
کتاب امین آراء
معرفی کتاب امین آراء
کتاب امین آراء نوشته حسین شرفخانلو است. کتاب امین آراء، روایت ۲۰ سال برگزاری انتخابات در سرحدات شمال غربی از ۷۸ تا ۹۸ به روایت یک ناظر معمولی است.
درباره کتاب امین آراء
انتخابات ذاتا پدیدهای پر از اتفاقها و پائین و بالا شدنها و چرخشهای نیم دور و تمام دور است و نویسنده عادت داشته است برای دل خودش و برای مقایسه و مطالعهٔ آهنگ تغییر و دگردیسیهای سیاسیای که در کم از چهار سال، از این رو به آن رو شدهاند و اصلاحطلبِ دو آتشه، شده مرید کاندیدای اصولگرا و برعکس، تراکت و پوستر و سیدی و پرترهٔ نامزدها را آرشیو کند و سیاههٔ هواداران هر کدام را برای خودش بنویسد و هر از گاهی مرورشان کند. این کتاب روایت ناظری است که به دلیلی علاقهاش به انتخابات همواره با تمرکز و جزئینگری اتفاقات را رصد کرده است و در این کتاب گردآوری کرده است.
خواندن کتاب امین آراء را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به علوم سیاسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب امین آراء
صفحهٔ یکی مانده به آخرِ سجلی
آن سال، سنم به شرکت در انتخابات نمیرسید؛ اما هیجانِ سیاست آنقدر بود که حتی منِ نوجوانِ هنوزهیچیندان را، که هنوز هم هیچ نمیدانم، گرفته بود. نامزدها، چهار نفر بیشتر نبودند: ریشهری، زوارهای، ناطق نوری و سیدمحمد خاتمی. سال ۷۶ آمده بود و روز دوم خردادِ آن سال انتخاباتی برگزار شد که بعدها هواداران نامزد پیروز، آنروز را مبدأ تاریخ (!) کردند. پیروز انتخابات، سیدمحمد خاتمی، سیدی بود میانسال و خوشلباس با ریش و موی مرتب و آنکادر شده، که به تهلهجهٔ یزدی و سوار بر اتوبوس شهر به شهر رفته بود و برخلاف دولت قبلی که رئیس و وزرایش بهاسم سازندگی، رسم تجمل و کاخنشینی و فاصله با مردم را راه انداخته بودند، حرفهای نو میزد و میگفت که میخواهد توسعهٔ سیاسی و آزادی برای مردم بیاورد. مردم بعد از جنگ گرفتار دولتی شده بودند که بنز سوار میشدند و توی کاخ مرمر جلسه میگرفتند و بین خودشان و مردم نرده کشیده بودند و از در مخصوص میآمدند و میرفتند.
همشهری، روزنامه شهرداری تهران و ضمیمهاش آفتابگردان، از چند ماه مانده به انتخابات، در خدمت سیدِ خندان و برنامهها و سخنرانیهایش، تیترهایی میزدند که مردم باور کنند فضا دارد میشکند و «انگار خبرهایی هست!» من آن سالها نوجوان بودم و هنوز چند ماهی تا سِنی که قانوناً بتوانم رأی بدهم فاصله داشتم. مخارجم را طوری پسوپیش کرده بودم که پولتوجیبیام طوری کفاف بدهد که هفتهای یکیدو روز، ده تومان برای همشهری و پنج تومان برای آفتابگردانش که «روزنامهای مستقل برای نوجوانها» بود خرج! کنم و خبر از حرفوحدیثهایی که نوبهنو میآمد به بازار را داشته باشم.
چند ماه مانده به انتخابات، مجله «یا لثارات الحسین (علیهالسلام)» ویژهنامهای با جلد سبز منتشر کرده بود و دوسیهٔ سیدمحمد خاتمی در زمان وزارت ارشاد را ریخته بود روی دایره و چنان پیازداغش زیاد بود که آدم فکر میکرد آدمی با این مشخصات اگر رئیسجمهور شود، فاتحهٔ اسلامِ جمهوریِ اسلامی خوانده است و طولی نمیکشد که همهٔ رشتههای انقلاب پنبه میشود. نوجوان بودم و هر دو روزنامه را میخواندم و دلم نمیخواست اتفاق بدی برای ایران بیفتد.
پر از هیجان بودم. نه من که همهٔ همسنوسالها و دوروبریهایم. توی کلاس، در مسیر برگشتن از مدرسه، توی تاکسی و اتوبوس و مینیبوس، وسط فوتبال، همه داشتند از سیاست حرف میزدند. از چهار تا کاندیدایی که شمردم فقط ناطق آمد شهرمان. مصلا پر شد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه