دانلود و خرید کتاب لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات والفجر ۸ محمد اللهیاری‌فر
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات والفجر ۸

کتاب لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات والفجر ۸ نوشتهٔ محمد اللهیاری‌فر در انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس چاپ شده است. کتاب «لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات والفجر۸» کارنامه عملیاتی لشکر ۳۱ عاشورا در یکی از مهمترین عملیات‌های دفاع مقدس را شرح می‌دهد

درباره کتاب لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات والفجر ۸

این کتاب در هفت فصل شامل: «لشکر عاشورا پس از عملیات بدر»، «جغرافیای منطقه»، «شناسایی و اطلاعات»، «سازماندهی و آماده‌سازی واحدها»، «خط مانور و یگان»، «شرح عملیات» و «نقش و عملکرد واحدها» وقایع پس از عملیات «بدر» و «والفجر۸» را مفصلا توضیح داده است.

به دلیل ذکر جزئیات فراوان، عکس‌ها، نمودارها، جداول و سایر اسناد مربوطه کتاب «لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات والفجر۸» یکی از آثار مهم و قابل استناد به منظور بهره‌گیری در تحقیق و پژوهش دفاع مقدس مورد استفاده قرار می‌گیرد.

کتاب  لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات والفجر ۸ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به آثار دفاع مقدس پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب  لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات والفجر ۸

برادر شــریعتی دراین‌باره می‌گوید: ... من واقعاً برایم ســخت بود. دربارهٔ شهید باکری خیلی کلی صحبت شــده اســت. آنها که با او نزدیک بوده‌اند، او را بیشــتر می‌شناسند. شهید باکری دکتر بود، مهندس بود، عارف بود و هر چیزی که شما فکر کنید در جنبــه مثبتش بود. یک روز با احمد کاظمــی، زین‌الدین، خرازی، مرتضی قربانی و تعدادی از فرماندهان لشکرها داخل دو دستگاه ماشین پیکان نشسته بودیم و به‌ســمت مریوان می‌رفتیم که شناسایی‌ای بکنیم و برگردیم.

من پشت فرمان بودم و شــهید باکری پشتسر من، روی صندلی عقب نشسته بود. ایشان دائم دربارة نوع رانندگیام به من تذکراتی می‌داد؛ مثلاً می‌گفت فلانی ســر پیچ اینطوری که تو ترمز می‌گیری، جلوبندی ماشــین خراب می‌شود! دوباره جلوتــر می‌رفتم، چیز دیگری می‌گفت. شما به لشکر عاشــورا که می‌آمدید می‌فهمیدید آقا مهدی چی بود! با تمام راننده‌های لشــکر، اعم از رانندگان کمپرســی، کامیون، اتوبوس و مینیبوس جلسه می‌گذاشت.

یک برچسب روی تمام ماشین‌ها زده بودند و همة ترددها تحت کنترل بود. با آشپزها جلسه می‌گذاشت. با همه ارتباط کاری داشت. به آقای محسن رضایی گفتم من نمی‌توانم جای شهید باکری بروم. دو شبانهروز مرا در قرارگاه نگه داشت. می‌گفت اگر نپذیری باید بروی فلان کار و فلان کار را انجام بدهی. یک روز صبح خیلی زود بلند شــدم که از قرارگاه بیرون بزنم. دژبانی جلوم را گرفت و گفت باید برگردی؛ یعنی اصلاً مرا ممنوع‌الخروج کرده بود! به‌هرصورت اردیبهشت سال ۱۳۶۴ من را به لشکر معرفی کردند.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۴ صفحه