بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خاک غریب | طاقچه
تصویر جلد کتاب خاک غریب

بریده‌هایی از کتاب خاک غریب

ویراستار:مهدی نوری
انتشارات:نشر ماهی
امتیاز:
۳.۸از ۲۴ رأی
۳٫۸
(۲۴)
از این مراسم خوشش می‌آمد؛ با وجود این‌که خورشید هنوز غروب نکرده بود، مراسم چای‌گذاشتن یک‌جورهایی به‌رسمیت‌شناختنِ پایان روز و آغاز شب بود.
الی
مادر از توی صندلی جلو گفته بود «نرید. خیلی دوره. من دیگه هیچ‌وقت نمی‌بینمتون.» شش ساعت بعد از گفتن این جمله مُرده بود.
الی
ولی مرگ هم قدرت داشت او را به بهت و حیرت و حس شکوه بیندازد؛ حالا روما این را خوب می‌دانست ــ صرفِ همین‌که آدم می‌تواند سال‌ها و سال‌ها زنده باشد، فکر کند و نفس بکشد و غذا بخورد، پر باشد از میلیون‌ها دغدغه و فکر و احساس، بخشی از فضای دنیا را اشغال کند، و بعد، در یک لحظه، دیگر نباشد و پاک ناپدید شود.
الی
می‌دانست که یک نیم‌نگاه به‌سمتی اشتباه می‌تواند از بالای صخره پرتش کند پایین.
الی
این تنهایی نبود که بیش‌تر از هر چیز برایش جاذبه و لذت داشت، تنها چیزی که هرقدر گذرا و کم‌مایه، آدم را متعادل و معقول نگه می‌داشت؟
الی
به نظر آن‌ها بچه‌هاشان از همهٔ سختی‌ها و لطمه‌هایی که خودشان در هند پشت سر گذاشته بودند، در امان بودند؛ انگار واکسن متخصصان اطفال به سودا و راهول در نوزادی‌شان، زندگی‌ای فارغ از درد و مصیبت را هم برایشان تضمین کرده بود.
الی
سودا از خانواده‌اش برای راجر تصویری مبهم ترسیم کرده بود و راجر آن را مثل نوشتهٔ روی لبهٔ پشتِ جلد پذیرفته بود؛ به عنوانِ چیزی از سودا ولی بکر و نادیدنی، که تاخورده بود توی یک کتاب.
الی
آدمیزاد هم مثل سیب‌زمینی است، اگر نسل اندر نسل در همان خاک بی‌قوت بکارندش خوب رشد نمی‌کند.
کاربر نیوشک

حجم

۳۳۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

حجم

۳۳۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان