بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب میم عزیز | طاقچه
تصویر جلد کتاب میم عزیز

بریده‌هایی از کتاب میم عزیز

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۰از ۱۴ رأی
۳٫۰
(۱۴)
جهنم وقتی است که، فرق نمی‌کند پدر باشی یا بچه، وقتی که دیگر نتوانی جانت را برای آن یکی بدهی.
farez
همیشه از ترس مرگ، خودکشی می‌کنیم.
farez
آن‌گاه خدای تعالی بر آن خاک آدم چهل روز باران اندوهان ببارانید تا آغشته گشت. آن گه یک ساعت باران شادی بر آن ببارانید.
farez
«نویسنده کسی نیست که وقتی می‌تواند، بنویسد. نویسنده کسی است که دقیقاً زمانی که نمی‌تواند، بنویسد.»
m-a
«خیال‌پردازی دربارهٔ داستانی که قرار است بنویسی بهشت است و نوشتنش، جهنم.»
m-a
بدبختی است دیگر. خانم‌ها توی فیلم‌های ما حتا توی اتاق‌خواب و آشپزخانه هم باید شبیهِ محل کارشان لباس بپوشند.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
تابستان‌ها مرتب از خودت و خدا می‌پرسی که تُکِ گرما کی می‌شکند و زمستان‌ها کی تُکِ سرما. همه‌چیز وقتی منتظرش نیستی می‌شِکند. وقتی دیگر ناامیدی و به این ناامیدی خو کرده‌ای.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
شوخی که نیست. از هیچ به وجود می‌آیی. یک تکه گوشت بی‌خاصیت. دوتا آدم، به‌خصوص آن‌که مادر است، صبح تا شب و شب تا صبح آن‌قدر همهٔ زندگی‌شان را، همهٔ خوشی‌های ممکن‌شان را حرام آن تکه گوشت می‌کنند تا بشوی همینی که هستی. که حالا خیال می‌کنی دیگر زمین هم افتخار می‌کند که تو روی آن پا می‌گذاری. یک تنِ لش مغرور که برای خودت زن و زندگی درست کرده‌ای و اگر قرار است سر خم کنی، فقط جلوِ رییس خانه است و رییس اداره.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
دخالت‌هایی شیک که هدف پنهانی همهٔ آن‌ها اثبات این است که زنِ اول و آخرِ زندگی رضا فقط یک نفر است؛ مادرش.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
مرضیه همیشه می‌گفت حالا دعا کن خودمان و بچه‌ها، چهارستون تن‌مان سالم است. همین چیزها را یاد گرفته‌ایم. که خوشحال باشیم از بدبختی بدبخت‌تر از خودمان. یک چیزی هست در این‌جا که ترس را همیشه می‌اندازند توی تن‌مان برای بدبختی بیشتر. بس که هر لحظه ممکن است بدبخت‌تر از این هم بشویم.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
بگذار خوانندهٔ تنبلِ این روزها رایحهٔ مقدسِ «نگو، نشان بده» به مشامش برسد. بگذار کمی جان بکَند وقتی داستانی را می‌خواند. بگذار رمانم به چاپ‌های پشت‌سرهم که می‌دانم بیشترش دروغ است، نرسد. بگذار فقط همان پانصد خوانندهٔ اصیلِ مانده از دههٔ شصت را با خودم داشته باشم. اما حواسم باشد من هم وقت بازنویسی به اندازهٔ کافی و حتا بیشتر از اندازهٔ کافی جان بکَنم. باید تا جایی که می‌توانم صدای راوی را خفه کنم تا خواننده بتواند صدای ذهن خودش را از میان سطرهای سپید کاغذ بشنود. بهترین راوی، راوی مُرده است.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
چه‌قدر ما انسان‌ها معصوم‌ایم و چه‌قدر بدبخت و مستحق ترحم. گمان کنم وقتی خدا ما را تماشا می‌کند که چه‌طور ساده‌دلانه به ابدیت، به ابدی بودن بعضی چیزها معتقدیم، گریه‌اش می‌گیرد. حتا دلش نمی‌آید گوش‌مان را بگیرد و بگوید الاغ، یواش‌تر! نمی‌بینی؟
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
از «شمرون» تا «شوش» طیفی از آدم‌های این شهر زندگی می‌کنند که تو و بیرون‌شان زمین تا آسمان باهم فرق می‌کند. گفتم شمرونی‌ها که فرهاد شما به آن‌ها می‌گوید ماها، ظاهرشان عالی است. هر چه باشان غریبه‌تر باشی ظاهری مهربان‌تر دارند. یعنی هر چه احتمالِ بار کم‌تری داشته باشی روی دوش‌شان، محشرترند. اما شوشی‌ها نه. زمخت و بی‌ادب‌اند. با غریبه‌ها اتفاقاً بیشتر. شمرونی‌ها فاصلهٔ مهربانی واقعی‌شان با کمک خواستن ازشان، نسبت عکس دارد. یعنی هر چه کمک خواستنت جدی‌تر باشد، مهربانی‌شان زایل‌تر می‌شود. شوشی‌ها برعکس.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
آپارتمان‌شان حتماً بیشتر از صد متر بود. از آن آپارتمان‌های شلوغِ منظم. از آن‌هایی که هزار تکه چیز همه‌جا پخش‌وپلاست اما راهت را گم نمی‌کنی. هزار تکه گلیم، ده هزار تکه مجسمه‌های فلزی و چوبی و گچی بزرگ و کوچک و خیلی کوچک؛ افریقایی، اروپایی و ایران باستان. صدتا صندوقچهٔ کوچک و متوسط، همه‌جا روی زمین.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
رضا می‌گوید اگر پدرومادرها مرگ بچه‌هاشان را نبینند دیگر دردی ندارند. این بچه‌ها هستند که باید مصیبتِ رفتن آن‌ها را تحمل کنند. مسعود می‌گوید این مصیبتِ لحظه‌ای در برابر مصیبت مدام پدرومادرها، از تولد بچه‌هاشان تا لحظهٔ مرگ خودشان، هیچی نیست. بچه‌ها از پدرومادرها متنفرند و از بودن‌شان رنج می‌برند، اما پدرومادرها عاشق بچه‌ها هستند و از بودن‌شان رنج می‌کشند. بچه‌ها کینه‌ای یک‌طرفه دارند و پدرومادرها عشقی یک‌طرفه.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷

حجم

۱۶۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

حجم

۱۶۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

قیمت:
۴۷,۰۰۰
۲۳,۵۰۰
۵۰%
تومان