- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب ما
- بریدهها
بریدههایی از کتاب ما
۳٫۸
(۶۵)
حتی در زمان باستان هم، آنهایی که پختهتر بودند، این را میدانستند: منشأ حق قدرت است، حق تابعی از قدرت است.
benyamin parang
آدم مثل یک کتاب است: تا آخرین صفحهاش نمیدانی پایان کارش چطور رقم میخورد. در غیر اینصورت ارزش خواندن ندارد..."
شراره
خنده هولناکترین سلاح است: با خنده میتوان هر چیزی، حتی قتل را کشت.
ELNAZ
"ادبیات واقعی فقط آنجایی به وجود میآید که خالقانش نه حقوقبگیران سختکوش و قابلاعتماد بلکه دیوانگان، عزلتگزیدگان، ملحدان، خیالبافان، نافرمانان و شکاندیشان باشند.
شراره
به آن دو نفر توی بهشت حق انتخاب داده شده بود: سعادت بدون آزادی یا آزادی بدون سعادت؛ گزینهٔ سومی در کار نبود. و آن دو کلهپوک آزادی را انتخاب کردند و نتیجهاش چه شد: قرنها در آرزوی همان غلوزنجیرها بودند. در آرزوی غلوزنجیر؛ میفهمید؟ اندوه جهان از اینجا میآمد. قرنها!
شراره
هیچ افتخاری بالاتر از این نیست که روزگار تاریک کسی را با وجودت زینت ببخشی.
ELNAZ
اشتباه است اگر آدمها را به دو دستهٔ زندهها و مردهها تقسیم کنیم: آدمهایی هستند که زندهٔ مردهاند و دستهای دیگر که واقعا زندهاند. زندههای مرده نیز مینویسند و راه میروند و حرف میزنند و فعالیت میکنند. ولی هیچ اشتباهی مرتکب نمیشوند؛ این در حالی است که فقط ماشینها بیاشتباهند؛ تولیداتشان هم فقط چیزهای مرده است. آدمهای واقعا زنده پیوسته دست به اشتباه میزنند، در حال جستوجویند، درتردیدند و در عذاب. (۱)
asad aghamohammad
سرعت زبان در ثانیه همیشه باید قدری کمتر از سرعت ذهن باشد و نه برعکس
ELNAZ
وجود خودم را حس میکنم. اما تنها بعضی چیزها وجود خودشان را حس میکنند و از فردیتشان آگاهند؛ چشمی که خاری در آن رفته، انگشت ملتهب و دندان چرککرده: چشم، انگشت و دندان سالم حس نمیشوند، انگار که وجود ندارند. آیا خودآگاهی بهوضوح چیزی جز نوعی بیماری نیست؟
benyamin parang
خود خدای مسیحیان، همان دلرحمترین خدا، که تمام سرکشان را آهستهآهسته در آتش جهنم میسوزاندچه، مگر او جلاد نبود؟ مگر تعداد کسانی که مسیحیان در آتش سوزاندند کمتر از مسیحیانی بود که به آتش سپرده شدند؟ اما بااینهمه فراموش نکنید که این خدا را قرنها بهعنوان خدای عشق پرستیدهاند. مضحک است؟ نه
شراره
از شما میپرسم: انسان، از همان کودکی، برای چه دعا میکرده است، در آرزوی چه بوده است؟ و برای چه عذاب میکشیده است؟ انسان همواره میخواسته کسی یک بار و برای همیشه به او بگوید سعادت چیست و بعد او را به آن سعادت زنجیر کند. مگر ما کاری غیر از این میکنیم؟ آن آرزوی دیرینهٔ بهشت... به یاد بیاورید: در بهشت دیگر کسی نمیداند آرزو چیست، دلرحمی چیست، عشق چیست؛ آنجا فرشتهها و بندگان سعادتمند خدا زندگی میکنند که تخیلشان را درآوردهاند (و تنها به همین دلیل سعادتمندند)...
benyamin parang
"ادبیات واقعی فقط آنجایی به وجود میآید که خالقانش نه حقوقبگیران سختکوش و قابلاعتماد بلکه دیوانگان، عزلتگزیدگان، ملحدان، خیالبافان، نافرمانان و شکاندیشان باشند."
