کتاب وقتی تو بودی
معرفی کتاب وقتی تو بودی
وقتی تو بودی مجموعه داستانهای کوتاهی از نویسندگان ایرانی معاصر است که در انتشارات ماهواره به چاپ رسیده است.
درباره کتاب وقتی تو بودی
از سعیده صدری داستانهای بیکسی و فرشته را میخوانید. محمدرضا پهلوان (عرشیا جاوید) نویسنده داستان آویخته در آسمان است. از جواد نواب پور داستانهای باباری، دیدار، فرصت از دست رفته و الاکلنگ در این مجموعه امده است. حسن پارچه بافی با خزان یک برگ شما را به خواندن این اثر دعوت میکند و زهرا دیهیمی نویسنده داستان اتفاق عجیب و غریب در شهر است.
خواندن کتاب وقتی تو بودی را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
همه دوستداران داستان کوتاه فارسی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب وقتی تو بودی
اباری : جواد نوابپور
وقتی به خونهٔ ما اومد تا چشمم بهش افتاد ازش بدم اومد، اونقدر لاغر و نحیف بودکه استخوناش بیرون زده بود، خیلی نزار بود رنگش هم کرمی بود، شاید هم زرد، و خیلی خیلی کثیف دقیقا نمیشد بگم چه رنگی بود، چشماش پر از خواهش و التماس. بردیمش حموم و وقتی اومد بیرون سفیدبود، سفیدِ سفید، موهاش برق میزد. اونقدر خوشحالی کردو دور اتاق دوید و دست و پای هردومون رو لیسید که اشک هردومون دراومد. اسمش روگذاشتیم "باباری"
از فردا باباری شد دوست صمیمی من. از من جدا نمیشد. من هم صبح تا چشم باز میکردم از فکر دیدن و بودن با باباری نمیتونستم توی رختخواب بمونم. وقتی کمی چاق ترشد سگ خیلی خیلی قشنگی شده بود که همه رو به خودش جلب میکرد. نمیدونم سگی که توکارگاه بنایی به دنیا اومده بود و دوسال زیردست کارگرها بزرگ شده بود چطوری زبون یادگرفته بود، بیشتر دستورهایی که بهش میدادیم میفهمید. یکی دوبار باقلاده بردمش بیرون و وقتی دیدم چقدر مودبانه همراه من میاد دیگه قلاده لازم نشد.
فقط در دو مورد پارس میکرد یکی وقتی واسهمون مهمون میومد که تا ماشین میپیچید توی خیابون میفهمید مهمون واسه ما میاد و دیگه وقتی سگهای ولگرد میامدن پشت فنس، با اون جثهٔ کوچکش چنان با سر و صدا و پرهیبت پارس میکرد و دندون نشون میداد که همهشون زود میرفتن اون طرفتر.
همه توی محل میشناختنش و دوستش داشتن. یک روز یکی ازهمسایهها اومدکه من هم یک سگ کوچیک دارم و اگه میشه با هم ترکیبشون کنیم و تولههای خوبی ازشون بگیریم. گفتم که من نمیدونم چکار باید کرد، همسایه گفت خودش یاد داره و اگه بشه باباری یک هفته بره خونه اونا در عوض وقتی تولهها به دنیا اومدن دوتا توله به من میده. اولین سگی بود که داشتم و بی تجربه بودم. طمع کردم و گفتم باشه. هیچ فکر نکردم وقتی سگ به این خوبی دارم دیگه توله میخوام چکار. باباری رو برد و سه روز بعد همسایه اومد که وقتی باباری فرارکرده و داشته میومده خونه ما، سگهای توی خیابون گازش گرفتن حالا باید برم برش گردونم.
رفتم که بیارمش دیدم حیوون رو با یک سیم فلزی لخت به طول سی سانتی متر بسته کنار دیوار. با این که عصبانی شده بودم ولی کاری ازم برنمیومد. بازش کردم و معنی "گازش گرفتن" رو فهمیدم. یک دستش تقریبا آویزون بود و توی نگاهش درد عمیقی موج میزد. حیوون با همون وضع پامو لیسید و تشکرکرد. نمیدونست بلایی که سرش اومده تقصیر خود منه. باز هم عقلم نرسید بغلش کنم، با همون وضع مجبورش کردم دنبالم تا خونه بیاد.
معتقدبودم سگ هفت تا جون داره و خودش خوب میشه. روزها کنارحیاط مینشست فقط نگاهمون میکرد و سگی که سگهای بزرگ توی خیابون ازش می ترسیدن حال تا روندن مگس هاشو نداشت.
چندروزی بود و هر وقت نگاهش می کردیم گریه مون میگرفت تا یک روز مامان گفت دیگه تحمل نداره و اگه من نبرمش دکتر خودش این کار رو میکنه.
بردمش دکتر و دکتر گفت بهتره ببرمش بیمارستان و تاکید کنم که حتما دکتر (اسمش یادم نیست) عملش کنه و یک یادداشت هم واسه اون دکترداد. وقتی رفتم بیمارستان دکترمورد نظرنبود من هم روم نشد واسه یه سگ پافشاری کنم یا یک روز صبرکنم اجازه دادم دستیار دکترعملش کنه. ساعت ده صبح بردنش اتاق عمل و ساعت هشت شب اومد بیرون، هنوز از داروی بیهوشی گیج بود. گفتن مسکن لازم رو حتما پیداکنم و ببرم تزریق کنن و در عین حال شب سختی رو خواهد گذروند. مسکنی که تجویز کرده بودن ماده مخدر بود و اون شب نتونستم تهیه کنم. حیوون تا صبح ناله کرد. به هرحال بعد از چندروز که دوباره مراجعه کردم معلوم شد دوتا عمل باید همزمان انجام میشده که جراح متوجه نشده. و بنابراین عمل دوباره انجام شد، ولی دیگه پاش از زانو خم نمیشد.
با همون وضعش باز هم باباری بود، دوست خوب من.
حجم
۱۲۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۳ صفحه
حجم
۱۲۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۳ صفحه