان داد. بعد به سانا گفت: «ما نمی‌توانیم شما را رها کنیم. بفرمایید، کمکتان می‌کنیم تا سوار اسبم شوید. ما برگ تنگی را برایتان پیدا می‌کنیم.»

النا کمک کرد و زن لرزان روی زین طوفان رفت. اسب بی‌حرکت ایستاد تا سانا روی پشتش نشست. سپس تام اسب را به حرکت درآورد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۰ صفحه

حجم

۲٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۰ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان