کتاب به نمایندگی از یک احمق
معرفی کتاب به نمایندگی از یک احمق
کتاب به نمایندگی از یک احمق نوشتۀ زهرا سلیمی است. این کتاب را انتشارات کتاب نیستان منتشر کرده است.
درباره کتاب به نمایندگی از یک احمق
اثر پیش رو، هشتادمین نمونه از مجموعه داستانهایی است که برنده جایزه اُ. هنری شدهاند. این اثر بهواسطه دو ویژگی خاص متمایز از دیگر مجموعههاست. اول اینکه سال ۱۹۹۹، دوره بینظیری برای داستان کوتاه بود و تمام داستانهای گردآوری شده در این مجموعه از دل این دوره درخشان به وجود آمدهاند و همچنین از داستاننویسهای صاحب نامی همچون راسل بنکس، مری گوردن و جان ادگار در کنار داستان ریموندکارور که بعد از مرگش چاپ شد و همین امر خود بر شاخص بودن این مجموعه دلالت دارد. علاوه بر این، در اثر حاضر نام نویسندههایی به چشممان میخورد که شاید تا این زمان شناخته شده نباشند، اما بدون شک آینده درخشانی پیش رویشان است، چرا که با همین تجربه کم، آثارشان توانست در خور جایزه اُ. هنری باشد و در مجموعهای که قرار است در سرتاسر دنیا چاپ و به بسیاری از زبانها ترجمه شود قرار بگیرد. اگرچه در سالهای گذشته مجموعههایی که با این نام منتشر میشد بهمانند اثر پیش رو، از انسجام مفهومی برخوردار نبوده و هرکدام به موضوع متفاوتی اشاره داشتند، اما در این مجموعه که در سال ۲۰۰۰ چاپ شد تقریباً تمامی داستانها از محوریت واحدی برخوردارند که یک به یکشان را به هم پیوند میدهد؛ پیوندی مفهومی و قابللمس.
بیشتر داستانهای این مجموعه از نوعی بی زمانی بهره گرفتهاند که همین امر باعث میشود در هر زمان و هر دوره قابل خواندن و البته لذت بردن باشند. شاید حضور بعضی پدیدههای نوظهور را تنها بتوان در یکی دو داستان حس کرد و الباقی تمایلی برای پرداختن به این موضوع و یا حتی اشاره سطحی به آن نداشته باشند. اینجاست که خواننده با چندین داستان برخاسته از یک عصر، اما محوریت متفاوت روبهرو میشود.
خواندن کتاب به نمایندگی از یک احمق را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
علاقهمندان به مجموعه داستان کوتاه میتوانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.
بخشهایی از کتاب به نمایندگی از یک احمق
هنوز هم آن صحنه را یادم هست. انگشتان ظریفش را آرام میکشید روی نقشه. پوست دستش بسیار رنگپریده بود. انگار ساعتها داخل حمام نشسته یا کلی ظرف شسته باشد.
به راهمان ادامه دادیم. از کنار چند دستگاه قدیمی مخابره که احتمالاً برای صدا زدن خدمهها استفاده میشد گذشتیم. رندال اهرم کنار دستگاه را چند بار بالا و پایین کرد و بعد دهانش را برد سمت بلندگو و شروع کرد به حرفزدن: «چیزی برای ارائه ندارم جز خون، رنج، اشک و عرق.» احتمالاً آن زمان اینها سخنان چرچیل بودند. من خیلی سر در نمیآوردم. همان جا منتظر ایستادم تا رندال گوشی را سرجایش گذاشت و رفت به سمت در دیگری و بازش کرد. در به یک راهپله بسیار باریک باز میشد. آنقدر باریک که مجبور بودیم بدنمان را بچرخانیم و به پهلو بالا برویم.
رندال گفت: «احتمالا آن زمان آنها کوچکتر از ما بودند.» بعد که دید از من صدایی در نیامد برگشت طرفم.
پرسیدم: «کی؟»
گفت: «مردم.»
گفتن: «آهان» راستش خیلی حس خوبی نداشتم. تا آن موقع با یک پسر نوجوان به سن او آن هم در جای تاریک تنها نبودم.
گفت: «راه بیفت»
حجم
۲۸۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۰ صفحه
حجم
۲۸۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۰ صفحه