دانلود و خرید کتاب مجموعه داستان های کلاه اجباری رقیه امیدی چماچایی
تصویر جلد کتاب مجموعه داستان های کلاه اجباری

کتاب مجموعه داستان های کلاه اجباری

انتشارات:نشر بید
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مجموعه داستان های کلاه اجباری

کتاب مجموعه داستان های کلاه اجباری نوشته رقیه امیدی چماچایی است. این کتاب را نشر بید منتشر کرده است.

درباره کتاب مجموعه داستان های کلاه اجباری

کتاب کلاه اجباری مجموعه ۶ داستان کوتاه با عناوین دهن لقی، کلاه اجباری، امپراطور رختخواب، آقای خاص، مجید فضای، رقی دختر باران است. زبان ساده نویسنده، تاثیرگذاری این اثر را بیشتر کرده است. مضامین این کتاب عمدتا اجتماعی است که با روایتی ساده روایت می‌شود. 

این کتاب روایت‌های جذابی است که شما را با تجربه‌های متفاوتی روبه‌رو می‌کند. 

خواندن کتاب مجموعه داستان های کلاه اجباری را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مجموعه داستان های کلاه اجباری

روزها جلوی آینه می‌ماندم و با دقت به پیشانی‌ام نگاه میکردم. به خاطر عادت بدی دهن لقی حسن می کردم که داغ و نشانه‌ای روی پیشونی دارم و هر بار فکر می‌کردم اگر جلوی آیینه بایستم حتی میتونم آن را ببینم. می‌خواستم به هر نحوی شده این خصلت و این داغ رو از بین ببرم؛ اما تلاش‌های بیهوده و بی‌جای من کاری از پیش نمی‌برد. حتی بعضی وقتها سوزش عجیبی در پیشانی‌ام احساس می‌کردم و بعد از کلی خاراندن و با ناخن خراش دادن دلم خنک می‌شد.

باورم در داغ روی پیشانی بیشتر شده بود و انگار به واقعیت نزدیک و به حقیقت رسیده بودم.

یک روز که در مدرسه با دوستانم علی و حسن دور هم بودیم، مدام از چیزی حرف می‌زدند که بی‌خبر بودم. از رفتارشان سر در نمی‌آوردم. گاهی با اشاره و مرموزانه، بعدش لبخند. اصلا منظورشان را نمی‌فهمیدم.

من با آنها از کلاس اول دبستان دوست بودم و حالا که وارد دورهٔ متوسطه اول شده بودیم باز در یک مدرسه و کلاس درس می‌خواندیم. علاوه براینکه هم محلی بودیم و مادرهایمان نیز باهم دوست بودند، خیلی خوب همدیگر را می‌شناختیم.

ازاینکه اینقدر با من غریبه شده بودند دلگیر بودم. بارها دلیل رفتارهایشان را پرسیدم، اما از پاسخ دادن طفره می‌رفتند و جوری نگاهم می‌کردند یعنی خودت بهتر میدونی. با پوز خندشان بیشتر آزارم می‌دادند.

حسن و علی دوستان صمیمی دیروز حالا مرتب از عدم اعتماد، حسن اعتماد، کلماتی که زیاد آشنایی نداشتم و برایم واضح نبود حرف می‌زدند.

گاهی اوقات احساس می‌کردم آنها زودتر از من رشد کرده‌اند و فهم و ادراکشان بیشتر از من است. برای اینکه ثابت کنم بزرگ شده‌ام راهی جز افشای راز درونی نداشتم. مدام در جمع از خودم و افکارم و هدف‌های آینده‌ام و حتی دربارهٔ مسایل خصوصی خانوادهٔ خود یا اطرافیان سوژه برای حرف زدن داشتم و نمی‌خواستم کم بیاورم.

در مقابل با گوشه و کنایه و نگاه‌های معنادارشان می‌فهمیدم باز مورد پسند نبودم.

روز دوشنبه زنگ انشاء وقتی معلم حسن را بخاطر نگارش زیبایش تحسین کرد ناخودآگاه از جایم بلند شدم و برای ابراز محبت و احساسات و خودشیرینی داد زدم. احسنت! حسن من به تو افتخار می‌کنم. آفرین! دقیقاً همونی بود که با هم از گوگل سرچ کردیم. صفحهٔ دوازده از کتاب آیا می‌دانید...

که ناگهان با خشم و غضبی که در نگاه حسن بود روبرو شدم و با طعنه گفت: دلت خنک شد... تو محرم راز نیستی رضا. چرا؟

من که مات و مبهوت بودم پرسیدم: چی شده مگه؟ پسر تو عالی هستی. خیلی خوب نوشتی و این شد که تا مدتها حسن با من سرسنگین بود.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۲ صفحه

حجم

۳۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۲ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان