
بریدههایی از کتاب خیابان کاتالین
۳٫۹
(۳۵)
زندگی کلاس درس نیست ایرن. هیچ قانون و قاعدهای نداره.»
پویا پانا
در زندگیِ هرکس تنها یک نفر هست که آدم نامش را در لحظهٔ مرگ فریاد میزند.
nina61
تصور نمیکردم که در این دنیا کسی باشد که بتواند بدون توجه و علاقهٔ دیگران دوام بیاورد.
da☾
من باز هم مثل همیشه سخت کار میکردم، چون داشتم خودم را آماده میکردم که بزرگ شوم، که مستقل شوم، مثل وقتی که آدم خودش را برای کاری آماده میکند. عزمم را جزم کرده بودم که روزی مطابق آرزوها و خواستههای خودم زندگی کنم
da☾
مردم مجارستان در ۱۹۵۶ درس مهمی را که در ۱۸۴۹ آموخته بودند دوباره تجربه کردند: اگرچه غرب آزادیخواهی و استقلالطلبی آنها را میستود، ولی هیچوقت در حمایتشان کاری نکرد.
Mostafa F
برایش مهم بود که وقتی را صرف فکر کردن به چیزهایی کند که قویترش میکرد و ذهنش را آرام میکرد: فکر کردن به انواع مرگهایی که احتمالاً با آنها مواجه میشد
Mostafa F
هیچکس به آنها نگفته بود که وحشتناکترین چیز در مورد از دست رفتن جوانی آن چیزهایی نیست که آدم از دست میدهد، بلکه آن چیزی است که به او داده میشود. نه خردمندی؛ و نه آسودگی. نه قوهٔ تمیز بیعیبونقص نه آرامش. بلکه فقط آگاهی از فروپاشی همگانی.
nina61
: همهچیز در نهایت باز هم تکرار میشود، روزهای زندگی و خاطرات گذشته کنار هم قرار میگیرند، درست مثل شیشهای که وقتی روی آینهای قرار میگیرد مثل همان آینه عمل میکند.
Mahshid kh
بدن با همان دقت و ظرافتی که به یاریاش از لحظهٔ لقاح خود را برای سفر پیش رو آماده میکند روند تباهیاش نیز آغاز میشود.
mahii
هیچکس به آنها نگفته بود که وحشتناکترین چیز در مورد از دست رفتن جوانی آن چیزهایی نیست که آدم از دست میدهد، بلکه آن چیزی است که به او داده میشود. نه خردمندی؛ و نه آسودگی. نه قوهٔ تمیز بیعیبونقص نه آرامش. بلکه فقط آگاهی از فروپاشی همگانی.
maedeh
درعینحال دریافته بودند که تفاوت میان زندهها و مردهها صرفاً تفاوتی کیفی است، تفاوتی که چندان به حساب نمیآید؛ و پی برده بودند که در زندگیِ هرکس تنها یک نفر هست که آدم نامش را در لحظهٔ مرگ فریاد میزند.
Mahshid kh
اما هیچکس به آنها نگفته بود که وحشتناکترین چیز در مورد از دست رفتن جوانی آن چیزهایی نیست که آدم از دست میدهد، بلکه آن چیزی است که به او داده میشود. نه خردمندی؛ و نه آسودگی. نه قوهٔ تمیز بیعیبونقص نه آرامش. بلکه فقط آگاهی از فروپاشی همگانی.
Farnaz
اما هیچکس به آنها نگفته بود که وحشتناکترین چیز در مورد از دست رفتن جوانی آن چیزهایی نیست که آدم از دست میدهد، بلکه آن چیزی است که به او داده میشود. نه خردمندی؛ و نه آسودگی. نه قوهٔ تمیز بیعیبونقص نه آرامش. بلکه فقط آگاهی از فروپاشی همگانی.
mahii
بدن با همان دقت و ظرافتی که به یاریاش از لحظهٔ لقاح خود را برای سفر پیش رو آماده میکند روند تباهیاش نیز آغاز میشود.
niulion
پی برده بودند که در زندگیِ هرکس تنها یک نفر هست که آدم نامش را در لحظهٔ مرگ فریاد میزند.
benyamin parang
آن موقع این را نمیدانستم که بعضیها خیلی قبل از مرگ واقعیشان میمیرند.
کاربر ۱۱۷۳۵۴۴
نمیدانستم که بعضیها خیلی قبل از مرگ واقعیشان میمیرند. حتی چنین تصوری هم نداشتم که آخرین بار که آنها را دیدهای ممکن است آخرین باری بوده باشد که بهراستی زنده بودهاند.
MoonShadow
ما فقط یکی را میخواستیم تا به نیازهایمان، از جمله نازونوازش کردن و قربانصدقه رفتن، بدون اینکه احساس شرم کنیم، پاسخ بدهد. اصلاً میشد بهجایش یک تولهسگ بخریم.
پویا پانا
بلینت در ضمن میدانست که کینگا نشانهٔ حقیقی عشق بین ما یا دستاورد رمانتیک زندگی مشترک ما نیست: ما فقط یکی را میخواستیم تا به نیازهایمان، از جمله نازونوازش کردن و قربانصدقه رفتن، بدون اینکه احساس شرم کنیم، پاسخ بدهد. اصلاً میشد بهجایش یک تولهسگ بخریم.
کاربر ۲۲۱۱۱۰۴
وحشتناکترین چیز در مورد از دست رفتن جوانی آن چیزهایی نیست که آدم از دست میدهد، بلکه آن چیزی است که به او داده میشود. نه خردمندی؛ و نه آسودگی. نه قوهٔ تمیز بیعیبونقص نه آرامش. بلکه فقط آگاهی از فروپاشی همگانی.
niulion
برایان کارتلِج، دیپلمات و مورخ انگلیسی، در بخشی از کتاب خود ارادهٔ بقا: تاریخ (۱) که در آن به دهههای پرالتهاب مجارستان در قرن بیستم پرداخته، مینویسد:
طی نیم قرن پس از پایان جنگ جهانی اول، مجارستان سه فاجعه را از سر گذراند؛ اگر این مصیبتها برای هر کشوری غیر از مجارستان (که در برابر حوادث فاقد انعطاف و توان ترمیم لازم بود) پیش میآمد، کارش به نابودی میکشید: معاهدهای زمینگیرکننده و غیرمنصفانه، اشغال توسط آلمان نازی و تحمیل شدن رژیمی استالینیستی و بیرحم. اما مجارستان از این دوران جان سالم به در برد و بعدها در ۱۹۸۹ بهعنوان کشوری آزاد و دموکراتیک احیا شد. (کارتلج، ۲۰۱۱: ۳۱۹)
☆Nostalgia☆
من خودم را نه به دست شادی بلکه به دست ناامیدی سپردهام، ناامید از خودم و ناامید از او. اینکه آنطور بیامان گریه میکردم و نمیتوانستم خودم را بهنحوی که مناسب آن مکان و آن موقعیت بود کنترل کنم بهخاطر این بود که از زمانی که دوستش داشتم مدتها گذشته بود.
MoonShadow
آن موقع این را نمیدانستم که بعضیها خیلی قبل از مرگ واقعیشان میمیرند. حتی چنین تصوری هم نداشتم که آخرین بار که آنها را دیدهای ممکن است آخرین باری بوده باشد که بهراستی زنده بودهاند.
El
آن موقع این را نمیدانستم که بعضیها خیلی قبل از مرگ واقعیشان میمیرند. حتی چنین تصوری هم نداشتم که آخرین بار که آنها را دیدهای ممکن است آخرین باری بوده باشد که بهراستی زنده بودهاند.
ستایش جنیدی
. اما حالا، دقایقی قبل از سومین مرگش، بالاخره به قدرت خاموش اشیا و خاطراتی که زندهشان میکردند پی برده بود
FMG
هیچکس به آنها نگفته بود که وحشتناکترین چیز در مورد از دست رفتن جوانی آن چیزهایی نیست که آدم از دست میدهد، بلکه آن چیزی است که به او داده میشود. نه خردمندی؛ و نه آسودگی. نه قوهٔ تمیز بیعیبونقص نه آرامش. بلکه فقط آگاهی از فروپاشی همگانی.
fateme
درعینحال دریافته بودند که تفاوت میان زندهها و مردهها صرفاً تفاوتی کیفی است، تفاوتی که چندان به حساب نمیآید؛ و پی برده بودند که در زندگیِ هرکس تنها یک نفر هست که آدم نامش را در لحظهٔ مرگ فریاد میزند.
بیتا بهاردوست
از تبعات معاهدهٔ صلحی که در سال ۱۹۲۰ به تجزیهٔ امپراتوری اتریشمجارستان انجامید این بود که مجارستان دیگر به اقیانوس و راههای آبی دسترسی نداشت و به این ترتیب به سرزمینی محصور در خشکی بدل شد.
در مارس ۱۹۱۹ جمهوری شوراییِ مجارستان، پس از پشتسر گذاشتن دورهٔ موسوم به وحشت سرخ، به زورِ ارعاب و سرکوب تشکیل میشود، که خیلی زود ساقط میشود و در نوامبر همان سال میکلوش هورتی، سیاستمدار دستِراستی، قدرت را به دست میگیرد و حکومت او در قبال اعمال خشونت علیه کمونیستها و یهودیان (موسوم به دوران وحشت سفید) هیچ واکنشی نشان نمیدهد. در چنین وضعیت حاد و بغرنجی است که معاهدهٔ صلح «تریانون» به مجارستان تحمیل میشود.
☆Nostalgia☆
در مارس ۱۹۴۴، سربازان آلمانی بدون هیچ مقاومتی از جانب هورتی وارد مجارستان میشوند. در اکتبر همان سال، همزمان با پیشروی ارتش شوروی و تلاش مجدد حاکمیت مجارستان برای خروج از جنگ، نظامیان آلمانی هورتی را عزل و حکومتی دستنشانده را تحت فرمانِ حزب فاشیستی «صلیب پیکان» بر سر کار میآورند.
شکست آلمان نازی در جنگ موجب میشود شوروی در مجارستان قدرت بگیرد. رهبران شوروی ماتیاش راکوشی را برای اجرای برنامهٔ پاکسازی سیاسی در کشور انتخاب میکنند. به این ترتیب راکوشی، که خود را «بهترین شاگرد استالین» مینامید، از ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۶ قدرت را در مجارستانی به دست میگیرد که اولویتها و سیاستهایش را عمدتاً کرملین دیکته میکند.
☆Nostalgia☆
در این سال اتحادیههای کارگری که خواستشان تغییر سیاسی است شهر را از چنگ حزب کارگر خلق مجارستان درآوردند. در ۴ نوامبر، نیروهای نظامی شوروی به بوداپست و سایر شهرها حمله میکنند و در این کشمکشها ۲۵۰۰ نفر از مردم مجارستان کشته میشوند. طی این ناآرامیها هزاران نفر دستگیر میشوند و بعد از محاکمه به زندان محکوم میشوند و تعدادی از آنها نیز به اعدام. در نهایت در ۸ نوامبر، شوروی کنترل را به دست میگیرد و کادار نخستوزیرِ «حکومت کارگریدهقانی انقلابی» میشود.
و اما کارتلج فصل مربوط به انقلاب ۱۹۵۶ را اینگونه به پایان میبرد:
مردم مجارستان در ۱۹۵۶ درس مهمی را که در ۱۸۴۹ آموخته بودند دوباره تجربه کردند: اگرچه غرب آزادیخواهی و استقلالطلبی آنها را میستود، ولی هیچوقت در حمایتشان کاری نکرد.
☆Nostalgia☆
حجم
۲۶۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۲۶۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
قیمت:
۲۰۰,۰۰۰
تومان