کتاب سرگذشت عجیب چند توپ فوتبال
معرفی کتاب سرگذشت عجیب چند توپ فوتبال
کتاب سرگذشت عجیب چند توپ فوتبال، نوشتهٔ احمدرضا کاووسی، قصهای درباره به یاد سپردن است. این کتاب در انتشارات چلچله چاپ شده است. این یک قانون در زندگی آدم ها بود. قانونی که توپ های بیچاره از آن خبر نداشتند. آدمها وقتی بدانند که دیگر به دردشان نمیخوری به راحتی فراموشت میکنند. آنها به محض سرگرم شدن تو را از یاد میبرند و این آن قدر دردناک است که شاید بعد از آن دیگر هیچ چیز نتواند نبودشان را جبران کند. آدمها ذاتا فراموشکار هستند. توپها این را نمیدانستند. هنوز مانده بود تا به ذات آدمها پی ببرند. آدمها به سادگی همدیگر را فراموش میکردند، از یاد بردن توپها که دیگر کاری نداشت. در دنیای آدمها وفاداری اتفاق عجیبی بود. تاوان وفادار ماندن به بیشتر آنها تنها شدن است. هیچ عشقی که یک طرفش آدمها باشند پایدار نمیماند. این قانون زندگی آنها بود. آدمها همینطوریاند دیگر؛ نیستند؟
درباره کتاب سرگذشت عجیب چند توپ فوتبال
این داستان از زبان چند توپ فوتبال روایت میشود.
توپهایی که در این دنیا دیگر کارایی گذشته را ندارند. توپهایی که مورد بیتوجهی آدمها قرار گرفتهاند. هرچند هیچ نشانه امیدوارکنندهای وجود ندارد اما آنها امیدوار میمانند. آنها میخواهند ثابت کنند که هنوز زندهاند. زدهاند و برای زنده ماندن آماده جنگ، اما سرانجام این جنگ چندان جالب نیست! پس در اینجا قرار است تلاش چند توپ فوتبال را بخوانید. چند توپ فراموش شده را، نام اماکن، خیابانها، بازیکنها و تیمها همگی حقیقی بوده و اسامی توپها برگرفته از نام فوتبالیستها و مربیان مشهور است. رفتار و خصوصیت شخصیتها بیشوکم برآمده از تصویر بیرونی آنها در دنیای واقعی است. داستان از باشگاهی ورزشی در یکی از شهرهای کوچک انگلستان آغاز میشود. باشگاهی که مخصوص آموزش فوتبال به کودکان و نوجوانان است اما به علت عدم استقبال بچهها در آستانه تعطیل شدن قرار گرفته.
شفیلد؛ شهری در قلب انگلستان، شهری که در گذشته پارکهای فراوان و درختان بیشمار داشته با مردمی شاد و مهربان، مردمی که توپها را عاشقانه دوست داشتند و کودکان خود را با کمک آنها بزرگ میکردند. توپها در این اندیشه هستند اما بهتدریج میفهمند که شفیلد نه فقط دیگر آن شهر دلانگیز نیست بلکه انسانها هم بهکلی دگرگون شدهاند. کسانی که فقط به «آدم» شبیه هستند تا انسان.
کتاب سرگذشت عجیب چند توپ فوتبال را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای معاصر ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب سرگذشت عجیب چند توپ فوتبال
آقای استیون سالها میشد که بهعنوان نگهبان در باشگاه ورزشی "بچههای عشق توپ" مشغول به کار بود، اما به نظر میآمد که دیگر زمان بازنشستگیاش فرارسیده. روی صندلی جلوی در نشسته و یک کلاه لبهدار بر چشمهایش انداخته بود. ده سالی میشد که در آن ساعت، روی آن صندلی مینشست. آقای استیون مرد میانسال بود با سری تقریباً بدون مو. حدوداً شصت و پنجساله بود و چهره صمیمانهای داشت. کمی موی سفید شده در کنارههای سرش دیده میشد. پنج سالی بود که عینک زدن را قبول کرده بود و این مهربانتر نشانش میداد. کمی چاق، بلندقد و چهارشانه بود.
یکی از آن آدمهایی بود که همه دوستش داشتند؛ تقریباً همه. پوست تیرهای داشت و اصالتش به آفریقا برمیگشت. انگلیسی را کمی با لهجه حرف میزد. همیشه یک سوت مشکی با بندی سفید دور گردنش میانداخت و یک کلاه لبهدار روی سرش میگذاشت.
کلاهی با لوگوی باشگاه محبوبش. باشگاه شفیلدیونایتد. حتی از آن فاصله هم مشخص بود که بدجور ناراحت است. کلاه را از سرش در آورد و کله طاسش را چند بار خاراند. با سر انگشتها چشمانش را ماساژ داد و بینیاش را با دستمال قرمز و سفیدی بالا کشید. انگار گریه کرده بود.
چشمانش خیلی غمگین به نظر میآمدند. سپس نگاهی پر از ناامیدی به اطرافش انداخت و راه افتاد. چند قدم بهطرف انبار نگهداری توپها آمد تا با آنها خداحافظی کند. در آغوششان
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۵ صفحه
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۵ صفحه
نظرات کاربران
کتاب جالبی بود توصیف نمادین زیبایی از جامعه امروزی درواقع توصیف وضعیت کنونی به یه زبان ساده و روان و در عین حال جذاب بود از آخرش واقعا خوشم اومد که در یک جمله کوتاه و جامع کتابو تموم کرد از اون
راضی بودم و بسیار در داستان غرق شدم.
داستانی که قشنگ و جالب شروع میشه واقعا حس خوبی موقع خواندن داشتم
زبان قصه خیلی ساده و روان بود در عین اینکه حرف های مهمی رو میزد.