دانلود و خرید کتاب جزیره ای به نام پارادوکس میلاد حیدری
تصویر جلد کتاب جزیره ای به نام پارادوکس

کتاب جزیره ای به نام پارادوکس

نویسنده:میلاد حیدری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۵۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب جزیره ای به نام پارادوکس

کتاب جزیره ای به نام پارادوکس نوشته میلاد حیدری است. این کتاب اثری جذاب است که شما را با خود به دنیای تازه‌ای می‌برد. 

درباره کتاب جزیره ای به نام پارادوکس

جزیره ای به نام پارادوکس رمان ایرانی در سبک فلسفه ماجراجویانه است که وقایعی را به تصویر می‌کشد که در جهان ما انسان‌ها در حکم پارادوکس است. پارادوکس‌هایی که سازندگان آن‌ها تمام تلاش خود را می‌کنند که خود و اطرافیانشان از آنها به دور نگه‌دارند.

داستان در مورد فردی است که بدون اینکه از گذشته خود چیزی به یاد داشته باشد در ساحل جزیره‌ای ناشناس چشم باز می‌کند. در طول داستان شخصیت رمان کم‌کم از اتفاقات گذشته خود و این موضوع که چگونه و چه زمانی وارد این جزیره شده آگاه می‌شود و تمام تلاش خود را برای نجات جان خود در برابر قبیله وحشی ساکن در جزیره ناشناس به کار می‌گیرد. تلاشی که همراه با فراز و نشیب های طاقت‌فرسا و گاه هولناک همراه است.

خواندن کتاب جزیره ای به نام پارادوکس را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم

به تمام کسانی که به رمان‌های ماجراجویانه از جنس شادی و دلهره همراه با فلسفه علاقه دارند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب جزیره ای به نام پارادوکس

پیرمردها سرهای خود را بالا آوردند. چشمانم از حدقه درآمدند. چهره‌هایی آن‌چنان کریه داشتند که به‌محض دیدن آن‌ها، لاشخورها جلوی چشمانم ظاهر شدند. چهره‌هایشان همانند افراد جزامی، پر بود از تاول‌های ریزودرشت، بینی‌های بزرگ و چشمانی تورفته داشتند. موهای سفید و بلندشان، از زیر ردا معلوم بود. روی پیشانی‌شان مثلثی که حاوی دایره بود، به رنگ سیاه حکاکی شده بود. قطر مثلث و دایره، نسبت به کسانی که این حکاکی را داشتند، بیشتر بود. چشمانشان به رنگ چشمان لاشخورها بود. شاید هم به خاطر انعکاس شعله‌های آتش بود.

یکی از پیرمردها لب باز کرد. در صورتی که پشت به جمعیت و خیره به من بود، چندین جمله گفت. سکوت محض توسط جمعیت شکسته شد. چند لحظه‌ای فریاد کشیدند و کمی بعد دوباره سکوت حکم‌فرما شد. سربازها مجبورم کردند که روی زانوهایم بنشینم. بعد گردنم را روی گودی دیوار چاه قرار دادند. زمانی که صورتم به سمت چاه رفت، از شدت بو خودم را به عقب پرت کردم. سربازها بلافاصله با خشونت بیشتر سرم را روی گودی چاه قرار دادند. چند ثانیه با دست، سرم را به همان حالت نگه داشتند. دیگر به حال خود نبودم. انگار روح از بدنم خارج شد. حتی دست سربازها را روی سرم احساس نمی‌کردم. کمی بعد، سربازها از من فاصله گرفتند. من که دیگر در بدنم حسی نداشتم و نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم (ترس بر من غلبه کرده بود. مانند تکه‌چوبی خشک‌شده بودم و در یک کلام، قالب تهی کردم)، کنار چاه به پهلو افتادم. رویم را برگرداندم تا ببینم پشت سرم چه اتفاقی می‌افتد. سربازها را دیدم که عقب می‌رفتند. مردی قدبلند و درشت‌اندام که سرتاپا خود را با لباس سیاه پوشانده بود، با خنجری به دست به من نزدیک می‌شد. بدون هیچ‌گونه واکنشی، نزدیک شدن جلاد را تماشا کردم تا اینکه مانند اجل بر بالینم حاضر شد. با یک دست، مرا بلند کرد و گردنم را روی گودی قرار داد. با دستش مانع افتادن من شد.

...دیو، خنجر را روی گلویم قرار داد و آماده ی بریدن نفسم شد. چشمانم را بستم تا آخرین تصویری که می‌بینم، این موجودات پست نباشد.


رمان خوان
۱۴۰۱/۰۱/۳۰

توصیه میکنم حتما مطالعه شود کتابی سرشار از حقایق پنهان زندگی پستی و بلندی و سبک داستان قشنگه

کاربر ۳۹۵۲۰۱۶
۱۴۰۰/۱۰/۱۵

کتابی عالی در سبک خودش، همه چیز خوبه از جمله داستان پردازی با سبکی جدیدی و شخصیت ها و فضا سازی های بی نظیر طوری که آدم فکر می‌کنه در شرایطی که کتاب توصیف می‌کنه قرار داره. به نظرم کتابی قابل

- بیشتر
فاطمه جابری
۱۴۰۱/۰۶/۰۸

کتاب جالب و جذابی بود و از فصل سوم به بعد تداعی کننده تاریخ کشور خودمان است ، در کتاب به قدرت اراده و برنامه ریزی دقیق، شوخ طبعی ، آینده نگری و امیدواری توجه ویژه‌ای شده که برای من

- بیشتر
به رنگ ماه:
۱۴۰۱/۰۸/۲۰

حدودا ۶۰ صفحه اول مثل شخصیت داستان گم بودی نمیدونستی چی به چیه و این باعث شد یک داستان بی نقص پدیدار بشه

ASAL-HOSSINI
۱۴۰۱/۰۷/۱۷

کتاب بسیار پر مفهوم و گیرا و البته با حس و حال جالب این کتابو به همه افرادی که اهل ماجراجویی و کشف حقیقت اند پیشنهاد میکنم

Asma
۱۴۰۱/۰۹/۲۷

این کتاب بسیار عالی و زیبا بود

fatemehN
۱۴۰۱/۰۸/۲۳

خیلیییییی خوب بود هنوزم باور نمیشه که رایگان بود اگر از رمان های ماجراجویی خوشتون میاد این کتاب رو پیشنهاد میکنم :)

rasool bi maghz
۱۴۰۱/۰۵/۱۸

بلاخره یه داستان بود بد نبود جالب بود واسه تنوع بد نیست😉😉😉

کاربر 4777246
۱۴۰۱/۰۴/۲۹

محشر بود

نِـشانـ❀°͜
۱۴۰۱/۱۰/۲۷

زیبا بود. متن کوچک و پر مفهومی از کتاب [ستاره های نوترونی از دور ظاهر دلربا و فریبنده ای دارند اما در قلبشون گدازه نهفته و به محض نزدیک شدن به اون ها به تلی از خاکستر تبدیل خواهی شد]

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۹۵ صفحه

حجم

۲٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۹۵ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان