بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب روزنامه مرد عزلت گزین | طاقچه
تصویر جلد کتاب روزنامه مرد عزلت گزین

بریده‌هایی از کتاب روزنامه مرد عزلت گزین

نویسنده:جواد مجابی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۰از ۴ رأی
۴٫۰
(۴)
به بازی هربار در نور، سایه در شاخ‌وبرگ و نسیمِ وزان در آن پروانهٔ سفید فضا را از آن خود کرده است تصویر می‌کند سکوت باغچهٔ کوچک را. گاهی تنها دوتایی وقتی در منظره ظاهر می‌شوند تنها که باشد عاشق است دوتایی عاشق‌اند، به بازی. این‌بار می‌آیند نزدیک‌تر کنار دفتر سفیدم خود را بر خطوط مات موازی کلماتی می‌سازند از جادوی ازل. می توانم حس کنم بی‌آن‌که بتوانم بخوانم‌شان. گنگای بی‌معنا همواره بوده و پس از ما ــ من و پروانه‌های سفید ــ نیز، خواهد پایید.
:)
به هنرمند آزاده، امیرمحمد قاسمی‌زاده از گلدان دیوپیکر برگ انجیر هر روز برگی نوپدید می‌پوشاند اندک‌اندک تک‌چهره‌ام را بر دیوار تا پدیدار کند خویش را به طراوت در منظر برگ پشت برگ، روزا روز در کار فتح ایوان. در اهتزاز ساعات عصر تصویر گاهی خود را به دیده می‌کشاند گاهی به‌کنایه می‌آرد به حافظه. پشت انبوه برگ‌ها حتماً حضور دارد در رنگ و نور و خط، آن لبخند و آن نگاه. عصرگاهان سایهٔ فراگیر گلدان را می‌گسترد روی هیکلی خانگی خم‌مانده بر کاغذهای سفید که صبر می‌کند جادوی جاذبه خم کند برگ‌ها را به خشکی و خزان باز آشکار شود تک‌چهره، با جهان رنگینش.
:)
در اشک شستیم قامتش را پیچیدیمش در مویه‌های دشتستانی کاکلش از تاریخ بیرون ماند انگشتانش از آفتاب‌سایهٔ سرزمینش به در اشاره به گردبادی در آفاق که با خود خواهد برد هر چه را. نیاکان غبارین می‌آمدند هیاهوکنان. کتیبه‌ای پیش رو از نقوش سنگی صحیفه‌ای پشت‌سر از خون دل جهانده شدیم از حصار الفبای ناخوانامان. بردندمان در منازل نامعلوم هوا گفتیم این‌جاست پایان و جایی و مجالی نه برای فرود آمدن. در سالن‌های زیبا، پُرتجمل ازمرگ اندام‌هایی از سینما حقیقت بیرون آمده انهدامِ جمعی ما را در نقشه‌های نور و سکوت، نشانه‌گذاری کردند. سقوطی به وسعت یک کشور در دوایر مجازی امواج.
:)
با خود می‌بردیم دربه‌در گور عزیزان‌مان را تنها دارایی که نمی‌بایستی به شیار پوزه و سم یورشگران وامی‌گذاشتیم. ما بی‌کشور مفقود که خاطرهٔ نازنینان بود سیمایی نداشتیم در آب‌های جهان.
نورا
۷۸ سالگی چیز چرندی است چرندتر از ۶۸ سالگی، تا برسی به ۸ سالگی ۸ سالگی می‌تواند چرند نباشد چون تجربهٔ مبتذل بودن را نداری. دست به دست هم داده‌ایم تا این‌همه عوضی شود دنیا و ما بدتر از آن طوری که نتوان بدترش کرد. ــ پس چرا می‌خواهی به ۹۸ سالگی برسی؟ ــ پدرم به این سن رسید و بدبخت‌تر از من نبود
سمیه جنگی

حجم

۱۱۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۵ صفحه

حجم

۱۱۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۵ صفحه

قیمت:
۵۲,۰۰۰
۲۶,۰۰۰
۵۰%
تومان