نظرات کاربران درباره کتاب در برابر قانون
۴٫۰
(۱۹۵)
arghavan
🔴این مطلب کمک حال کسانیه که حوصله خوندنش و ندارند، اما اگر بخونند به جواب خیلی از چراهاشون میرسند.
✔فرهنگ سه خطی:
یک روز فرانتس کافکا نویسنده ی معروف، در حال قدم زدن در پارک، چشمش به دختر بچهای افتاد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو میرود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود. دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ میدهد: عروسکم گم شده...
کافکا با حالتی کلافه پاسخ میدهد: امان از این حواس پرت,گم نشده,رفته مسافرت! دخترک دست از گریه میکشد و بهت زده میپرسد: از کجا میدونی؟ کافکا هم می گوید:
برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه... دخترک ذوق زده از او می پرسد که آیا آن نامه را همراه خودش دارد یا نه؟ کافکا میگوید: نه,توی خانهست. فردا همین جا باش تا برات بیارمش...
کافکا سریعاً به خانهاش بازمیگردد و مشغول نوشتنِ نامه میشود و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است. این نامه نویسی از زبان عروسک را به مدت سه هفته هر روز ادامه میدهد و دخترک در تمام این مدت فکر میکرده آن نامه ها به راستی نوشته عروسکش هستند. در نهایت کافکا داستان نامهها را با این بهانه عروسک که «دارم عروسی می کنم» به پایان میرساند این ماجرای نگارش کتاب «کافکا و عروسک مسافر» است. اینکه مردی مانند فرانتس کافکا سه هفته از روزهای سخت عمرش را صرف شادکردن دل کودکی کند و نامه ها را "به گفته همسرش دورا" با دقتی حتی بیشتر از کتابها و داستان هایش بنویسد, واقعا تأثیرگذار است.
«او واقعا باورش شده بود."اما باورپذیری بزرگترین دروغ هم بستگی به صداقتی دارد که به آن بیان می شود." امّا چرا عروسکم برای شما نامه نوشته؟ این دوّمین سوال کلیدی بود! و او(کافکا) خود را برای پاسخ دادن به آن آماده کرده بود. پس بی هیچ تردیدی گفت: چون من نامه رسان عروسک ها هستم. (کافکا دارای دکترای حقوق بود اما هرگز به وکالت نپرداخت. روحیات لطیفش این اجازه را نمی داد. او در اثر سل در جوانی در گذشت. وی از بزرگ ترین نویسندگان جهان است.)
کافکاوعروسک مسافر
✔جامعهیی که در آن راههای طولانی، راههای کمرفت و آمد و خلوتی شده، جامعهیی که در آن هیچکس حوصلهی صبر و شکیبایی برای به دست آوردنِ هدفی را ندارد، جامعهیی استتوسی ست. جامعهیی که برای رسیدنِ به هدف،ش فقط به اندازهی خواندنِ همان سه خطِ بالای استتوسها زمان میگذارد! جامعهی مبتلا به «فرهنگِ سهخطی»!
ما مردمی شدهایم لنگهی پینوکیو، که دوست داریم طلاهایمان را بکاریم تا درختِ طلا برداشت کنیم. مردمی که دنبالِ گلد کوییست و پنتاگون و شرکت های هرمی...ی مشابه میافتند، یک جای کارِشان لنگ میزند. آن جای کار هم اسماش «فرهنگِ شکیبایی» است.
فرهنگِ سهخطی به ما میگوید اگر نوشتهیی بیشتر از سه سطر شد، نخوان! فرهنگِ سهخطی به ما میگوید راهِ رسیدن به هدف چون درست است، طولانی است, پس یا بیخیالاش بشو یا سراغِ میانبُر بگرد!
✔فرهنگِ سهخطی است که نزولخوری دارد، اختلاس دارد، دزدی دارد، بیسوادی دارد، رشوه دارد، تنفروشی دارد، حقخوری و هزار جور دردِ بیدرمانِ دیگر دارد. فرهنگِ سهخطی است که این همه آدمِ بیکار دارد. آدمهای بیکاری که توقع دارند یک ساعت در روز کار کنند و ماهی چند میلیون درآمد داشته باشند!
