دانلود و خرید کتاب خودی دیگر مارتین مالیک ترجمه علی شقاقی
تصویر جلد کتاب خودی دیگر

کتاب خودی دیگر

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب خودی دیگر

کتاب خودی دیگر نوشتهٔ مارتین مالیک و ترجمهٔ علی شقاقی است و نشر ماهواره آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب خودی دیگر

خودی دیگر (آلتر اگو) اولین بار توسط شرکت Future games  به مدیریت مارتین مالیک در ۲۴ مارس ۲۰۱۰  در قالب بازی ویدئویی ارائه شد. این حوادث در شهر پلیموت، در قرن نوزدهم اتفاق می‌افتند. سِر ویلیام که یک قاتل زنجیره‌ای مظنون به قتل چندین نفر است، می‌میرد و جسد او طی گزارش یک کشیش محلی میانسال ناپدید می‌شود و در پی مرگ وی، مردم شهر یکی یکی یا غیب می‌شوند و یا خیلی مشکوک و رمزآلود به قتل می‌رسند. داستان، حول محور بازپرس پلیس، بریسکول و دزدی بی‌اقبال به نام تیموتی مور می‌چرخد که برخلاف مِیلَش درگیر این پرونده شده است.

خواندن کتاب خودی دیگر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های خارجی به‌ویژه با نگاهی به بازی‌های ویدئویی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب خودی دیگر

صدای پریشان پلیکان‌ها به گوش می‌رسید. تیموتی مورِ سی و پنج ساله، با دست‌هایی بسته شده با زنجیر، تنها یک شلوارک کهنه به رنگ آبی یخی و کلاهی فرانسوی به سر داشت. با رنگی پریده، چشمانی خمار، لبانی خشکیده و چهره‌ای بی‌رمق که احتمالاً به دلیل دریا زدگی به وجود آمده بود، نشسته و به یک جعبهٔ بزرگ چوبی، حامل محموله‌های غیر قانونی، درون کشتی ساو فیش تکیه داده و به فانوس دریایی سالخورده و جلبک گرفته‌ای نگاه می‌کرد که مدام، چراغ کم نور آن در هوای مه آلود و ماسه‌ای طور گشت می‌زد.

تیم به زحمت، چشمان سبز رنگش را باز نگه داشته بود و با موسیقی امواج دریا، درون ذهنش با خود صحبت می‌کرد. «اگه تو یه سفر دریایی طولانی دریا زده بشی زیاد مشکلی نداره، اما می‌دونی مشکل چیه؟ این که تو رو به جرم قاچاقی سوار شدن بگیرن.»

همینطور که غرق صداهای داخل مغزش شده بود. ملوان کشتی که پارچه‌ای را دور سر بی‌مویش بسته بود و تقریباً چهل و هشت سال سن داشت، زنجیرِ مدالی زیبا را درون مشت خود گرفته بود و با لبخندی رضایت آمیز و زشت به طرف تیم قدم برمی‌داشت. دو دکمهٔ بالایی پیراهنش را برای نمایش خالکوبی روی سینه‌اش یعنی لنگری که یک مار کبرا دور آن چنبره زده بود باز گذاشته بود. به طرف زندانی خم شد و مدال بزرگ داخل مشتش را به طوری که انگار می‌خواهد تیم را هیپنوتیزم کند جلوی چشم‌هایش تکان داد و همزمان شروع به حرف زدن کرد. «مدال قشنگیه، یا می‌تونم بگم غرامت با ارزشیه، اگه تو قاچاقی سوار کشتیم نمی‌شدی هیچ‌وقت نمی‌تونستم به دستش بیارم. اما چقدر حیف که چند دقیقهٔ دیگه می‌رسیم به پلیموت و پلیس بندر، اونجا یه راست می‌فرستت زندون، یه زندون کثیف، برای یه دزد کثیف.» خنده‌ای شیطانی و مضحک کرد.

ده دقیقه بیشتر از این مکالمه نگذشته بود که کشتی در لنگرگاه پلیموت لنگر انداخت. همه چیزِ تیم، از جمله لباس‌هایش را از او گرفته بودند اما به شخصه بیشتر از همه برای مدالش افسوس می‌خورد چرا که تنها یادگار باقی مانده از پدر و مادرش بود. ملوان، زیر بغل تیم را گرفت و او را با بدخلقی بلند کرد و به لنگرگاه فرستاد. تیموتی، درحال راه رفتن بر روی اَلواری بود که کشتی را به اسکله متصل می‌کرد. الوار عریضی بود اما دستانِ بسته، راه رفتن روی آن را دشوار می‌کرد و همینطور که در تلاش بود تعادلش را بر روی اَلوار حفظ کند، مدام زیر چشمی به مدال خاطره انگیزی که از دست داده بود نگاه می‌کرد و غبطه می‌خورد که پلیس بندر حواسش را پرت کرد و گفت: «تکون بخور عوضی، من تمام روز وقت ندارم.»

ملوان برای تسریع بخشیدن به کار، از پشت تیم را هُل داد، او روی چوب‌های مرطوب اسکله، جلوی پای افسر پلیس افتاد و کلاهش از سرش جدا شد. پلیس بندر این بار با خشمی بیشتر فریاد کشید. «بلند شو آشغال، داری وقتمو می‌گیری.»

برای پلیس مهم نبود که دارایی‌های تیم را دزدیده‌اند و فقط به فکر این بود که یک نفر دیگر که برای زندگی‌اش تلاش می‌کند را به زندان بیندازد و در آینده ترفیع بگیرد. تیم بدون اینکه کلاهش را بردارد از روی زمین برخاست. با سردرگمی به دستان بسته‌اش، پلیس بندر و آب دریا نگاه می‌کرد و ناگهان با غرور، زیر لب به خودش گفت که اگر فقط یک چیز را در یتیم خانه آموخته باشد دفاع کردن از خودش بوده است. پلیس بندر تونفای داخل دستش را روی شانه‌اش گذاشت تا با نشان دادن ابهت و برتری خود، مجرم را بترساند ولی تیم عین خیالش نبود و با این استدلال که به نظر نمی‌رسد افسر پلیس هوس شنا کرده باشد نفسش را حبس کرد و بی‌پروا به داخل آب شیرجه زد. پلیس هفت تیرش را بیرون کشید و چند گلوله به آب دریا شلیک کرد. با هر شلیک و کشیدن ماشه، صدای بال و پر زدن پلیکان‌ها شدیدتر می‌شد اما تمام تیرها خطا رفتند و پس از تشکیل دادن حباب‌های متعددی پشت سر یکدیگر در آب، به آرامی اُفت سرعت پیدا کردند و در قعر اقیانوس غرق شدند.

تیم با دستان بسته‌اش با زنجیری که به دو میلهٔ دایره‌ای شکل، دور مچ‌هایش پرچ شده بود به کمک تکان دادن صحیح پاهایش به صورت موازی، به طرف کانال فاضلاب شنا کرد... .


نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۰۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۹۳ صفحه

حجم

۲۰۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۹۳ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان