بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زیبا و ملعون | طاقچه
تصویر جلد کتاب زیبا و ملعون

بریده‌هایی از کتاب زیبا و ملعون

۴٫۴
(۷)
ـ این‌قدر که حالیم شد زیبایی ربطی به واقعیت نداره ــ و به‌علاوه، متوجه شدم که هیچ سنت ادبی بزرگی وجود نداره؛ تنها چیزی که وجود داشت، سنت مرگ سرنوشت‌ساز تک‌تک سنت‌های ادبیه....
طلا در مس
سعی کرد خودش را در کنگره مجسم کند، در حال ریشه کردن میان زباله‌های آن خوکدانی باورنکردنی با آن پیشانی‌های کوتاه و خوک‌مانند که گاهی عکس فوتوگراورشده‌شان را در روزنامه‌های یکشنبه می‌دید، آن پرولترهای باشکوه که با وقار و طمأنینه در مورد ایده‌های بچه‌دبیرستانی برای ملت ورّاجی می‌کردند! مردانی کوچک با آرزوهای بزرگ و برگرفته از کتاب‌های کپی‌شده، مردانی که با میان‌مایگی قصد کرده بودند از میان‌مایگی سر بیرون بیاورند و وارد بهشت بی‌درخشش و غیررمانتیک دولتی مردمی بشوند ــ و بهترین‌ها، ده دوازده مرد باهوش در بالا، خودبین و بدبین، به همین بسنده کرده بودند که این گروه همسرایان پاپیون سفید و یقه دکمه‌دار را حین خواندن سرود ناساز و حیرت‌انگیزشان رهبری کنند،
طلا در مس
خانم گیلبرت در زندگی زناشویی‌اش، آخرین امتیاز را هم به شوهرش داد، امتیازی به مراتب کامل‌تر و برگشت‌ناپذیرتر از امتیاز اول ــ به حرف‌های شوهرش گوش می‌داد
طلا در مس
«گلوریا روح خیلی جوونی داره ــ و خیلی هم بی‌مسئولیت. با احساس مسئولیت بیگانه‌ست.» ریچارد با لحنی خوشایند گفت: «اون واقعا پر از شور و درخششه، عمه کاترین. احساس مسئولیت روحشو پژمرده می‌کنه. اون خیلی خوشگله.»
طلا در مس
ریچارد کارامل از روزگار دانشجویی که در نشریه هاروارد کریمزِن ویراستار بود، دغدغه نوشتن داشت. اما بعدها این توهّم پرشکوه در ذهنش پا گرفت که سرنوشت بعضی از مردها «خدمت» کردن است،
طلا در مس
... و گلوریا، میان اشک و خنده، متأسف، خوشحال، بدون عشق و بی‌عاشق شدنی، مفلوک، عصبی، خونسرد، در میان بازگرداندن هدایای متعدد، جابجایی عکس‌ها با قاب‌های قدیمی، و حمام داغ و آغازی دوباره ــ با مورد بعدی.
طلا در مس
جرالدین، اولاً، من هیچ کسی رو در نظر ندارم که باهاش ازدواج کنم؛ دوما، من اون‌قدر پول ندارم که زندگی دو نفرو تأمین کنم؛ سوما، با ازدواج آدمای مثل خودم کاملاً مخالفم؛ چهارما، حتی از تصور انتزاعی ازدواجم شدیدا بیزارم.» اما جرالدین فقط مثل آدم‌های آگاه چشم‌هایش را ریز کرد و دوباره لب ورچید و گفت باید برود. دیروقت بود.
طلا در مس
«در مجموع، چهار نوع شوهر وجود داره. «(۱) شوهرایی که همیشه می‌خوان غروب که شد، توی خونه باشن، هیچ رذیلت و اخلاق بدی ندارن و واسه حقوق ماهانه کار می‌کنن. هیچ چنگی به دل نمی‌زنن! «(۲) اربابی با خصوصیات آبا و اجدادی که محبوبش همیشه باید صبر کنه تا آقا دل و دماغشو پیدا کنه. این نوع از شوهرا همیشه هر زن خوشگلی رو سطحی` می‌دونن، یه جور طاووسی که تو روند تکاملش وقفه افتاده. «(۳) بعد نوبت می‌رسه به عاشق‌پیشه‌ها، مردایی که همسراشون براشون مثل بت هستن، و به غیر از همسرشون، همه چیزو فراموش می‌کنن. این نوع شوهرا به جای همسر، یه بازیگر احساسی می‌خوان. خدایا! «(۴) و نوع آنتونی ــ یه عاشق پرشور موقتی که این‌قدر عقل داره که بفهمه چه وقت عشق تموم شده یا وقت تموم شدنشه. و منم می‌خوام با آنتونی ازدواج کنم.
طلا در مس
«چه بسا زنای کرمی که روی شکم‌هاشون میون ازدواجای بی‌رنگ و بو می‌خَزَن! ازدواج خلق نشد که یه پیش‌زمینه باشه، به وجود اومد که خودش صاحب یه پیش‌زمینه بشه. ازدواج باید خیلی ممتاز و برجسته باشه. نباید زمینه باشه، و نمی‌شه ــ باید یه اجرا باشه، زنده، دوست‌داشتنی، یه اجرای باشکوه، و سرتاسر دنیا صحنه این اجراست. من زندگیمو فدای نسل بعدی نمی‌کنم. مسلما آدم همون‌قدر به نسل فعلی مدیونه که به بچه‌های ناخواسته خودش. چه سرنوشتی ــ چاق و زشت شدن، از دست رفتن عشق و علاقه به خود، مدام به فکر شیر و بلغور جو و پرستار و پوشک بودن... بچه‌های رؤیایی عزیز، شماها چقدر زیباتر از بقیه هستین، موجودات کوچولو و چشمگیری که با بال‌های طلاییِ‌طلایی پر می‌زنین
طلا در مس
متصدی فکر می‌کرد گلوریا خیلی زیباست. تصور نمی‌کرد موجودی به این زیبایی اهل تقید به اخلاقیات باشد.
طلا در مس
تلاش برای چسبیدن به یه تیکه از واقعیت و شکوه و درخشش بخشیدن به اون با روحت برای توجیه اون ویژگی بیان‌ناپذیری که زندگی داره و در انتقال به روی کاغذ یا بوم نقاشی از دست می‌ره؟ تقلای چندین و چند ساله تو یه آزمایشگاه، با وجودی پر از کوفتگی و فرسودگی برای پیدا کردن یه ریزه از حقیقت نسبی تو دل یه توده چرخ یا یه لوله آزمایش....»
طلا در مس
فهم و هوش آدمیزاد هرگز یه موتور بخار نساخته! شرایط موتور بخار ساختن. فهم و درایت بشر چیزی بیش‌تر از یه خط‌کش کوتاه نیست، خط‌کشی که باهاش دستاوردای بی‌نهایتِ ناشی از شرایط رو اندازه‌گیری می‌کنیم.
طلا در مس
گلوریا تازه همان اواخر متوجه شد که به‌رغم علاقه‌اش به او، به‌رغم این‌که گاهی او حس حسادتش را تحریک می‌کرد، به‌رغم آن‌که برای او حکم برده و بنده را پیدا کرده بود، و به‌رغم این‌که به وجود او مباهات می‌کرد، اساسا از ته دل تحقیرش می‌کرد ــ و این انزجارش به شکلی انفکاک‌ناپذیر و نامشخص با احساسات و عواطف دیگرش درمی‌آمیخت.... این‌ها همه عشق او بود
طلا در مس
از پنجره‌های خانه‌های استیجاری، مادرانی تکیده یا فربه با هیئتی چون ماه، مثل کواکب آسمانی نکبت‌بار سر بیرون می‌آوردند؛ زنانی چون جواهراتی تیره و ناتمام و ناقص، زنانی مثل سبزیجات، زنانی مثل کیف‌های بزرگ و پر از لباس‌چرک‌های کثیف و مشمئزکننده.
طلا در مس
ارزش‌های آدم با هر ضربه‌ای که به سرزندگی او وارد می‌آید، کاملاً تغییر می‌کنند؛ به‌تدریج روشن شده است که ما نمی‌توانیم برای رویارویی با آینده، از گذشته‌مان چیزی بیاموزیم ــ پس دیگر انسان‌هایی غریزی و پذیرا نیستیم، آدم‌هایی علاقه‌مند به آنچه به لحاظ اخلاقی حقیقت است، قوانین منش و رفتارمان را با ایده‌های مربوط به یکپارچگی و وحدت عوض می‌کنیم، برای امنیت بیش‌تر از عشق اهمیت قائل می‌شویم، و کاملاً ناخودآگاهانه، واقع‌گرا می‌شویم.
طلا در مس
«دات کوچولوی عزیز، زندگی لعنتی بدجور سخته.» دوروتی، سر به شانه او، اشک می‌ریخت. «خیلی سخت، خیلی سخت،» آنتونی بی‌اختیار و بی‌هیچ هدفی جمله‌اش را تکرار می‌کرد: «دل مردمو به درد می‌آره، به درد می‌آره، تا جایی که عاقبت این‌قدر درد تحمل می‌کنن که دیگه دردو احساس نمی‌کنن. و این آخرین و بدترین کاریه که زندگی با آدم می‌کنه.»
طلا در مس

حجم

۴۳۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۹۵ صفحه

حجم

۴۳۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۹۵ صفحه

قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
تومان