کتاب تولد رنگ زرد
معرفی کتاب تولد رنگ زرد
کتاب تولد رنگ زرد نوشتهٔ فرشته الیاسی است و انتشارات مانیان آن را منتشر کرده است. این کتاب ۷ داستان در یک کتاب و فرصتی فوق طلایی در ارتقای رشد فردی و باورسازی ناب در کودکان و نوجوانان است.
درباره کتاب تولد رنگ زرد
شخصیت اصلی کتاب تولد رنگ زرد پسربچهٔ ۹سالهای به نام حِسام است که اتفاقات مختلفی را تجربه میکند و در خلال این اتفاقات رشد فردی خود را رقم میزند. این کتاب برای ردهٔ سنی کودک تألیف شده است، اما فقط خالق شادابی لحظهای کودک نخواهد بود. چراکه اثرات و پیامهای ثمین آن به صورتی ماندگار در ناخودآگاه ذهن مینشیند و میتواند دورهٔ نوجوانیِ سبزتری را برای کودک رقم بزند.
خواندن کتاب تولد رنگ زرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای همهٔ کودکان مناسب است و آن را به مادران و پدران و معلمان مهدکودک پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تولد رنگ زرد
«حسام پسر بچّهای نُه ساله است که در یک خانوادهٔ کم جمعیتِ چهارنفره زندگی میکند. او یک برادر کوچکتر پنج ساله به نام عماد دارد. مادرش زهرا خانم و پدرش آقا پرویز، او و برادرش را خیلی دوست دارند.
حسام دانشآموز درس خوانی است. او علاوه بر کتابها و دفترهای درسی خود، یک دفترچهٔ طلایی رنگ دارد که خیلی دوستش دارد. او همیشه نکاتی طلایی در آن مینویسد. این دفترچه فقط مال حسام است و عماد حق ندارد در آن چیزی بنویسد!
در یکی از روزها که حسام از مدرسه به خانه برگشت، مادرش زهرا خانم در خانه نبود.
او یاد حرف مادر افتاد که قبلاً گفته بود:
"وقتی اومدی خونه غذاتو بخور تا بیام."
حسام خیلی گرسنه بود. درجا به سمت آشپزخانه رفت. درِ قابلمه را برداشت. غذا ماکارونی بود. خیلی خوشحال شد. چون ماکارونی غذای مورد علاقهٔ او بود. با اینکه غذا گرم بود، امّا کبریت را برداشت و شعلهٔ گاز را روشن کرد تا غذا گرمتر شود. این اوّلین باری بود که کبریت را بدون حضور بزرگتر روشن میکرد. به محض روشن کردن کبریت، در انگشتش احساس سوزش کرد. ناخودآگاه کبریت را بر زمین انداخت و فرش آشپزخانه به اندازهٔ یک نخود کوچک سوخت! با عجله و ترس، کبریتِ خاموش شده را از روی زمین برداشت و داخل سینک انداخت.
غذا داشت گرم و گرمتر میشد... حسام تازه یادش افتاد که وای بعد از مدرسه دستهایش را نَشُسته است.
وقتی دستهایش را شست و برگشت، زنگ در را شنید. او سریع در حیاط را باز کرد. دوستش مهدی دم در بود.
مهدی گفت: "سلام حسام جان! این خرگوش منه. لطفا تا دو هفته ازش مراقبت کن. به خاطر مأموریت بابام باید بریم بوشهر."
حسام که محو زیبایی خرگوش شده بود، قفس را از مهدی گرفت، با او خداحافظی کرد و داخل آمد. هم چنان که تبسّم کنان خرگوش را نگاه میکرد، ناگهان چشمش به غذا افتاد. سراسیمه قفس را روی اُپن آشپزخانه گذاشت و به سمت گاز رفت.
وای... چه اتّفاقی افتاده...؟
بله غذا سوخته بود و چیزی از ته دیگهای خوشمزهٔ ماکارونی باقی نمانده بود!»
حجم
۴۱۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۴۱۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
نظرات کاربران
به نام خالق مهربانی🌹 با سلام، به عنوان نویسنده این اثر، قطعا به تک تک عزیزانم توصیه میکنم که حتما مخاطب این اثر باشند. چراکه علاوه بر ارتقای سیستم باورسازی کودک و نوجوان ، سطح کتاب به گونه ای تالیف شده که