کتاب تبدیل دشمن به دوست
معرفی کتاب تبدیل دشمن به دوست
کتاب الکترونیکی «تبدیل دشمن به دوست» نوشتهٔ باب برگ با ترجمهٔ نگار عربلو در انتشارات اژدهای طلایی چاپ شده است. کتاب از دشمن به دوست درمورد تسلط بر یک حوزهٔ خاص موفقیت است. حوزهای که بارها ثابت کرده عامل تعیینکنندهای است بین یک فرد متوسط یا نسبتاً موفق و کسی که قادر است به سطوح عالی و قابلتوجه از موفقیت دست یابد؛ و آن مهارتهای اجتماعی است.
درباره کتاب تبدیل دشمن به دوست
پس از مشاهدهٔ عنوان کتاب، برخی از اولین خوانندگان برایشان سؤال بود که آیا این کتاب درمورد مذاکره است. بله اما به این معنا که هرآنچه در زندگی انجام میدهیم نوعی مذاکره است؛ بنابراین با اینکه این کتاب درمورد موضوع مذاکره یا درمورد مهارتها و روشهای خاص مذاکره نیست، آن را در همهٔ مراودات خود با دیگران، ازجمله مذاکرات مستقیم، سودمند خواهید یافت. افزون بر این، فقط به این معنا که اگر درک کنیم که فروش به معنای ترغیب دیگران برای پذیرش ایدههای ماست، ما مدام در حال فروش هستیم؛ چه در حال تصمیمگیری باشیم که کدام فیلم را با دوستی ببینیم، چه در حال فروش محصولمان به یک خریدار بالقوه یا چه هنگامی که سعی میکنیم خدمات بهتری از یک نمایندهٔ خدمات مشتری بدقلق دریافت کنیم. برخی از نمونهها در این کتاب مستقیماً با روند فروش سروکار دارند اما این کتاب بهخودیخود در زمینهٔ فروش نیست.
کتاب تبدیل دشمن به دوست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به کتابهای توسعهٔ فردی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب تبدیل دشمن به دوست
«نفوذ، در ابتداییترین سطح، توانایی ترغیب شخص یا اشخاصی به انجام عمل موردنظرمان، معمولاً در زمینهٔ دستیابی به یک هدف خاص است. با اینکه این تعریف بسیار صحیح است، اما حق مطلب را ادا نمیکند. کلید نوع نفوذی که از آن صحبت میکنم -چیزی که آن را اوج نفوذ مینامم- نهتنها توانایی ترغیب شخصی را به انجام عمل بلکه روشی را که با استفاده از آن ترغیبشان میکنید نیز دربر میگیرد. بهعبارتدیگر، نهتنها کاری که انجام میدهید، بلکه نحوهٔ انجام آن را نیز شامل میشود.
افراد واقعاً موفق، در جذب دیگران به خودشان، نفوذی هم فوری و هم طولانیمدت ایجاد میکنند. گذشته از همهٔ اینها، دلیلی وجود دارد که میگوییم فرد بانفوذ «جذبهٔ بسیاری دارد. افراد بانفوذِ عالیمرتبه مردم را هم بهسمت خودشان و هم بهسمت نظراتشان جذب میکند.
با تأمل در این موضوع درمییابیم که فقط دو راه برای سوق دادن یک فرد به تغییر افکار خود و یا انجام عمل موردنظرمان وجود دارد: اجبار یا متقاعد کردن.
آیا تابهحال شاهد رئیسی ترسناک و دلهرهآور بودهاید؟ آیا افراد بهترین کار خود را برای او انجام میدهند و صددرصد توان خود را برای به انجام رساندن هر پروژه بهکار میگیرند؟ احتمالاً نه. بهاحتمالزیاد آنها حداقل تلاش خود را بهکار میگیرند، در بهترین حالت، فقط بهقدری کارشان را خوب انجام میدهند که شغل خود را حفظ کنند.
وقتی با مردم با احترام برخورد نمیشود یا وقتی افراد صرفاً مجبور به انجام کاری میشوند به آن عمل میکنند اما با اکراه. در بهترین حالت، آنها دقیقاً همان کاری را که از آنها خواستهشده انجام میدهند نه ذرهای بیشتر. در بدترین حالت، آنها آگاهانه یا ناآگاهانه راهی برای خرابکاری در روند کار پیدا میکنند.
درواقع، اجبار میتواند تا حدی تأثیرگذار باشد، اما بهمحض اینکه شخصِ مسئولْ قدرتِ وابسته به مقام یا موقعیت خود را از دست میدهد، تواناییاش برای مجبور کردن دیگران به انجام کار از بین میرود. بهعبارتدیگر، اجبار بهندرت پایدار است.»
حجم
۲۲۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۲۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه