
نظرات کاربران درباره کتاب زندگی در پیش رو
۳٫۸
(۱۱۱)
مانا
لطفا در طاقچه بی نهایت بگذارید
مریآنژ
رنجی که از خواندن این کتاب حس کردم بهگمانم تکرار شدنی نیست.
اگر دغدغهی فقر و زندگی ناعادلانه را داشته باشید، به یقین خواندن این کتاب لازم است تا بطرز ملموسی بفهمید فقر و بیعدالتی در این جهان یعنی چه!
گندش بزنند؛ قانون طبیعت را میگویم.
آیدا
پیرمرد مهربون عزیز
وقتی به نوشتن فرمال و ادبی عادت داشته باشی کاریش نمیشه کرد!🤷♀️
آیدا
پیرمرد مهربون عزیز
وقتی به نوشتن فرمال و ادبی عادت داشته باشی کاریش نمیشه کرد!
پیرمرد مهربون
داداش حالا ادبی هم نظرت رو نمی نوشتی هم متوجه منظورت می شدیم 😅😅
mojtaba
داستان از شخصیتپردازی و مفهومی قوی برخوردار است، اما نکتهای که بهتره قبل از خوندنش بدونید اینه که فضای کتاب بسیار تاریک و غمانگیز است و روی روحیهتون اثر میزاره.
___fareee___
یه داستان غم انگیز که در لحظات اوجش میتونه شما بخندونه و ترجمه روانی که حرف نداشت
khorshid
یکی از بهترین رمان هایی که خوندم و از خط به خطش لذت بردم، ترجمه ی خیلی خوبی هم داشت. کتابیه که حرف برای گفتن زیاد داره و حتما چیزی بهمون اضافه میکنه.پیشنهاد میکنم بخونید، حتما نسخه ی چاپی اش هم میگیرم تا توکتابخونه داشته باشم و دوباره بخونمش.
فاطمه
کتاب زندگی در پیش رو داستان زندگی پسری به نام محمد(مومو) است که تحت سرپرستی زرا خانم است. نثر کتاب با زبان کودکانه ای همراه است که مترجم سرکار خانم لیلی گلستان به شکل بسیار زیبایی که حالت کودکانه را در ترجمه حفظ کرده اند. کتاب ما را با رنج ها و دلخوشی های محمد همراه میکند و دنیای کوچک و دردناک یک کودک پرورشگاهی را نمایش میدهد. فضای داستانی کتاب غم انگیز، عمیق و در عین حال زیباست.
Dayan
ترجمه بینظیره و یهسری جاها تعجب میکردم یکسری کلمات چطور اجازهی چاپ گرفتن!
راوی داستان یه پسر بچهست که لحن طنزی داره، اما یه طنز تلخ. فضای داستان تاریک و ناراحت کنندهست، ولی حقیقت زندگی رو به تصویر میکشه.
یه سری جاها از شدت غم برای مومو کوچولو اشک توی چشمم جمع میشد ولی با لحن خندهدار کودکانهش بین گریه و خنده میموندم.
نیلوفر معتبر
اول از همه، کتاب واقعاً ترجمه خوبی داشت و خدا را شکر سانسور نشده بود!
موضوع کتاب، جالب و بدیع بود و خیلی شیرین روایت شده بود هرچند که در واقعیت، یه تراژدی بود!
بیشتر از همه، کمبود توجهی که مومو داشت و هر کاری می کرد تا توجه بقیه رو به خودش جلب کنه، توجهم رو جلب کرد به این نکته که بی توجهی، آدم رو به چه کارها که وادار نمی کنه!!!
در آخر، امیدوارم مومو، به آینده قهرمانانه ای که برای خودش ترسیم کرده بود، رسیده باشه :)
لیلا فراهانی
کتاب فوق العاده که به شما می افزاید ،کم حجم و ترجمه عالی
ب گفته مترجم این پسر بچه تیز بین محله فقیر نشینی برامون تعریف میکنه که با تعریف های امیل زولا و ماکسیم گورکی فرق میکنه...تعریف خودش داره
"بالاخره من هم روزی بینوایان راخواهم نوشت"
با خوندنش حس و حال ناطور دشت و عقاید یک دلقک داشتم
خلاصه ک از دستش ندید
zahra rahimzadeh
مثل کتاب ناطوردشت، زندگی از دید یک نوجوان به تصویر کشیده شده، با نگاهی متفاوت "در ظاهر شیرین اما یک درام واقعی"، آنقدر که دوست داشتم مومو واقعی بود و بارها لپش رو می کشیدم😅
لیلا فراهانی
دقیقا منم با خوندن این کتاب یاد ناطور دشت و البته عقاید یک دلقک افتادم👌
Marziyeh
من صدایش رو گوش کردم، عالی بود. داستانش فوقالعاده است
z.s.sadr
دوسه هفته ی پیش،همینطور که داشتم بخش کتابای جدیدو توکتابفروشی اسم نگاه می کردم برداشتمش و با خوندن مقدمه ی فوق العاده ای که لیلی گلستان براش نوشته تصمیم گرفتم تاآخر بخونمش
حالا پشیمون نیستم ازاون تصمیم، به هرحال با مومو آشناشدم ،یه پسر ۱۴ ساله ی مسلمون که تویه محله ی فقیرپاریس زندگی میکنه وتوضیحاتش نگاهم رو راجع به پاریسم عمیق تر کرد
داستان از زبان خود مومو نقل میشد و بی پرده ورک حرف زدنش نظرمخاطب رو به خودش جلب میکرد
شایدخیلی فوق العاده نبودولی خب بعد مدت ها اولین کتابی بود که تونست اونقدرجذاب باشه که تاآخربخونم🌱
کاربر ۱۷۹۶۰۲۹
فوق العاده بود. داستان غم انگیز پسربچه ای(مومو) که به دنبال پیداکردن والدینش به خصوص مادرش هست. برداشت های کودکانه و ابتدایی این بچه از محیط و اتفاقات اطرافش طنازانه بیان شده . درواقع به نوعی طنز تلخ هست و پایان غم انگیزی داره. من از خوندنش مثل بقیه کتابهای رومن گاری خیلی لذت بردم.
زهره
داستان غمگین و تامل برانگیزی داره که فقر و بی عدالتی رو به خوبی نشون میده, و حتی یک سری از باورها!
البته از اینکه داستان طولانی و توضیحات زیادی نداشت خوشحالم. چون مطمئنا کسالت بار میشد. اوایل داستان شاید باید خودتون رو هل بدین تا جلوتر برین اما از اواسط گیرایی داستان بیشتر میشه و با یه پایان تامل برانگیز و تا حدی غیرمنتظره تموم میشه.
درواقع اخر داستان می ارزه به اینکه صفحه به صفحه خونده بشه تا به اخر برسه
کاربر 9183250
کتاب زندگی در پیش رو رمان بسیارجالبی بود . حکایت انسان هایی بود که با سختی و مشقت اما با عشق به دیگران و همدیگر زندگی می کنند .
حاوی جملات اثربخش و آموزنده ای برای خواننده بود .
پسر کوچک رمان که با وجود سختی های بسیار زیاد در زندگی خود نمی خواست با پرداختن به چیزهایی که انسان را از انسانیت و از بودن ساقط می کنند ، خوشبختی را به دست بیاورد و به نظرش ان خوشبختی لحظه ای اصلا ارزشی نداشت .
به گونه ای می خواست که اطرافیان خود و کسانی که به ما محبت و کمک می کنند را دوست بداریم و قدر کارهایشان را بدانیم .نسبت به سالمندان مهربان و با گذشت باشیم و خالصانه به آن ها عشق بورزیم .
موقعیتی که در آن هستیم را قدرش را بدانیم .
بالاجا کیشی
میروی یک کتاب میخری که عنوانش هست "زندگی پیش رو" به نویسندگی رومن گاری و ترجمه لیلی گلستان. عین کتابهای دیگر توی قفسه چپیده. هیچ تفاوت و تمایزی هم بین این و اون یکی کتابهای قفسه کتابفروشی نیست. ولی وقتی میآیی یک گوشه دنجی پیدا میکنی و شروع به خواندنش که میکنی؛ تازه میفهمی چی خریدی. مگر کتاب دست از سرت برمیدارد؟ مگر میتوانی کتاب را زمین بگذاری؟
این از کجا پیدایش شد:"رومن گاری". واقعن این جور آدمها معجزهگرند؟ نویسندهاند؟ چی تو جَنَمشان هست که به راحتی آب خوردن انگاری؛ همچین مشغولِت میکنند که نمیفهمی جادوی کلمات یعنی چه؟ یعنی فقط باید باور کنیم که این یارو رومن گاری فقط بارش کلمات بوده؟ کلی کلمات تو مخش تلمبار شده بوده و توانسته همچین کتابی را راست و ریس کنه؟ از صِرف کلمات چنین جادو و جمبلی ساخته نیست. معلوم نیست وقتی این جور آدمها داشتند نفس میکشیدند عین آن یکی دیگر آدمها نفسشان را قورت میدادند؟ یا نه اصلن یه جور و یه طور دیگری ایام را سپری میکردند؟ چه جوری میشود که خیلیهای دیگر این همه را نمیبینند؟ چه بر سر آن دیگرانِ جز رومن گاریها میآید، که با این که هرجا که بنیبشری رُسته و آسماناش به رنگ جاهای دیگر است،این "زندگی پیش رو" را به همین نحو سیلان و جریان دارد را نمیبینند؟ و رومن گاری را چه میشود که این گونه متمایز از دیگران میایستد و بر بالای منبری میرود که آن برپای منبر نشستهگانش از حیرت تمام، هاج و واج او را مینگرند. این همه زیر و بمِ یک زندگی بینوایی را شکل دادن، واقعن فقط از رومنگاری ساخته است. روایت و حکایت یک هرزهزاده. رنج و عذاب زنهایی که خودشان جورِ زندگی خودشان را میکشند. و هرزهزادهها همانهایی که این زنان پَسِش میاندازند؛ آنها چه میگذرانند؟
و معلومم نیست چرا این همه حرف و حدیث و سخن را، رومن گاری کرده توی دهان یک بچهی هرزه زادهی چهارده ساله؟ یعنی باید باور کنیم که این رنج است، این عذاب است، این سختی کشیدنهای بیحد و حصر است که چشم آدمی را باز میکند تا بتواند واقعیتهای پیرامونی را بلُمباند. تا هر آنچه در "زندگی پیش رو" را میبیند و میچشد؛ جارو کند و بریزد در ذهن و ضمیرش تا به راحتی آب خوردن برایت روایت کند. سهل و ساده و البته مُمتنع. که اگر هم سهل و ساده روایت هم کرده باشد، البته که چندان کلیشهای در این روایت نمیبینی. اگر هم به سادگی بیان میشود یک مُمتنع سختی در دلش خوابیده است. این یارو "مومو" درست که هر جا گیر میآورد میریند. یا که لباس درست و حسابی تنش نیست و حتی از خورد و خوراک هم چندان تأمین نیست؛ ولی ذهن و زبانش خوب اطرافش را رصد میکند.
مومو یا همان محمد، بینوایِ هرزهزادهای بیش نیست. ولی گویی همین خودش کلی است تا بتواند زیر و بم زندگی را بفهمد. قدر رُزا را بفهمد. رُزا همان زن هرزهای که سر پیری، بچههای هرزهزاده را زیر سقف خانهاش در ازای ماهیانه اُجرتی که از آنها که این بچهها را پس انداختهاند میگیرد تا زندگی آنها را سر و سامانی بدهد.
همین موموست که دلش به حال سگش میسوزد و آن را به خانمی میفروشد تا شاید او زندگی راحتتری را در پیش داشته باشد.؛ و با تمام بینواییاش میداند که این پولها خوردن ندارد و آن پانصد فرانک را در سوراخ گندابی میاندازد. این موموست که ارزش لبخندهای بنانیا را در چشم رُزا میبیند. بنانیا همان دختر هرزهزادهی سه سالهای که در شش ماهه گذشته پدر و مادر ناشناختهاش حوالهی چندرغاز پول را به رُزا نفرستادهاند. رُزا خانم با این اوضاع حاضر بود بنانیا را به پرورشگاه بسپارد اما لبخندش را نه. و چون هر دو لازم و ملزوم هم بودند، رُزا خانم مجبور بود هر دو را نگاه دارد.
رُزا زنی یهودی است. یهودی که از جامعه آلمان پس رانده شده است. رُزا خود پسرانده از جامعه آلمان، حال مأمنی را برای پسانداختهشدگان تدارک دیده است: موسی، محمد،بنانیا، میشل،.. و هر آن که هنوز موجودیتشان رسمیت نیافته است که به چشم جامعه دیده شوند. آیا مومو همان ویکتورهوگوی خُردسالی است که دارد قصهی پر غصهی بینوایان را روایت میکند. بینوایانی که پول و پَله و خورد و خوراک ندارند که هیچ؛ بل هرزهزاده هم هستند یا همان پسانداخته زن و مردی ناشناس. آذوقهای برای پر کردن شکم که ندارند، بل باید مواظب باشند که به چشم پلیس رؤیت نشوند.
مومو از بس که زود از نعمت پدر و مادر محروم شده؛ زودی حالاش شده. زودی چشم و زبانش باز شده. بیشتر از سن و سالش دارد میفهمد. و خوب هم میفهمد که زیباییهای زندگی کجا لانه کرده و زشتیها و پلیدیها کجا. او "بیارها" را حتی میفهمد. از حالِ دلِ سیاهان خبر دارد. میداند که آنها خیلی زجر کشیدهاند و "باید هر وقت که فرصت کردیم درکشان کنیم". از حالِ دل زنهای تنفروش خبر دارد. میگوید آنها بهترین مادرهای دنیا هستند و اگر هم عدهایشان بعدِ پس انداختن بچهشان سراغ از او نمیگیرند، حتمن عذری دارند. مومو میفهمید که بزرگ شدن هیچ خیریتی توش نیست. شاد و شنگولیات را از دست میدهی و وقتش میرسد که مثلِ بقیه مردم حداقل از یک نفر متنفر باشی و هرچی هم بیشتر فکر و خیال بکنی زودتر بزرگ میشی و اگر همین که بدانی چهارده سالِت است نه ده سالی که رُزا خانم میگفت؛ چه راحت "عوضی" میشی و خیلی زود هم به همینها عادت میکنی. و گاه گُداری هم خودت را به خریت میزنی.
مومو با این که نه میداند از پس و پشت کدامین زن و مردی عمل آمده است و نه میداند که از کجاست. از الجزایر است یا از مراکش؟ و با این که در هیچ سندی وجودش منعکس نشده است؛ ولی گویی بیش از آن به رسمیت شناخته شدهگان زندگی حالیاش میشود. میداند که زندگی، چیزی نیست که متعلق به همه باشد. خیلیها مثل او زندگی بِهشان چپانده میشود و مجبورند که زندگی کنند. برخیها همهی بدبختیها را باهم یکجا دارند. هم زشتاند، هم پیر و هم بیچاره. و بعضیهای دیگر هیچ یک از اینها را مبتلا نیستند. و اینها چه خبر دارند از حال و روز خانم رُزاها. او چیزی نیست که توجه کسی را جلب کند. ولی این را هم میداند که اگر همه مثل آن خانم لولا که عوضی میخواندنداش بودند، دنیا حسابی چیز دیگری میشد و بدبختیها هم کمتر. همان لولا خانمی که این همه طبقات را بیآسانسوری بالا میآمد و خودش را میرساند به رُزای درمانده تا بهش پولی بدهد. آن هم فقط به خاطر دل او.
آنها بیآنکه بدانند یکیشان یهودی، آن دیگری مسلمان و آن یکی دیگر ویتنامی و یا سیاهپوست است زیر سقف خانه رُزا خانمِ یهودی روز به شب میرساندند. و البته رُزا خانم پیرزنِ چاق و چله و فرتوت و تنفروش بازنشسته، خود زن مقدسی است در چشم مومو. چیز دیگری است. مومو همه چیز را میداند و خبر دارد از این که رُزا خانم، همین زندگیای که در پیش رو دارد از صدقه سری پدر ناشناسی است که بهش چپانده. او هم خود هرزهزادهای بیش نیست. آیا خانهی رُزا خانهی بیچارگان جهان است؟ و با این که مومو بچهگیاش را با شستن کونِ بچههای کوچکتر از خود و گاهی وقتها برای این که پول توجیبی پیدا کند بیاری برای این و آن میکند؛ و آن دیگران که به قول مومو آن قدر نو بودند که به هیچ چیزی شبیه نبودند و کسی ازشان کار نکشیده بود؛ وقتی به موموها برمیخوردند انگار که یک "تیکه گُه" دیدهاند. چرا که موموها مثل آدمهای مفلوک لباس میپوشیدند. آیا با این وضعیت بیسر و سامان، مومو از انسان بودن و انسان ماندن فاصلهای بیش داشت؟ و یا نه؛ اینها خود انسان ماندن را با تمام مشقاتاش بر دوش میکشیدندو معنای شرافت انسانی را بیشتر فهم میکردند؟ مومو خود آرزوی بزرگش این بود که:
"اگر میتوانستم فقط به هرزههای پیر رسیدگی میکردم. چون جوانترها که بیار دارند. اما پیرها هیچ کس را ندارند. آنهایی را انتخاب میکردم که پیر و زشت باشند و دیگر به درد هیچی نخورند، بیارشان میشدم. بهشان میرسیدم و عدالت را برقرار میکردم. بزرگترین پلیس و بیار دنیا میشدم و با این کارم دیگر کسی هرزهی پیر تنهایی را نمیدید که در طبقه ششم یک عمارت بیآسانسور گریه کند."
و البته گاهی وقتها که میفهمید نه پدر دارد و نه مادر و نه حتی یک دوچرخه؛ حالش خراب میشد. به زندگیاش مثل چیزی که زورکی تو حلقش چپانده باشند نگاه میکرد. این جور وقتها نمیتوانست یک جایی آرام و قرار داشته باشد.
"بچه هرزه، در نظر آدمهای خوب یعنی بیار و پاانداز و قاتل و بزهکار." ولی مومو چیز دیگری است. او فکر میکرد که دو نفر تنها به این خاطر باید باهم هم عروسی کنند که غصهی یکدیگر را بخورند. که نباید از دنیا خیلی طلبکار بود و کلی فکر و خیال خوب از این جنس و جنم.
atremahtab
ریتم کتاب خیلی کند بود،نبوغ نویسنده تو پرداختن به جزییات عجیب کاملا پیدا بود، ولی چون موضوع به نظر من خیلی کش پیدا کرده بود،کتاب از حوصله خوندن خارج شده بود...ولی در مجموع زاویه دید جالبی تو روایت داستان بود
کاربر 2362938
کتاب جالب و متفاوتی بود
Nazanin.h
کتابی با ادبیات روان و خوشخوان
کاربر 7244519
عالی بود به نظرم باید خوند برای یکبار❤😔
Fereshte Ahmadi
هر کسی که از ادبیات داستانی لذت میبرد از خواندن این کتاب هم لذت خواهد برد! این کتاب تلخ و شیرین را با هم دارد.
firoozeh asgari
با اینکه خیلی کتاب تلخی بود ولی واقعا ارزش خواندن رو داره،ترجمه کتاب رو بسیار دوست داشتم ،کتاب لیدی ال از همین نویسنده رو به شدت پیشنهاد میکنم
کاربر 4461219
کمدی تامل برانگیز
ماهی سیاه کوچولو
داستانی غمانگیز، از زبان کودکی بیکَسوکار و شناسنامه. اما تاثیرگذار و قابل تامل. آدم دلش میسوزد، گاهی حتی همذات پنداری میکند و باز به خواندن این همه توصیفات بدبختی و احساس پوچی ادامه میدهد:)
جملهی آخر: باید دوست داشت.
سمیرا میرزایی
خیلی قشنگ بود. واقعا از خوندنش لذت بردم. ترجمه همه بسیاااار روان بود. انقدر خوشم اومد که حتما نسخه چاپیش رو هم میگیرم تا تو کتابخونهام داشته باشم🥺😍
hana
من نسخه چاپی کتاب رو خوندم واقعا عالی بود از اون دسته رمان هایی که زود تمومش میکنید و نمیتونید زمین بذارید و ترجمه لیلی گلستان هم که واقعا فوق العاده بود
farzad asadi
داستان پردازی قوی، ترجمه عالی، همه کتاب و یک روزه خوندم، از اون کتابها که تا مدتها بهش فکر میکنید...
نرگس وکیلی
مومو کوچولوی ۱۰ ساله که ناگهان ۴ سال بزرگتر شدی… بابت تلخی های زندگیت متاسفم…بابت تمام دردهایی که در این کتاب تحمل کردی… بی ادبیهایت، گریههایت، تنهاییهایت، ترس از دست دادنه رزا و تمام دردهایی که در تنهاییت کشیدی و تو را یک موموی بی نظیر کرد متاسفم
میدانی مومو، درد کشیدنه شما پسرها در کتابها، جنسی متفاوتی دارد. تو و فرانسوی شاگرد قصاب با طمع زبان طنزتان از تلخیهای زندگیتان میگویید. از اینکه هرچند در خیابانها تنها قدم میزنین، دزدی میکنین تا شکمتان سیر شود و یا نگاهی که به فرایند طبیعی مدفوع دارین نکات مشترک شما پسرها بود.
انگار طبیعت را به گونه ی دیگهای به سخره میگیرین و تلخی آن را می گویید.
در کتابهایتان بی ادبین و این زبان مشترکتان است. انگار این کلمات هر چقدر زشت تر و وخیمتر، زبون درازی شما به تلخیهای دنیا بیشتر. مومو تو از یک مادر هرزه و در یک محیط هرزه بودهای. نفهمیدم این چه دردی برای پسرکی چون تو داشت. کاش بیشتر ازش حرف میزدی. از اینکه زنانی که پایین تنه اشان را برای گذران زندگی صرف میکنن از نگاه تو جوریان. مومو تو از پدرت و حسی که به پدرت داشتی چیزی نگفتی. پدری که آن بلا را سر مادرت آورده بود. کاش بیشتر میگفتی. موموی کوچک که ناگهان ۴سال بزرگتر شدی، خواستم برایت بگویم امیدوارم پسرهایی چون تو کم باشن و شرایط بزرگ شدن برایتان بهتر باشد،
راستی مهاجران فرانسوی حتی در فیلم ها هم شرایط کثیفی دارن و تو با تعریف هایی که کردی تاییدی کردن بر صحنه هایی که دیده بودم.
Amirhossein Mohammadpour
خوب بود.
ارزش خواندن و مطالعه دارد.
حجم
۱۷۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۱ صفحه
حجم
۱۷۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۱ صفحه
قیمت:
۱۱۵,۵۰۰
تومان