کتاب من زینب تو هستم
معرفی کتاب من زینب تو هستم
کتاب من زینب تو هستم نوشتهٔ معصومه محمدی است و انتشارات روایت ۲۷ بعثت آن را منتشر کرده است. این کتاب دربارهٔ شهید سعید نامدار فرزانه اقدم به روایت خواهر از دوران دفاع مقدس است.
درباره کتاب من زینب تو هستم
کتاب من زینب هستم روایت خواهر شهید رستم (سعید) نامدار فرزانه اقدم، تخریبچی لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) به قلم معصومه محمدی است.
این کتاب عشق، ایثار و مرارتهای خواهری را به تصویر کشیده که بعد از شهادت و اسارت برادرانش دیگر به زندگی قبل خود بازنگشت و زینبوار پای عشقِ خواهر و برادریش ایستاد. یاد و خاطره شهیدی درون این کتاب جاری و ساری است که یکی از حرهای دفاع مقدس است. اینبار شهید، صبر و وفای خواهرش را رسانهای کرد تا همه بدانند زینبها در همه تاریخ، کعبهِ رنجند.
در این کتاب که از دوران کودکی «عالیه نامدار فرزانه اقدم» خواهر شهید سعید نامدار فرزانه اقدم آغاز میشود، به لایههای پنهان زندگی مردم مذهبی و سنتی دوران طاغوت و محرومیتهای آنان پرداخته شده است. مخاطب در همراهی با کتاب به سیر تطور و تکامل این شهید بزرگ از یک فرد عادی و غیرمذهبی جامعه به فردی تأثیرگذار، انقلابی و مجاهد خواهد رسید و از نحوه اعزام به جبهههای نبرد حق علیه باطل در جنوب کشور، سوریه و لبنان و نهایتاً به غرب کشور، ماجرای مفقودی دو برادر در یک شب و یک عملیات، مرارتهای مادر، خواهر و خانواده شهید و پشت صحنه زندگی این خانواده تا به امروز، همچنین رویاهای صادقه و کرامات شهید مطلع خواهد گشت.
شهید رستم (سعید) نامدار فرزانه اقدم تخریبچی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تاریخ ۲۵ آبان ۱۳۶۱ طی عملیات زین العابدین(ع) در منطقه عملیاتی سومارمندلی به فیض گمنامی و شهادت نائل شد. پیکر مطهر این شهید بزرگوار ۱۳ سال بعد، در تاریخ ۸ آبان ۱۳۷۴ به صورت مبادلهای به میهن بازگشت و در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران، قطعه ۲۶ ردیف ۱۰ شماره ۴۱ آرام گرفت.
خواندن کتاب من زینب تو هستم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به خواندن سرگذشت شهدای دفاع مقدس و خانوادههای آنها پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب من زینب تو هستم
دوتایی قالیچه رنگ و رو رفته را توی هوا تکان میدادیم و روی زمین تازه شسته شده، پهنش میکردیم. زینب ننه، با خالهبازی من و خواهرم همراه میشد و سماور سفالی من و طاهره را پر از چای میکرد. چای را میریختیم توی فنجانهای پلاستیکیمان و به همه تعارف میکردیم. چای خالهبازی بیشتر از چای زینب ننه، توی استکانهای کمر باریک بهمان میچسبید. همیشه گلِ چای سهم آقا بود. چای را که سرمیکشید، دل من و طاهره غنج میرفت. کودکیهایمان شیرین میگذشت. ولی غصه هم گاهی سراغمان میآمد. مثل همان روز که عروسکم مارال پاره شد و زهوارش دررفت. یکدفعه پنبههایش ریخت بیرون. دیگر با وصلهپینههای زینب ننه هم درست نشد.
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۷۸ صفحه
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۷۸ صفحه