برای درکِ عمقِ فاجعهیی که بر سرِ فرهنگِ ما آمده، نیازی نیست خیلی جای دوری برویم. به همین فیسبوک که نگاه کنیم، همه چیز دستمان میآید. وقتی که کسی مینویسد: «اوه! طولانی بود، نخوندم!» یا «سرسری یه نیگاه انداختم, با کلیّتش موافقم!» یا «چه حوصلهیی !» یا «لایک کردم، ولی نخوندم!» و...
یعنی یک پُلی در جایی از مسیرِ فرهنگِ ما شکسته است که هیچ رفتنی به هدف نمیرسد. آن پُل، همان فرهنگِ شکیبایی ست.
جامعهیی که همه چیز را ساندویچی میخواهد، در مطالعه, سه خط استتوس برایش بس است.
در ازدواج؛ بین عشق و نفرتاش ده ثانیه زمان میبرد.
در سیاست؛ بینِ زندهباد و مُردهبادش، نصفِ روز کافی ست.
در کار؛ از فقر تا ثروتش یک اختلاس فاصله دارد.
در تحصیل؛ از سیکل تا دکترایاش یک مدرک آب میخورد.
در هنر؛ از گمنامی تا شهرتاش به اندازهی یک فیلم دو دقیقهیی در یوتیوب است!
✔فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد چیزی را نخوانده، بپسندم. موضوعی را نفهمیده، تحلیل کنم. راهی را نرفته، پیشنهاد بدهم. دارویی را نخورده، تجویز نمایم. نظری را ندانسته، نقد کنم... فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد به هر وسیلهیی برای رسیدن به هدفام متوسل شوم. چون حوصلهی راههای درست را "که طولانیتر هم هست" ندارم!
استتوس= استاتوس
یعنی ؛ وضع ، وضعیت ؛ حالت ، حال ، پایه ، مقام ، شان
فرزاد زادفر
بسیار درست
کاربر 8702088
واقعا نظرتون خیلی ارزشمند بود انگار یک شمع کوچیک رو توی گوشه کنار افکارم روشن کردید مچکرم
Ali09137268069
متن واقعا عالی و ارزش دار بود ممنون از دستان پر توانی که جرقه های روشن شدن جامعه هستند احسنت
امیر حسین
من دوبار خوندم و برداشتم این بود ک نگهبان خوده اون شخص بود...درگیریه خودش با خودش برای ورود به قانون...کاملا مشخصه ک درگیریه ذهنی ای داره و سردرگم شده و نمیدونه چیکار میخواد بکنه...در اخر میگه این در فقط برای تو بود...در حالی ک پیرمرد میمیره اون نگهبان هم میره...حالا اون قسمت ک قانون واقعا چیه و چرا نویسنده میگه در برابره قانون؟ بحثش جداست..من برداشتم اینه ک هر شخصی در وجودش یک دربرابره قانون داره..یک ترس یا یک کنجکاوی..توضیح بیشتر نمیدم چندبار بخونید واقعا داستان جالبی بود.
bahar
به نظرم این بهترین برداشت بود👌
Husayn Parvarde
میتونم بگم محتوای این چند صفحه که خوندنش پنج دقیقه هم وقت نمیگیره و شاید اندازهی یک پست اینستاگرامی هست، از صد تا کتاب و سخنرانی و مقاله و... سیاسی و اجتماعی بیشتره.
به خوبی نشون میده که «ترس»چه بلایی بر سر ما میاره و نبود «شجاعت فردی» چجوری بر کل «جامعه»تاثیر میذاره.
به ما این نکته رو گوشزد میکنه که باید از حق خودمون دفاع کنیم و کسی «عدالت» و «حقوق»ما رو بهمون تقدیم نمیکنه، بلکه باید خودمون اون رو بگیریم.
alisaberirad
خیلی روان و مفید گفت جسارت زندگی کردن داشته باشیم. زندگی بدون چالش و مشکل مثل بازی هک شدهست فقط توهم برنده بودن داری.
کاربر ۱۵۶۵۳۶۳
زییا گفتین
k.t
درسته ۵ صفحه بیشتر نیست
ولی وقت خوبی برای فکر کردن بهش نیازه...تمام در های بسته ی زندگیمون ب دست خودمون مهروموم شده
گاهی انقدر نباید های زیادی و نمیشه های زیادتری ترسیم میکنیم ک تمام عمرمون پشت در قانون های ذهنمون هدر میره..
مینو
به نظرم بهترین برداشت همین
ali bakhtiari
کم حجم ولی پر مفهوم هرکسی یک مرزی برای خودش داره که قانون نوشته میشه که گاهی باید عوض شه ولی یکسری عادت هایی مارو مانع عوض شدنش میکنند گاهی این روشنایی باعث تحولی شگفت میشه در زندگی پس باید تغییر داد بعضی از چارچوب های خش دار رو نه که روشون رنگ زد
fateme
گاهی خودمون ، برای خودمون موانع رو می سازیم و محدود میکنیم .
Shima
خط به خطش آدمو به فکر وادار میکنه و خیلی کنایه آمیز و غیرمستقیم به قلم آورده کلماتشو
کم حجم و پرمغز...
Nitwit
علی بود. به نظر نگهبان خود شخص بوده، چون فکر نکنم هیچ عامل دیگه ای تا این حد* بتونه از رسیدن به چیزی که میکنیم ممانعت کنه.
remia
به نظر من داستان حکایت جوامع اطراف ماست در های قانون برای همه یکسان نیست!!! در های قانون بعضی ها نگهبان ندارد و راحت وارد میشوند و هر از چند گاهی حتی قانونش را عوض هم میکنند بعضی ها هم حتی به خود زحمت از در وارد شدن را نمیدهند و یک راست قانون را دور میزنند و تنها عده اندکی در پشت در های قانون پیر میشوند...همه ادم ها با هم برابر و برادرند اما برخی بیش از بقیه باهم برابر و برادرند.
سارا
برای من قانون باید نباید های است که برامون گذاشتن .. دوست داریم ازشون رد بشیم ، اما نمیشیم و نگهبانش هم خودمون هستیم که آنقدر این قوانین رو به صورت ناخودآگاه باور داریم که باوجود اینکه دچار دوگانگی در تمام طول زندگیمون هستیم ولی باز ازش عبور نمیکنیم ..
Mohammad Bagheri
قانون یا شاید به تعبیری هنجار، هنجارهایی که حد و مرزهارو مشخص می کنه، خیلی از آدم ها خودشون رو درگیر اون می کنن، بدون اینکه دقیقا بدونن چیه و از خودشون برای یکبار هم که شده بپرسن چرا.
🌱Deli
داستان بسیار تامل برانگیزی بود
و در واقع ، یکی از دلایلی که مانع جسارت و شجاعت اون مرد میشد ، "ترس" بود!
goddess
جالبه
این روش پیرمرد قصه کافکا باید با کتاب چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد جواب داد
اگه دیدی راهی رفتی و به نتیجه نرسیدی،پنیرت رو جا به جا کن،سریع بهترین مسیر برای رسیدن بهش در نظر بگیر و هی راه قدیمی و منسوخ شده،صد بار نرو و هی با شکست بیش از این.مواجه نشو.....
گابو
من غرقم توی کتابای کافکا...فوق العاده س این آدم
Mina
داستان مفهومی و خوبی بود؛ میخواست بهمون بگه در موقعیت های مختلف زندگی، این ماییم که با ترس ها و ذهنیتی از پیش تعیین شده(ذهنی که ممکنه آمیخته به تفکرات کهنه و پوسیده باشه) مسائل رو برای خودمون دشوار و پیچیده می کنیم؛ به جای یافتن راهی برای بهبود دائمی اوضاع،می گردیم دنبال یه مسکن موقت و توخالی( مثل رشوه دادن مرد روستایی به نگهبون برای رسیدن به قانون!) حالا اگه بیایم درست و حسابی قضیه رو موشکافی کنیم؛می بینیم که جز خودِ ما هیچ کس دیگه ای نمیتونه ترس ها و موانع درونیمون رو از بین ببره...
Jaberov Abraham
این خرده داستان را قبلا هم خوانده بودم فکر کنم جایی در رمان محاکمه . اولا پیچیدگی قانون رو به رخ میکشه و دیگه اینکه میگه این برداشت تو از قانونه . و چرا نگهبان با مرد پیر و درمانده نمی شود. شاید چون قوانین ثابت و بی توجه به شرایط افراد وضع میشن . از این داستانک برداشت های متعدی میشه داشت
M.R.A
پیامی که من از این داستان گرفتم این بود که ما باید هر جور که میخوایم زندگی کنیم و نذاریم چیزی اون رو محدود کنه.
S
سری داستانهای کوتاه در طاقچه گذاشته شده از کانون فرهنگی چوک در حد چند صفحه این داستان تقریبا خوب بود .
Anaahitaa
گاهی خودمون فرصت های بدست آمده رو از دست میدیم و بعدها حسرتش رو میخوریم و آرزو میکنیم ای کاش تنها همان یک فرصت برایمان تکرار شود، مثل مرد که به نگهبانهای دیگر فکر نمیکرد و تمام فکرش گذر از نگهبان اول بود. عالی بود. 👏🏽👏🏽👏🏽
sebi
به نظر من که پیرمرد به خاطر ترسی که از ورود به قانون داشت(نگهبان های بالا تر) هیچ وقت شانس اینو پیدا نکرد که قانون براش اجرا بشه...
amirhp
کافکا همیشه ساختار شکن مینویسه
Dreamer one
کافکا وصفش در کلمات نمی گنجد :))))))
حیف این مرد نیست زیر خاک باشه!؟؟؟
بید مجنون
همین داستان کوتاه حرف های خیلی زیادی برای گفتن داره و مهم ترینش اینه که ترس از شکست باعث میشه خیلی ها اصلا کاریو شروع نکنن و یا کاریو که دوست دارن انجام ندن و همیشه افسوس میخورن که چرا کاری نکردن حتا اگه شکست می خوردن .بیشتر محدودیت ها توی ذهن ماست
NastaranFadavi84
بسیار عالی بود. فرصت های از دست رفته و رابه زیبایی نوشته شده بود.
به نظر من ترجمه روان نبود😊
* artmis *
چقدر داستان این کتاب در ذهنم آشنا مینمود!!!!!
Rahnama
وتونستم باش همراه بشم... نیاز دارم کسی یه توضیح بهم بده
amirmasoud
داستان خوبیه بعد مطالعه تازه فکر ادم رو درگیر خودش میکنه
میلاد عصری
بنظر می رسد ک هدف کافکا ازین داستان اینه ک منشا قانون خود شخصه و این داستان به صورت کاملا حرفه ای داره میگه هر انسانی متشا قانونه خودشه
علیرضا م
بله. قانون برای همه یکسان نیست... بسیار تاثیرگذار بود.
الهام حمیدی
فرصت ها هستند ، برای همه ی ما ولی یا نمی بینیمشون یا اگر هم ببینیم جرأت استفاده ازشونو نداریم چرا؟؟؟؟ چون مدام تو ذهنمون باید و نباید های غیر منطقی می سازیم واین باعث میشه از فرصتهامون دورتر و دورتر بشیم و از دستشون بدیم وهمین از دست دادنها هم به تدریج اون درک واقعی از فرصتهای بعدی رو هم ازمون می گیره ، متأسفانه زمانی میفهمیم اونا مخصوصِ ما بودن ولی نفهمیدیم که دیگه خیلی دیره...همین چندصفحه اندازه یه زندگی حرف داشت .
سجاد نجاتی
بسیار عالی و دلنشین🤏
Somayeh
👌👌🌹👍
▪︎ sᴀʟᴠᴀᴅᴏʀ
فقط الکی عمرشو هدر داد ...
fs.madani
حتما حتما حداقل دو یا سه بار بخونید تا تازه داستان رو درک کنید! 🙃
سه _ چهار صفحه متن به اندازه ای تاثیر گذار بود که محتوای خیلی از کتابهای سیصد چهارصد صفحه ای در برابرش ناچیز بود.🔥
موفقیت و خوشبختی و رضایت چیزیه که همه حق دارن بهش دست پیدا کنن، ولی هر کس مسیر متفاوتی برای رسیدن به اون در پیش داره و برای به دست آوردنش باید از موانعی بگذره، و در واقع اون کسی که مرحله به مرحله با پشتکار و شجاعت از سد موانع بگذره به موفقیت می رسه. خیلی از آدما هستن که تمام عمرشون از ترس سختی ها و موانع بعدی پشت در اولین دروازه جا می زنن و ثابت می مونن، اینا همونایی هستن که منتظرند یه روز یه نفر تمام دروازه های خوشبختی رو براشون باز کنه یا جلوشون تو این مسیر حرکت کنه و با قایم شدن پشتش و تکیه به اون شخص به راحتی و بدون زحمت و رنج به موفقیت برسن در صورتی که این انتظار بی فایده است و این سکون باعث خشک و بی رمق شدن جسم و روح می شه تا زمانی که با این جهان خداحافظی کنن بدون دیدن رنگ خوشبختی و شادی!... ما سرمایه های زیاد و ارزشمندی داریم مثل عمر و جوانی، سلامتی، امنیت، خانواده که خیلی وقتا حواسمون نیست چقدر ارزش دارن و می تونیم ازشون استفاده کنیم. و گاهی همین دارایی هامون رو بدون توجه به ارزنده بودنشون هدر می دیم! در واقع به جای اینکه ازشون برای شکستن قفل دروازه ها استفاده کنیم، برای دور زدن دیوار پیش رومون صرفشون می کنیم که ممکنه اونقدر طول بکشه که حتی نتونیم از اولین سد پیش رومون عبور کنیم! 😶
به نظرم بهترین کار تو زندگی اول شناخت مسیر درست و منحصر به فرد خودمون و بعد حرکت با تمام توان و قدرت (و با توکل به خداوند) به سمت هدف هست، چون حتی اگه آدم به اون جایی که آرزوش رو داشت نرسه، حداقل به اون نزدیک شده و نوازش نسیمی از اون طرف دروازه رو روی گونه هاش احساس می کنه 😊🎈
نیکی
برداشتم این بود که میخواد بگه همه ادعا میکنن که قانون خوبه و رعایت میکنن ولی در عمل نمیخوانش
و اینکه داره میگه وقتی به یک مانع تو زندگی بیش از اندازه اهمیت بدیم و گیر بدیم بهش (قسمتی که میگه فکر میکرد فقط همین نگهبان مانع ورود اونه) نمیتونیم به چیزی غیر از اون فکر کنیم.
MahdiehShojaei
جمله آخر کتاب در عین سادگی پرمفهوم و عمیقه
هر انسانی تو این دنیا رسالتی داره که اگه به درستی انجامش نده و نتونه در برابر موانع درونی و بیرونی که اینجا ترس یک نمونش بود بایسته ظلم بزرگی هم در حق خودش کرده هم دیگر افراد جامعه
به نظرم خوندن داستان های کوتاه کمک زیادی به رشد فردی میکنه چون درعین کوتاهی ذهن خواننده رو به چالش میکشونه تا به این داستان پروبال بده و به معنای واقعیش پی ببره.
neda
بسیار جالب بود... بسیار جالب فرصتهای از دست رفته که در زندگی هامون به وجود میاد و فقط حسرتش به دلمون میمونه رو با یه داستان کوتاه توضیح داد... 👌👌👌
Mohajerino
داستان مرگ وفرصت های از دست رفته به سبک کافکا
علی
پسندیدم چراکه بسیار خوب با من ارتباط برقرار کرد و مرا کمی تسکین داد چون تمثیلی از وضع الان ماست
بابک
خیلی قوی نبود
🍃رز رزاسه🍃
چی آخه چرا مگه نگهبانه دیوونه بود هیچی نفهمیدم اگه کسی فهمید بگه
Mahdi
حالب بود . هم داستان و هم این طرح که طاقچه برنامه ریزی کرده .
mahdisaeidifar
کافکا همیشه شیرین و سوال پرور هستش.مدام سوال مدام سوال
sadra
داستان جالب وخوبی داره که مفهوم زیبای اون راجب به نفس خود آدمه،آدم باید شهامت داشته باشه چون زندگی یک بار هستش،ولی پیر قصه ما شهامت نداشت
کاربر 8645765
پیشنهاد میکنم
کاربر 8014743
عالی بود
Masihi1991
واقعا داستان عالی و نویسنده عالی تر ❤❤❤
کاربر 6393360
مقدار استعاره ای شدن از یک مقداری به بعد که بیشتر بشه زننده است. احساس میکنم یکم زیادی شده نقدار استعاره ای بودن
mrzi
باعث میشه ادم عمیق فکر کنه
احتمالا نشون دهنده محدودیت های ذهنی خودمونه که اجازه نمیده جلو تر بریم و ساکن بشیم یه جا ، بترسیم
حجم
۵٫۶ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۰ صفحه
حجم
۵٫۶ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۰ صفحه
قیمت:
رایگان