Call_Me_Mahi
بعد با خودم گفتم: چرا زیباست؟ این رقص چرا زیباست؟
و پاسخ: چون این حرکتی آزادانه نیست، چون کُل مفهوم عمیق رقص دقیقا در تابعیت زیباییشناختی مطلق آن نهفته است، در عدم آزادی تماموکمالش؛ و اگر درست باشد که نیاکان ما در پرشورترین لحظات زندگیشان (در مراسم عشای ربانی و رژههای نظامی) خود را به دست رقص میسپردند، این فقط یک معنا میتواند داشته باشد: غریزهٔ ناآزادی، از قدیم، ویژگی ذاتی انسان بوده است و ما، در زندگی فعلیمان، فقط آگاهانه...
Zoheir
اینجا در کشور ما جایی برای احتمالات و اتفاقات غیرمنتظره وجود ندارد. انتخابات هم بیشتر ارزشی نمادین دارد: انتخابات نوعی یادآوری است که ما یک پیکر واحد و توانمندیم، متشکل از میلیونها سلول و، همانطور که در "انجیلِ" باستانیان گفته شده، ما یک کلیسای واحدیم، چراکه در تاریخ یگانهکشور دیده نشده که در این روز شکوهمند حتی یک صدا جسارت کرده باشد آن همآوایی عظیم را برهم بزند.
شراره
این سطرها را که مینویسم احساسم این است: گونههایم گر گرفتهاند. گمانم حسی است شبیه حس زنی که برای اولین بار ضربان تازهٔ قلب موجودی هنوز کوچک و نابینا را درونش احساس میکند. این منم و درعینحال من نیستم و باید که ماههای متمادی از شیرهٔ جان و خونم تغذیهاش کنم و آنوقت با درد از وجودم جدایش سازم و نثار یگانهکشور کنم.
Fatemeh_Tohidi
شادکامی و حسادت صورت و مخرج کسری هستند به نام سعادت
شراره
تنها مردهها هستند که میتوانند از نو زنده شوند.
amirata
با یقین میتوان گفت که سراسر تاریخ بشر، تا آنجا که ما مطلعیم، تاریخِ گذار از کوچنشینی به یکجانشینی است. مگر بر این اساس نمیتوان نتیجه گرفت که این شکل غایی از زندگی یکجانشینی (زندگی ما) همان تکاملیافتهترین نوع زندگی است (یعنی زندگی ما). فقط در دوران پیش از تاریخ بود که انسانها زمین را از اینسر تا آنسر گز میکردند، یعنی در دوران اقوام، جنگها، تجارت و کشف آمریکاهای دیگر. اما حالا دیگر چه نیازی به این کارهاست و اینها به کار چه کسی میآید؟
شراره
"بچهها تنها فیلسوفهایی هستند که شهامت دارند. فیلسوفهای شجاع هم قطعا بچهاند.
Mary gholami
انسان همواره میخواسته کسی یک بار و برای همیشه به او بگوید سعادت چیست و بعد او را به آن سعادت زنجیر کند.
Mary gholami
"فردا آتش سرد میشود، یا پسفردا... اما یکی باید امروز این را ببیند و همین امروز بهطرزی سنتشکنانه دربارهٔ فردا چیزی بگوید. سنتشکنان تنها علاج (تلخ) برای آنتروپی (یا زوال ناگزیر) اندیشهٔ انساناند."
Fatemeh_Tohidi
زامیاتین معتقد بود که با پیشبینی انقلاب آتی میشود آینده را پیشبینی کرد. چگونه؟ جوانههای انقلابها پیشاپیش در دادوهوارهای سنتشکنان امروز دیده میشود
شراره
سنتشکنان تنها علاج (تلخ) برای آنتروپی (یا زوال ناگزیر) اندیشهٔ انساناند.
شراره
احمقانه نیست که حکومت (با چه جسارتی هم خودش را حکومت مینامیده!) زندگی جنسی آدمها را بدون هیچ نظارتی به حال خود رها کرده است؟ هرکس هروقت و هرقدر که دلش میخواسته... کاملا غیرعلمی، مثل حیوانات... و مثل حیوانات، کورکورانه، بچه به دنیا میآوردهاند. مسخره نیست که در پرورش گیاه، مرغ و ماهی سررشته داشته باشی (اطلاع دقیق داریم که در همهٔ این امور سررشته داشتهاند) و نتوانی به آخرین پلهٔ این نردبان منطقی یعنی پرورش بچهها برسی و به معیارهای ما برای مادر بودن و پدر بودن دست پیدا کنی؟
شراره
تنها راه رهایی انسان از جرم و جنایت در گرو رها شدن او از بند آزادی است
شراره
آنها خدای نامعقول و ناشناختهشان را میپرسیدهاند و ما در خدمت خدای معقول و کاملا شناختهشدهٔ خودمان هستیم؛ آنها از خدایشان جز جستوجویی بیپایان و عذابآور چیزی عایدشان نشده؛ خدای آنها چیزی هوشمندانهتر از این بهذهنش نرسیده بود که خودش را قربانی کند، مشخص نیست چرا؛ اما ما قربانیانی متین، معقول و بهدقت بررسیشده را به پیشگاه خدایمان یگانهکشور تقدیم میکنیم
شراره
دانشی که به صحتوسقمش کاملا اطمینان دارید اسمش باور است
شراره
انسان، از همان کودکی، برای چه دعا میکرده است، در آرزوی چه بوده است؟ و برای چه عذاب میکشیده است؟ انسان همواره میخواسته کسی یک بار و برای همیشه به او بگوید سعادت چیست و بعد او را به آن سعادت زنجیر کند.
شراره
تنهایم. شب. مِهی رقیق. آسمان را پارچهای طلایی مایل به شیری پوشانده است. کاش میدانستم آن بالا چیست. کاش میدانستم من کیام. کدامیکی منم؟
امیرعباس قادری
آن افسانهٔ قدیمی دربارهٔ بهشت... آن افسانه وصف حال ماست، وصف زمان حاضر. بله! خوب به آن فکر کنید. به آن دو نفر توی بهشت حق انتخاب داده شده بود: سعادت بدون آزادی یا آزادی بدون سعادت؛ گزینهٔ سومی در کار نبود. و آن دو کلهپوک آزادی را انتخاب کردند و نتیجهاش چه شد: قرنها در آرزوی همان غلوزنجیرها بودند. در آرزوی غلوزنجیر؛ میفهمید؟ اندوه جهان از اینجا میآمد. قرنها! و تنها ما بودیم که راه بازگرداندن سعادت را پیدا کردیم... نه، باقیاش را گوش کنید، باقیاش را گوش کنید! خدای دوران باستان و ما، کنار هم، پشت یک میز نشستهایم. بله! ما به خدا کمک کردیم ابلیس را بالاخره شکست بدهد؛ آخر میدانید او بود، ابلیس، که آدمها را ترغیب میکرد ممنوعیتها را نادیده بگیرند و طعم آن آزادی مهلک را بچشند؛ او همان مار خبیث است. ما هم با چکمه کوبیدیم توی سرش؛ ترق! و خلاص: دوباره به بهشت راه پیدا کردیم. حالا باز مثل آدم و حوا سادهدل و معصومیم. دیگر درگیر مسئلهٔ خیر و شر نیستیم؛ دوباره همهچیز بسیار ساده شد، ساده مثل بهشت، مثل سادگی بچهها.
benyamin parang
حجم
۳۳۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۱۹ صفحه
حجم
۳۳۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۱۹ صفحه
قیمت:
۱۸۵,۰۰۰
تومان