کتاب راز پروانه
معرفی کتاب راز پروانه
کتاب راز پروانه رمانی نوشتهٔ محمد خوشنویس راد است. این کتاب داستان زن و شوهر عاشقی است که درگیر مشکلات زیادی میشوند.
درباره کتاب راز پروانه
داستان راز پروانه در سال ۱۳۳۵، محلهٔ نازیآباد واقع در جنوب تهران میگذرد. در یکی از آپارتمانهای محله، خانوادهٔ جوان لاهیجانی زندگی میکردند. سیروس، مرد خانواده در کارخانه چیتسازی ری مشغول به کار بود و زنش نزدیک به نه ماه بود که باردار شده بود. آنها با رفاه حداقلی در شرایط سختی که خط فقر محسوب میشد، با کمترین امکانات امورشان را میگذراندند. سیروس میدانست که همسرش پروانه دوقلو باردار است و با معایناتی که پزشکان در دوران بارداری او انجام داده بودند، متوجه دو قلوییزایی او شده بودند. روزها یکی پس از دیگری میگذشت و زمان وضع حمل نزدیکتر میشد. آنها خوشحال بودند که به زودی یک خانواده چهارنفره خواهند شد. اما قرار نبود همه چیز همانطور پیش برود.
خواندن کتاب راز پروانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب راز پروانه
«ﺑﻪ اﺗﺎق زاﯾﻤﺎن ﺑﺮده ﺷﺪ و ﭘﺲ از ﮔﺬﺷﺖ ﭼﻨــﺪ ﺳــﺎﻋﺖ، دوﻗﻠﻮﻫــﺎ در ﻓﺎﺻﻠﮥ ﮐﻤﯽ از ﯾﮑــﺪﯾﮕﺮ ﺑــﻪ دﻧﯿــﺎ آﻣﺪﻧــﺪ. آﻧﻬــﺎ ﻫــﺮ دو ﭘﺴــﺮ و ﮐــﺎﻣﻼً ﺗﻨﺪرﺳﺖ ﺑﻮدﻧﺪ و ﻫﺮ ﯾﮏ وزﻧﯽ ﻣﻌﺎدل ﺳﻪ ﮐﯿﻠﻮ داﺷﺘﻨﺪ. ﭘﺮواﻧﻪ از ﭘﯿﺶ اﺳﺎﻣﯽ ﻓﺮزﻧﺪان ﺧﻮد را اﻧﺘﺨﺎب ﮐﺮده ﺑﻮد، اوﻟﯽ را ﺳﻮرن و دوﻣـﯽ را ﺳﻮرﻧﺎ ﺧﻮاﻧﺪﻧﺪ.
او ﭘﺲ از ﯾﮏ روز اﺳﺘﺮاﺣﺖ در ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن، ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪه ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه ﺳﯿﺮوس ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺘﻨﺪ. ﮐﺎرﮔﺮان ﮐﺎرﺧﺎﻧﻪ ﻧﯿﺰ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺑﺎ ﻫﺪﯾﻪای از زوج ﺟﻮان دﯾﺪن ﮐﺮدﻧﺪ و ﺑﻪ آﻧﺎن ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮔﻔﺘﻨﺪ. دو ﻣﺎﻫﯽ از ﺗﻮﻟﺪ ﺳﻮرن و ﺳﻮرﻧﺎ ﻣﯽﮔﺬﺷﺖ ﮐــﻪ ﺳــﯿﺮوس ﻣﺘﻮﺟــﻪ ﺷﺪ ﻓﺮوش و ﺗﻮﻟﯿﺪ در ﮐﺎرﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ رﮐﻮد ﻣﻮاﺟﻪ اﺳــﺖ و ﺑــﺎ ﺗﻮﺟــﻪ ﺑــﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺳﺮﮐﺎرﮔﺮان ﭼﻮن ﮐﺎرﺧﺎﻧﻪ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺑﺨﺶ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﺑﻮد و ﺗﺤﺖ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ ﺑﺮادران ﮐﻮرس ﻗﺮار داﺷﺖ، ﺑﺎزار ﺧﻮد را از دﺳﺖ داده ﺑﻮدﻧﺪ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ روی ﺳﻪ ﺷﯿﻔﺖ ﮐﺎر در ﮐﺎرﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﺑﻪ دو ﺷﯿﻒ ﮐــﺎﻫﺶ ﯾﺎﺑﺪ و ﻃﺒﻌﺎً ﺗﻌﺪاد ﮐﺎرﮔﺮان ﻧﯿﺰ ﮐﺎﻫﺶ ﻣﯽﯾﺎﻓﺖ و ﻣــﺪﯾﺮان در اﻧﺪﯾﺸــﻪ ﺗﻌﺪﯾﻞ ﻧﯿﺮو ﺑﻮدﻧﺪ، ﺳﺮﮐﺎرﮔﺮان ﻣﻮﻇﻒ ﺷﺪه ﺑﻮدﻧﺪ ﮐﺎرﮔﺮان ﺑــﺎ ﺳــﺎﺑﻘﮥ ﮐﺎر ﮐﻤﺘﺮ را اﺧﺮاج ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﯿﺮوس ﻧﯿﺰ در ﻓﻬﺮﺳﺖ اﺧﺮاﺟﯽﻫــﺎ ﺑــﻮد. ﺳﯿﺮوس و ﮐﺎرﮔﺮان اﺧﺮاﺟﯽ ﺟﻬﺖ ﺗﺴﻮﯾﻪﺣﺴﺎب و درﯾﺎﻓــﺖ ﺣﻘــﻮق ﺑﯿﮑﺎری و ﺳﻨﻮات ﺑﻪ دﻓﺘﺮ اﻣﻮر ﻣﺎﻟﯽ ﮐﺎرﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮاﺟﻌــﻪ ﮐﺮدﻧــﺪ، ﺧﯿﻠــﯽ زود ﭘﺮداﺧﺖﻫﺎ اﻧﺠﺎم ﺷﺪه و ﺑﺎ اﻣﻀﺎی ﺑﺮﮔﻪ ﺗﺼﻔﯿﻪ ﺣﺴــﺎب ﮐﺎﻣــﻞ از ﻣﺤﻮﻃﻪ ﮐﺎرﺧﺎﻧﻪ ﺧﺎرج ﺷﺪﻧﺪ. ﻏﻤﯽ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﺮ دل ﺳﯿﺮوش ﻧﺸﺴﺖ، ﻧﻤﯽداﻧﺴﺖ ﭼﻪ آﯾﻨﺪهای او و دﯾﮕﺮ اﻓﺮاد ﺧﺎﻧﻮادهاش را اﻧﺘﻈﺎر ﻣﯽﮐﺸﺪ و در ﺑﯿﻦ راه ﺑﺎ ﺟﻤﻊﺑﻨﺪی ﮐﻪ کرد، داﻧﺴﺖ ﺑﺎ اﯾﻦ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﮐﻪ درﯾﺎﻓﺖ داﺷﺘﻪ، ﺟﻤﻌــﺎً ﻣﯽﺗﻮاﻧــﺪ دو اﻟــﯽ ﺳﻪ ﻣﺎﻫﯽ اﻣﻮرات ﺧﺎﻧﻮاده را ﺗﺄﻣﯿﻦ ﮐﻨﺪ و اﮔﺮ اﯾﻦ زﻣﺎن ﺳﭙﺮی ﺷﻮد و او ﻧﺘﻮاﻧﺪ ﮐﺎر ﺟﺪﯾﺪی ﭘﯿﺪا ﮐﻨﺪ، ﺷﺮاﯾﻂ زﻧﺪﮔﯽ ﺑﺴﯿﺎر ﺳﺨﺖ و ﻧﺎﻣﻤﮑﻦ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ. ﻣﯽداﻧﺴﺖ ﮐﺎرﮔﺮ ﺳﺎدهای ﺑﯿﺶ ﻧﯿﺴــﺖ و اﯾــﻦ ﭘــﻮﻟﯽ ﮐــﻪ درﯾﺎﻓﺖ ﮐﺮده، رﻗﻤﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﺑــﺎ آن ﮐــﺎری را ﺷــﺮوع ﮐــﺮده، ﺳﺮﻣﺎﯾﻪﮔﺬاری ﮐﻨﺪ و ﺣﺘﯽ ﺑﻪ دﺳﺘﻔﺮوﺷﯽ ﺑﭙﺮدازد. او ﻫﺮﭼﻪ ﺑﯿﺸــﺘﺮ ﺑــﻪ ﻋﻤﻖ ﻓﺎﺟﻌــﻪ ﻣﯽاﻧﺪﯾﺸــﯿﺪ، ﺑﯿﺸــﺘﺮ ﻧﺎاﻣﯿــﺪ ﻣﯽﺷــﺪ. ﻏــﺮق در ﭘﺮﯾﺸــﺎﻧﯽ اﻧﺪﯾﺸﻪﻫﺎی ﺧﻮد ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﺷــﺎن رﺳــﯿﺪ. ﻫﻤﺴــﺮش دلﻧﮕــﺮان از ﺑﯿﮑﺎری ﻫﻤﺴﺮش او را دﻟﺪاری داد. ﺳﯿﺮوس ﮐﻨﺎر ﺑﺴﺘﺮ ﻧﻮزادش ﺳﻮرن و سورﻧﺎ ﻧﺸﺴﺖ و ﺑﻪ ﭼﻬﺮة ﻣﻌﺼﻮم آﻧﻬﺎ ﺧﯿﺮه ﺷﺪ.»
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
نظرات کاربران
به نظرم رمان هایی که از زبان خود شخصیت گفته بشه خیلی جذاب تر است از رمان هایی یه راوی میگه و این کتاب از دسته ی دومه و اینکه پی دی اف هست و نوع نوشته ی مطلب هم