
بریدههایی از کتاب تابستان و غم
۳٫۶
(۵)
چاره گریستن نیست
از خواب بیدار شو
صبح آغاز شده
است.
Porosha
گل سرخی در راهمان
رویید
به آن تسلیم شدیم
تسلیمی باشوق بود
blueneda
ما زادهٔ آسودگی
نبودیم
فقر ما از عمر ما فزونتر
بود
چگونه بود که بهار را
از دست داده بودیم
خاطرات اندکی از بهار
داشتیم
fuzzy
در باغ چراغی روشن کردم
عمر به لحظات ناب رسیده بود
اما من دلمُرده بودم.
fuzzy
به خورشید و گل یاس سوگند
ما وارث هزاران اندوه
و سبدی از گل سرخ هستیم
m.saeedi
از سکوت ما پنداشته
بودند
که ما مُردهایم
ما باز هم سکوت را نشکستیم
به راه خود ادامه دادیم
Mostafa F
به هر جا نگاه کردیم
از قیر و اندوه پُر بود.
Mostafa F
چنان آهن و فولاد
ما را محاصره کرده است
که شب درازتر
و تاریکتر میشود
Porosha
خاموشی و فراموشی
مدام گل سرخها را
به یغما میبرد
Porosha
میخواهم با سری عریان
پا به آستانهٔ بهار بگذارم
فقط نمیدانم باید از کدام خیابان
عبور کنم
تا صورتم و سر عریانم را
با باران بشورم
fuzzy
من بر تنْ لباس تابستانی
داشتم
که دوازده ماه سال
افسردگی مرا میپوشاند
fuzzy
ما در میان این پنجرههای محزون
تختبند شدهایم
امید رهایی هم نیست.
fuzzy
ما از عاقبتِ
اینهمه گریستن در بیداری
هراس داریم
سرانجام از اتاق بیرون
آمدیم
قدم به سپیده گذاشتیم
با کسی عهدی نداشتیم
پس تنها سوار قایق
شدیم
چشمان ما در قایق
با ابر تلاقی پیدا کرد.
fuzzy
شما
که از زندگی خرسند هستید
و در باغها پناه گرفتهاید
به کمک شاعر بیایید
ای همهٔ شما
خرسند از روز و شب و باغها
شاعر نه باغها را دیده است
نه وسعت باغها را میداند.
fuzzy
از شاعران جهان میخواهم
پرنده را به من بازگردانند
پرنده رؤیا و تخیل ما را
با خود برد
شب در غیبت پرنده
لبریز از تنهایی و گریستن
است
پرنده از پشت پنجرهٔ ما
رفته است.
fuzzy
میخواهم رنجها را در روشنایی
گم کنم
که شاید مرا رها کنند
Porosha
امیدی نبود چراغهای راهنما
سبز شوند
ناگهان چراغهای راهنما
سبز شدند
اما ما دیگر پیر بودیم.
mhlw axri
آنان را که دوست داشتم
مُرده بودند
سکوت ابدی ما
از مرگ آنان پایان ندارد
mhlw axri
ما در هراس بودیم
که چشمان ما
آرامآرام به حوادث
عادت کند.
mhlw axri
هر روز صبح پنجرهها را
به سوی دریا باز میکردیم
میدیدیم همهٔ نفرینهای ما
روی دریا شناور است.
Mostafa F
از هیاهو و تحسین گریخته
بودم
در کنار یک شمع خاموش
در کنار یک گمان و یک گلدان شمعدانی
به زندگی ادامه میدادم.
Mostafa F
درِ خانه را میکوبند
شاید اهریمن از سفر
بازگشته است
Mostafa F
سکوتها، پنجرههای بسته
اقبالی بود که سهم ما شده
بود
چارهٔ ادامهٔ زندگی را
نگاه کردن در آبهای روان
میدانستیم
از گذشته خبری به یاد نداشتیم
با فقر و پنجرهٔ بسته
زندگی میکردیم
اما سرشار
از کلمه و پرسش بودیم
سرانجام اندوه و پرسش را
به صندوقهای کهنه
سپردیم.
fuzzy
سهم ما از زندگی مجهول بود
و مرگ مدام به ما خیره بود
غزل بانو
ما وارث هزاران اندوه
و سبدی از گل سرخ هستیم
پس بیاییم
در کنار آتش خاکسترشده
جان بدهیم
غزل بانو
فریادها و دلواپسیهای ما
در این غروب جمعهٔ مهآلود
بیثمر است
غزل بانو
نه شک نه یقین
یار و یاور ما نیست
نه میتوان در ابر پناه گرفت
نه توان لباس نو پوشیدن است
زشتی و زیبایی زنان
باهم مساوی است
و سؤالی را جواب نمیدهد
ما چرا بهار را رها کردیم
و به جای آن تابستان سوزان را
جانشین بهار کردیم
Porosha
به خورشید و گل یاس سوگند
ما وارث هزاران اندوه
و سبدی از گل سرخ هستیم
پس بیاییم
در کنار آتش خاکسترشده
جان بدهیم
Porosha
از سردسیر آمدهایم
با قایق شکسته
نه در فکر تکاپو هستیم
نه در فکر نان
فقط در فکر روزهای مهآلود
هستیم
Porosha
ما باید از ستونهای برف
عبور کنیم
کسی به کمک ما نمیآید
Porosha
حجم
۱۶۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۵۳ صفحه
حجم
۱۶۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۵۳ صفحه
قیمت:
۱۰۱,۰۰۰
تومان