کتاب فروغ خانم
معرفی کتاب فروغ خانم
کتاب فروغ خانم نوشته فروغ علیزاده است. این کتاب روایتی از زندگی زنی آرام و خوشبخت است که شاید این روزها کمتر مانند او را ببینیم.
درباره کتاب فروغ خانم
فروغ خانم یک زن معمولی است. یک زن خانه دار معمولی که زندگیاش در رسیدگی به همسر و فرزندان و مدیریت امور خانه میگذرد. مثل هر مادر دیگری، هر روز بیدار میشود، زنانگیاش را به رخ همسر میکشد با مادرانگی به کودکانش میرسد، غذایشان را مهیا میکند، رختشان را میشوید، بیدریغ مهر میورزد و از سر مهر اطاعت میکند. برای دلبری رموز و شیوههای محجوبانه خودش را دارد. در مقابل اتفاقات زندگی هوشش را نشان میدهد و گاهی هم مهار اوضاع از دستش خارج میشود و باز از نو میسازد. و هرلحظه احساس رضایتش از زندگی را از روز به شب و از شب به روز میکشاند.
او خوشبخت است چرا که عاشق است بیآنکه از عشق تعریفی بداند و یا حتی یک غزل عاشقانه سروده باشد. و این داستان هزاران هزار زنی است که دلخوشانه به همسرشان مهرورزیدند و در کنار هم پیر شدند و همواره خوشبختی را در تمام جان و روح خویش حس کردهاند.
این کتاب داستان زنانی است که شاید فراموش کرده باشیم حضور دارند. کتابی لطیف و زیبا که شما را به دنیایی عاشقانه هدایت میکند.
خواندن کتاب فروغ خانم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به رمانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فروغ خانم
زن لبخند شیرینی زد و مرد به معنای رضایت سکوت کرد که البته میدانست بهتر است سکوت کند که زن ید طولایی در برشمردن تواناییهای خویش و گاهی حرف گوش نکردن داشت. قدرت آقا میدانست مثل همیشه، زن چند روز بعد میآید و با غرولند میگوید کاش به حرفت گوش داده بودم.!
زن با رضایت از هنرش در راضی کردن مرد، تازه سرحرفش باز شده بود از شمسی خانم گفت و هوویش که به دهات پدرش رفته. از منیره زن همسایهٔ پشتی که شوهرش بد دل بود و روزی چند بار به خانه سر میزد. از نوهٔ قمر خانم که سه روزه مرده بود و میگفت جاری نازای دخترش سوزن در ملاج نرم بچه فرو کرده!
قدرت آقا آنقدر گوش داد تا زن سکوت کرد و آفتاب کمی بالا زد.
سپس برخاست راهی حیاط شد و زن به دنبال سرش دالان خروجی را با هم طی کردند. زن جارو را از توی دالان برداشت. پرسید: چرا چند روزاست زود میروی نکند رجب را رد کردهای؟
مرد چینی به ابروهای پر پشتش داد و سری به نشانه تایید فرو آورد.
زن با چشمانی گرد شده و لحنی کشدار گفت: چرااا؟
مرد مثل همیشه آرام پاسخ داد: دستش کج بود اما به کسی نگویی خانم!
زن پشت دستش کوبید و لب گزید. با ناراحتی نمایان گفت: خب خوب کردی آقام. لایق عزت نبود. کجا بهتر از تو صاحب کار گیر میآورد؟ سالی به دوازده ماه دود کباب و جگر از خانهشان به راه بود. والا ما که صاحب مغازه ایم اینهمه دست خرجی نداریم که آنها داشتند. بعدهم دست کجی؟!! واه واه خدایا توبه! تو را بخدا هر کسی را بجایش میآوری مراقب باش دستش دیگر چسبناک نباشد. مرد دم درب حیاط ایستاده بود و معطل تا زن دست از حرف زدن بکشد. هوا هنوز گرگ و میش بود. عابری با بقچهای در دست از کوچه گذشت سلامی کرد و جوابی شنید. زن چادر سرش را سفتتر گرفت و مرد با چینی در پیشانی خطاب به زن گفت: برو تو. اینجا نمان!
فروغ خانم پاسخ داد: تا کسی نیست دم در کوچه را جارو کنم. دیروز پسرها خاک بازی کردند خودشان هم مثل خر خاکی آمدند به خانه و همه جا را به گند کشیدند ذلیل شده ها!
مرد اما قاطع گفت: لازم نیست. برو توی خانه!
زن مطیع دو قدم به عقب برداشت و از قاب در به داخل رفت. مرد حرکت کرد. زن زیر لب ذکری خواند و بدرقهٔ راه او کرد سپس در را بست.
صدای خروس همسایه، گاه و گداری سکوت محض خانه را میشکست. این ساعت مورد علاقهٔ فروغ خانم بود وقی که هنوز هیاهوی بچههایش برنخاسته و رفت و آمد همسایهها و شلوغیهای کار روزانهٔ خانهاش او را بیطاقت نکرده بود. سکوت خانه مجالی بود تا زن جوان با اینکه مادر سه فرزند بود به خیالات دخترانه و کودکانهاش بپردازد.
حجم
۴۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۳ صفحه
حجم
۴۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۳ صفحه
نظرات کاربران
یک صبح تا شب یک زن معمولی. بامزه بود