کتاب ماه بر ناقوس
معرفی کتاب ماه بر ناقوس
کتاب ماه بر ناقوس نوشتهٔ زهرا قزلقاشی متین است. انتشارات گوی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر واگویههای نوجوان نجرانی در مباهله است.
درباره کتاب ماه بر ناقوس
کتاب ماه بر ناقوس به چند بخش که هر یک عنوانی جداگانه دارد، تقسیمبندی شده است. این کتاب پیرامون گفتارهای یک نوجوان اهل نجران دربارهٔ رویداد مباهله است. اما نجران کجاست و مباهله چیست؟
نَجران نام شهری در منطقهٔ نجران در اقصی جنوب غربی عربستان سعودی و در حدود مرزی کشور یمن است. شهر نَجران درپایهٔ «کوه عسیر» واقع شده است. این منطقه در گذشته «اُخدود» نامیده میشد. شهر نجران بهخاطر اهمیت باستانشناسی خود شهرت دارد. مردم این شهر به دعوت پیامبر به دین مسیحیت گرویدند. پیش از آن، مشرک و بتپرست بودند. نجران تا زمان ظهور اسلام نیز سکونتگاه جامعهای از مسیحیان بود که با محمد (ص)، پیغمبر اسلام، در ستیز بودند.
رویداد مباهله از رویدادهای صدر اسلام است. «مباهله» یعنی لعنتفرستادن و نفرینکردن همدیگر. سنت مباهله از دیرباز در میان برخی جوامع بشری و بهویژه اقوام سامی متداول بوده و هست. این واقعه در دوران پیامبر اسلام هنگامی رخ داد که پیامبر و اهلبیت او در یکسو و مسیحیان نجران در سوی دیگر آمادهٔ مباهله یا نفرین طرف دیگر شدند. این واقعه پس از آن روی داد که محمد (ص) در نامهای مسیحیان نجران را به اسلام دعوت کرده بود. بهدنبال آن نامه جمعی از مسیحیان نجران به مدینه آمده بودند تا درمورد درستی دعوت پیامبر تحقیق کنند و با او دربارهٔ خدابودن عیسی به محاجه (دلیلآوردن) بپردازند. اما دلایل محمد (ص) برای بشربودن عیسی (ع) برای آنها قانعکننده نبود. سرانجام بحثشان به جایی کشید که محمد خواست تا با آنها به مباهله بپردازد.
گفته شده است که شهر نجران تنها منطقهٔ مسیحینشین در حجاز بود. کتابهای تاریخ صدر اسلام به ارتباط میان شهر نجران و مباهله پرداختهاند اما در کتاب حاضر روایتهای داستانی یک نوجوان را میخوانیم.
خواندن کتاب ماه بر ناقوس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب ماه بر ناقوس
«باران میبارید؛ مثل چشمهای من.
سر مادرم روی زانوهای من بود. گاهی چشمهای بىرمقش را باز میکرد؛ نگاهی به من میکرد و بىهوش میشد. او گرسنه بود. من هم گرسنه بودم. داشت میمرد. قفسهی سینهاش به کندی بالا و پایین میرفت. صدای نفسش با خسخس بود. صورتش زیر نور کمرنگ فانوس، بىرنگ بود. نمیدانستم چه کار کنم. بارها به کاروانسرا رفته بودم و هربار دست به دامن کسى شده بودم که بیاید سری به مادرم ّ بزند؛ امّا همه از ارباب میترسیدند. یک بار کنیزی کمی نان توی دستم قایم کرد و گفت برای مادرت ببر. اگر بتوانم باز برایت تهیّه میکنم. با عجله به اصطبل برگشتم. مادرم روی خاک سرد اصطبل بود. سرش را روی زانو گذاشتم.
ّامّی ه! نان! چشمهایت را باز کن.
چشمهایش را باز کرد. نگاهی به من انداخت.
- دهانت را باز کن مادر.
- تو بخوری، من خوشحالتر میشوم. بخور پسرم.
چشمهایش روی هم افتاد. مدتى طولانى گذشت. نان توی دستم خشک شده بود و سرم روی او خم شده بود. خوابم برده بود. نفس خسداری کشید. چشمهایم را باز کردم. داشت نگاهم میکرد. لبخند کمرنگی گوشهی لبش شکفت.
چشمهایش برقى زد و گفت: پسرم آفریننده و گردانندهی جهان فقط الله است. مریم و عیسى بندگان برگزيدهی او هستند. آنها خدا نیستند. در تمام عمرم منتظر دیدن منجی بودم؛ ولى ... .
مکث کرد. ادامه داد ... اگر تو منجی را دیدی سلامم را به او برسان. به او بگو دوستش داشتم.
چشمهایش بسته شد و سینهاش از حرکت افتاد. فریاد زدم: امّی! امّی! امّی!
سرش را به زمین گذاشتم. به طرف کاروانسرا دویدم. در آن را باز کردم فریاد زدم: مادرم مادرم مادرم مرد.»
حجم
۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه