دانلود و خرید کتاب کلیدی که همه قفل ها را باز می کند مرضیه عبدالهی
تصویر جلد کتاب کلیدی که همه قفل ها را باز می کند

کتاب کلیدی که همه قفل ها را باز می کند

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب کلیدی که همه قفل ها را باز می کند

کتاب کلیدی که همه قفل ها را باز می کند نوشته مرضیه عبدالهی است. کتاب کلیدی که همه قفل ها را باز می کند به شما کمک می‌کند تا زندگی موفق‌تری داشته باشید و از آن لذت ببرید.

درباره کتاب کلیدی که همه قفل ها را باز می کند 

همیشه مسلط شدن بر سرنوشت و رسیدن به تمام رؤیاهایت هدف اصلی زندگی است. همیشه باید باور داشته باشیم که راه‌حل مناسبی برای حل مشکلات پیش پایمان وجود دارد. این راه حل کلام خدا و راهنمایی‌های او است. از طریق کتاب‌های مقدس کلام خدا را می‌شنویم و راه به دست آوردن ایمان به خدا در تکرار همین کلام است. ایمان می‌تواند کوه را به حرکت وادارد. 

خداوند همه چیزها را یک شکل نیافریده مانند دانه‌های برف و باران که با هم فرق دارند و اصلاً شبیه هم نیستند. مانند انگشتان دست که با هم متحد هستند ولی یک اندازه نیستند حتی اثر انگشتان هم با یکدیگر فرق دارند و اثر انگشت هیچ انسانی شبیه دیگری نیست. او راه حل تمام مشکلات را به ما نشان داده است و فقط باید آن را پیدا کنیم. این کتاب به شما کمک می‌کند قفل تمام مشکلات را باز کنید.  

خواندن کتاب کلیدی که همه قفل ها را باز می کند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به یک زندگی شاد پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کلیدی که همه قفل ها را باز می کند

گدایی بر در خانه خانی نشسته بود و مدح خان را می‌کرد.

گدا می‌گفت: " کار بر دست خان است." به این امید که خان کرم کند و لطفی به او داشته باشد.

کفاش فقیری که در آن نزدیکی مغازه داشت سخن وی را شنید برخاست و به نزدیکی گدا رفت و گفت: "بر خدا توکل کن کار بر دست خداست."

گدا فریاد زد: "خیر کار بر دست خان است."

از قضا خان که در حیاط خانه بود مشاجره آنها را شنید و به نوکر خود دستور داد تا مرغی بریان کنند و در داخل شکمش مقداری سکه طلا و یک جواهر گذاشت و دستور داد آن غذا را به خانه گدا ببرند. در همین هنگام کفاش به در خانه خود آمد گدا مرغ بریان را به کفاش نشان داد و گفت: "دیدی گفتم کار بر دست خان است. ببین چه غذای لذیذی برایم آورده ولی افسوس که من لقمه نانی خورده‌ام و سیر هستم، می‌خواهم آن را به ازای دو درهم به تو بدهم."

کفاش گفت: " اتفاقاً برای امروز غذایی تهیه نکرده‌ام و اهل خانه گرسنه‌اند. دو درهم را داد و مرغ را گرفت و رفت.

فردای آن روز خان برای اینکه از نتیجه کار خود باخبر شود از قصر بیرون آمد و پیش گدا رفت.

خان به گدا گفت: "غذایی که برایت فرستادم را خوردی؟ "

گدا گفت: "بله عزت خان زیاد باد. اما من سیر بودم و آن را به دو درهم فروختم."

خان گفت: "به که فروختی؟ "

گدا گفت: "به همین کفاش سر محله شما "

خان گفت: "همان کفاشی که به تو می‌گفت کار بر دست خان نیست بر دست خداست؟ "

گدا گفت: " آری. اما من مرغ را نشانش دادم و به او گفتم دیدی کار بر دست خان است."

خان آهی کشید و گفت: " ای گدای نادان. حرف همان کفاش درست بود کار بر دست خداست. شکم آن مرغ پر از سکه‌های طلا و یک جواهر بود و نصیب آن کفاش شد."


نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۵۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان