کتاب ایستگاه
معرفی کتاب ایستگاه
کتاب ایستگاه مجموعه داستانهای هادی پورحسین است که در نشر عطران به چاپ رسیده است. این کتاب داستان آدمهای مختلفی را تعریف میکند. درست مانند اینکه در ایستگاههای مختلفی باشیم و آنها را ملاقات کنیم.
ایستگاه قصه آدمهای مختلف است. آدمهایی که هرکدام داستان خودشان را تعریف میکنند و میروند. با خواندن این داستان قرار نیست روی خط مستقیمی قدم برداریم، بلکه قرار است داستان آدمها را بخوانیم و به زندگی آنها سرکی بکشیم و در مقطعی کوتاه، همراهشان باشیم.
کتاب ایستگاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از طرفداران داستان کوتاه هستید، خواندن کتاب ایستگاه را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ایستگاه
هنوز پلکهایم روی هم نیافتاده بود و خواب خوش عصرانه را در آغوش نکشیده بودم که صدا ی زنگ تلفن همراه نازنین بانو بلند شد، بدون آنکه زحمتی به خود بدهم و بخواهم پلکهای تازه گرم شده ام را از روی چشمهای منتظ ر خوابم بردارم، با آرنج خیلی آرام پهلوی نازنین بانو را نوازش کردم، این نوازش بسته به شرایط زمانی و مکانی کلی حرف درَش بود که زبانش را فقط خودم می فهمیدم و نازنین بانو و البته گاه گداری سهیل برادر ته تغاری اش.
همسر گرامی که متوجه نوازش آن لحظه من شده بود غُرغُر کنان دستش را دراز کرد و گوشی تلفن همراهش را از لب تخت برداشت و خیلی آرام که مثلا من بیدار نشوم مشغول صحبت شد.
من هم که به لطف صدای زنگ تلفن و حرکتهای ناموزن تخت موقع غلطیدن همسر جان برای برداشتن گوشی و بر خورد کاملا ناخواستهٔ!! آرنجش با سرم دیگر خواب از چشمهای خسته ام رخت بر بسته بود، به طرف نازنین بانو غلطیدم و چشمهای نیمه بازم را به صورت ملیح و لبهای نازکش دوختم.
بعد از سلام و احوال پرسی و قربان صدقه های معمول و احوال پرسیدن از فامیل و همسایه و عروس گَنده دماغ عشرت خانوم، همسایهٔ دختر دایی جلال و بررسی وضعیت نابهنجار اقتصادی و فرهنگی کشور، متوجه شدم آنطرف خط خواهر گرامی خودم میباشد.
خیلی دیر بود ولی تازه متوجه شدم لب گزیدنهای همسر جان وسط ناسزاهای من از برای چه بوده است، عرقی سرد از فحش ها و ناسزاهایی که نثار شخص آنطرف خط کرده بودم بر پیشانی ام نشست ولی کار از کار گذشته بود و هر چه گفته بودم شانه خودم را گرفته بود.
بعد از سبک و سنگین کردن الفاظ رکیکم که مدام قطره های عرق را به روی پیشانی ام درشت و درشت تر می کرد، حل این معما که چطور شده است خواهرم با توجه به اهمیت خواب من در این ساعت از روز باز هم جسارت کرده است و به خود اجازه داده تا خواب را بر ما حرام کند خودش مسئله ای جدید و البته عجیب به نظر می رسید، که به یکباره نازنین بانو با غش و ضعف و دهان نیمه باز و چشمهای از حدقه بیرون زده اش و همچون مرغی سر کَنده پهن شد روی زمین.
هنوز درگیر و دار حالت اهتزار همسر جان بودم که به یکباره سهیل برادر بیشعورش که چند روزی مهمان ناخوانده مان شده بود وارد اطاق شد، آن هم بدون آنکه در بزند.
خدا را شکر فضای اطاق کاملا موجه بود بجز وضعیت نابهنجار نازنین بانو کف اطاق.
با حرکتی از پیش طراحی نشده زیر شلواری راه راه این آخرین بازمانده از هنرهای دست دوز همسرجان را تا روی ناف بالا کشیدم و خود را بالای سرش رساندم، همین که خواستم پارچ آب روی میز را به روی صورتش بریزم چشمهای گرد و سیاه و زیبایش را باز کرد و با نگاهی نافذ به صورتم خیره شد و گفت:
_ خاله خانوم
و دوباره از هوش رفت.
خبر فوت خاله خانوم جدای از این که حُزن و اندوه بسیار زیاد خاندان بزرگ حشمتی را به همراه داشت بهانه خوبی بود تا بعد از مدتها فامیل و خویشاوندان با همدیگر دید و بازدیدی داشته باشند و به نوعی خودش عید نوروزی بود برای فامیل بزرگ حشمتی.
چرا که صبح روز تشیع جنازه خاله خانوم، صورت ها همه اصلاح شده بود و لباس ها نو و اتو کشیده و البته بوی عطر و ادکلن و آرایش خانمها هم به شدت سر مست کننده بود آنقدر که هر موجود جنبده ای را به سر شوق می آورد.
حجم
۴۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۰ صفحه
حجم
۴۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۰ صفحه