بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اتاق افسران | طاقچه
تصویر جلد کتاب اتاق افسران

بریده‌هایی از کتاب اتاق افسران

نویسنده:مارک دوگن
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۲۲ رأی
۴٫۲
(۲۲)
باید کشتار دسته‌جمعی وسیعی راه بیفتد تا سطح دانش انسان بالا برود. عجیب است، نه؟
امیرعباس قادری
ویل پیش از این‌که جواب بدهد مدتی طولانی ساکت ماند و بعد گفت: ــ باید شادی و نشاط را به این جوان‌ها یاد بدهیم.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
به‌نظرش ایمان بود که آدم‌ها را به جنگ می‌کشاند. می‌گفت: «اگر این اعتقاد احمقانه به زندگی ابدی نبود، آدم‌ها با چنین یقینی سوی قتلگاه نمی‌رفتند!»
امیرعباس قادری
کسانی هستند که خرافاتی‌اند و می‌بخشند تا عوضش چیزی بگیرند و کسانی که می‌بخشند، بی‌آن‌که چشم‌داشت پاداشی را داشته باشند.
AS4438
آن‌هایی که در هر جنگی جان‌شان را از دست می‌دهند، پس از مدتی به فراموشی سپرده می‌شوند، ویرانی‌ها هم رفته‌رفته ترمیم می‌شود و زندگی روند عادی و همیشگی‌اش را برای آن‌هایی که مانده‌اند بازمی‌یابد، ولی نه برای همه. آن عده از مردانی که زندهٔ مرده‌اند، که فقط زنده‌اند ولی زندگی نمی‌کنند، عضو ازدست‌داده، یا نخاعی‌شده یا از همه بدتر موجی و دست به گریبان با مشکلات جانسوز روانی هستند، بالاترین تاوان را پس می‌دهند، چه خودشان و چه خانواده‌شان. این‌ها کسانی هستند که در نهایتِ سربلندی به مرگ تدریجی توأم با شکنجه محکوم‌اند، و بیشتر مواقع کسی از احوال‌شان خبری ندارد؛ چون یا گوشهٔ بیمارستان‌ها و آسایشگاه‌های روانی زندانی‌اند، یا کنج خانه‌شان و میان اعضای خانواده‌شان که در رنج و شکنجهٔ تدریجی آن‌ها شریک‌اند، همین و بس.
Mahdi Hoseinirad
فقط کسانی که مرده‌اند می‌توانند به ما غبطه بخورند، گرچه، به این هم مطمئن نیستم.
امیرعباس قادری
موجودات و اشیا به خودی خود موجودیتی ندارند، مگر این‌که در قالبِ منطقی ریخته شوند که به آن‌ها مفهومی می‌بخشد.
AS4438
حالا به خدا حمله می‌کرد، چون به‌نظرش ایمان بود که آدم‌ها را به جنگ می‌کشاند. می‌گفت: «اگر این اعتقاد احمقانه به زندگی ابدی نبود، آدم‌ها با چنین یقینی سوی قتلگاه نمی‌رفتند!»
Mostafa F
کسانی هستند که خرافاتی‌اند و می‌بخشند تا عوضش چیزی بگیرند و کسانی که می‌بخشند، بی‌آن‌که چشم‌داشت پاداشی را داشته باشند.
AS4438
رابطه‌مان با زمان تغییر کرده بود. دیگر به آینده فکر نمی‌کردیم. اگر نخواهم بگویم لحظه‌به‌لحظه، باید این‌طور بگویم که در زمان حال زندگی می‌کردیم. و نیز با دردی که بی‌تعارف و هر لحظه که دلش می‌خواست، شب یا روز سراغ‌مان می‌آمد کنار می‌آمدیم. گاه به بازی‌مان می‌گرفت و وانمود می‌کرد دارد برای همیشه ترک‌مان می‌کند، تا دوباره با شدتی که هر بار غافلگیرمان می‌کرد سراغ‌مان بیاید. روزها پایان‌ناپذیر بودند و بدون چشم‌اندازی از آینده.
کاربر ۷۷۸۳۷۶۸
چه احساس عجیبی است وقتی آدم می‌بیند مرگ و زندگی‌اش دست خودش است. لحظه‌ای بی‌همتا برای پی بردن به این حقیقت که عمر، در ترسِ به پایان رسیدنش می‌گذرد. نه چهرهٔ مادرم است، نه خواهرم و نه پدربزرگم که مرا از چکاندن ماشه باز می‌دارد. تنها عامل بازدارنده این فکر است که دارم کاری را که آلمان‌ها شروع کرده‌اند، تمام می‌کنم.
helen
هوا گرم می‌شود، احساس می‌کنم درد و سوزش چهره‌ام را به‌هم می‌کشد، انگار هر عضله خودبه خود فشرده می‌شود، بعد تبدیل می‌شود به دندان‌دردی سراسری که هر عصب ساز خودش را می‌زند. سربازی که با خودش حرف می‌زند، خطاب به مادرش، صحنه‌های جنگ را شرح می‌دهد. می‌ترسد مادرش سرش غر بزند، توضیح می‌دهد که هیچ کار بدی نکرده و این آلمانی‌های بدجنس هستند که خمپاره را زیر پاهایش انداخته‌اند. آمبولانس روی سنگفرش، بالا و پایین می‌پرد، صدای جرق‌جرق میله‌هایی را که تخت روان روی‌شان گذاشته شده، می‌شنوم. اگر تسمه‌ها نگهم نمی‌داشتند، الان کف آمبولانس افتاده بودم. بس که عرق ریخته و آب از دهانم آمده، به‌شدت تشنه‌ام.
ایران آزاد
باکم‌رویی، وحشت‌زده از دیدن زخمی‌های قدیمی جلو می‌آمدند. نگاه‌هاشان مالامال از اندوه بود. خودم را به ویل فشردم و پرسیدم: ــ حالا چه‌کار باید بکنیم؟ ویل پیش از این‌که جواب بدهد مدتی طولانی ساکت ماند و بعد گفت: ــ باید شادی و نشاط را به این جوان‌ها یاد بدهیم.
helen

حجم

۱۲۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

حجم

۱۲۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
تومان