
کتاب دلباختگان دوران جنگ
معرفی کتاب دلباختگان دوران جنگ
دلباختگان دوران جنگ اولین جلد از یک مجموعه سه جلدی به قلم لیزی لین است. این مجموعه ماجراهای خانواده سوییت را روایت میکند که در دوران جنگ جهانی دوم در روستای اولدلند کومون نانوایی دارند.
درباره کتاب دلباختگان دوران جنگ
لیزی لین در این رمان زندگی یک خانواده معمولی روستایی را در نظر گرفته که همگی به کار نانوایی مشغولند. استن سوییت پدر خانواده دختران دو قلو و پسرش را به تنهایی بزرگ کرده و مسئولیت بزرگ کردن برادرزادهاش هم پس از مرگ برادرش به عهده او میافتد. جنگ جهانی دوم در راه است و چارلی سوییت پسر بزرگ خانواده چارهای جز پیوستن به ارتش ندارد. اما استن تمام تلاشش را میکند تا ماری و روبی دخترانش را در خانه نگه داشته و مانع پیوستن آنها به نیروهای ارتش زنان میشود.
ماری دختر مطیعی است که عاشق نانوایی است و ماندن در روستا کنار پدرش را خیلی دوست دارد. اما روبی طبیعت سرکشی دارد و دنبال ماجراجویی است. دختران سوییت دوقلوهایی هستند که از نظر ظاهری شباهت زیادی به هم دارند اما از نظر خصوصیات اخلاقی متفاوتند. آیا استن میتواند روبی را متقاعد کند در خانه بماند؟ به نظر نمیرسد در روستای اولدکند کومون برای دختر سرزندهای مانند روبی سوییت شانس زندگی جدیدی وجود داشته باشد. هرچند ماری به مردان توجهی ندارد اما حس مسئولیتپذیری و رفتار موقر او مردان را مجذوب خود میکند، آیا ماری قادر است در این روستا عشقی پیدا کند؟ در این میان چارلی که به نیروی دریایی پیوسته در امان خواهد بود؟ آیا میتواند از حملات دریایی آلمانیها جان سالم به در ببرد؟ فرانسیس کوچک که بعد از مرگ پدر، عمویش استن او را بزرگ کرده در دوران جنگ چه سرنوشتی خواهد داشت؟
لیزی لین با زبانی ساده و گیرا داستان خانواده سوییت و آشنایانشان را پیش میبرد. در این میان علاقه نویسنده به آشپزی باعث شده چندین دستور پخت هم در انتهای کتاب برای خوانندگاه توصیح دهد. آیا نانوایی سوییت از جیرهبندی دوران جنگ در امان خواهد بود یا مانند بعضی شغلهای دیگر از صفحه روزگار محو خواهد شد؟
خواندن کتاب دلباختگان دوران جنگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
تمام کسانی که به رمانهای عاشقانه، زندگی روستایی و داستانهایی از دوران جنگ جهانی علاقه دارند، از خواندن این کتاب لذت خواهند برد؛ از طرفی کسانی که به شخصیت دختران جوانی که آرزوهای خود را دنبال میکنند و سعی در مستقل شدن دارند مخاطبان خاص این کتاباند.
درباره لیزی لین
لیزی لین در یکی از سختترین مناطق بریستول به دنیا آمد و بزرگ شد، بزرگترین بچه بود و سه خواهر و برادر داشت. تعدادی از اعضای خانوادهاش در صنعت تنباکو مشغول به کار بودند که در آن زمان ۱۳۰۰۰ نفر را در شهر استخدام کرده بود. مادرش که سالهای رکود اقتصادی و جنگ را پشت سر گذاشته بود ذاتاً قصهگو بود. لیزی از داستانهایی که مادرش در مورد تجربیات واقعی و هرج و مرج نیمه اول قرن بیستم برای او تعریف کرده بود الهام گرفت. لیزی در سال ۲۰۱۲ زندگی شهری و نگاه تمایزآمیز را پشت سر گذاشت و سوار قایق شد، چون ترجیح میداد زندگی سادهای داشته باشد تا بتواند در آرامش داستان نوشته و غروب خورشید را تماشا کند. او در حال حاضر در شهر بث زندگی میکند و خالق بیش از ۵۰ جلد کتاب است که تعدادی از آنها به عنوان سی کتاب برتر پر فروش مورد تقدیر قرار گرفتهاند. او بیشتر به موضوع جنگ جهانی دوم علاقهمند است و اینکه مردم چطور بدون توجه به بزرگترین تحول جهانی به زندگی خود ادامه دادند.
بخشی از کتاب دلباختگان دوران جنگ
امروز روز خاصی بود. امروز ماری نان سیبش را برای شرکت در مسابقهی بهترین نانوای اولدلند کومون و بخش مخصوص پخت نان حاضر میکرد. اهالی روستا هفتهها بود که در مورد مسابقهی نانوایی بحث میکردند. روبی بر خلاف نظر خواهرش مبنی بر اینکه همهی زنان روستا قادر به پخت پای سیب بودند آن را برای شرکت در مسابقه انتخاب کرده بود. ماری سرش را تکان داد، با اضطراب به پدرش نگاه کرد که خمیر را روی پاروی چوبی گذاشت و وارد تنور کرد. وقتی در تنور باز شد حرارت آن اتاق را پر کرد. خمیر سفید و بیشکل وارد تنور شد. پدر و دختر صبر کردند تا بوی خوشایند خمیر مایه و سیب مانند پتویی آنها را دربر بگیرد. ماری این لحظه را که حضور نان اتاق را در بر میگرفت و بو و رطوبتش در فضا میپیچید خیلی دوست داشت. نفس عمیقی کشید و توانست طعم نان را حس کند.
ماری به پنجرهی اتاق خواب خیره شد. خواهرش از او میخواست تا از شانس برنده شدنش چشمپوشی کند و جای او را بگیرد، نان سیب را با نام خودش وارد مسابقه کند. در ابتدا دلش میخواست خیلی مستقیم به او نه بگوید. ماری میخواست برنده شود و خودش هم شانس رفتن به بریستول و لندن را داشته باشد- یا نه؟ به خواهرش نگاه کرد که آینهی تصویر خودش بود به جز خالی که روی گونهاش داشت که به سختی اندازهی شش پنس میشد. این خال به آسانی قابل دیدن نبود، روبی با مدل موهایش روی آن را می-پوشاند. «از من میخوای از شانس بزرگی صرفنظر کنم. خودت این رو میدونی؟»
گرت اخیراً از خانوادهی سوییت متنفر شده بود، با این وجود هر وقت یادش میآمد که استن پیر نزدش آمده و از او خواسته بود در مورد ازدواج با روبی تجدید نظر کند که مبادا دخترش کار احمقانهای مانند پیوستن به امور جنگی را انجام دهد، خندهاش میگرفت. او در واقع به استن گفته بود این پیشنهاد را در نظر خواهد گرفت، چون در این صورت ممکن بود مرد پیر روبی را قانع کند تا هر از گاهی کمی در بار کار کند. به نظرش رسید روبی نمیدانست پدرش به گرت التماس کرده بود تا دخترش را از سرش باز کند. آدم احمق پیر و کثیف.
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه