بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پنهان‌نوشته‌های یک عاشق قرمطی | طاقچه
تصویر جلد کتاب پنهان‌نوشته‌های یک عاشق قرمطی

بریده‌هایی از کتاب پنهان‌نوشته‌های یک عاشق قرمطی

نویسنده:نزار قبانی
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۶ رأی
۳٫۷
(۶)
به نزدیک من شانه مزن بر آن گیسوان مشکی تا شب حلول نکند در لباس من
ریـوان|'
زنان پیانو هستند مردان اما موسیقی نمی‌دانند بسیار اندک‌اند مردانی که موسیقی آموخته باشند زنان چون کلماتِ یک زبان‌اند مردان اما در تمام زندگی یک کتاب هم نخوانده‌اند زنان چون مزرعه‌ای حاصلخیز مردان چون بولدوزری ویرانگر
mim_ti
توجه کرده‌ای آیا؟ چگونه به سویت می‌شتابم گویی اولین‌بار است می‌بینمت
hassan fatemi
اکنون که ساکتم می‌شنوی صدای اشتیاقم را عزیزم؟
فاطمه :)
آن که به من آموخت شمشیر ساختن از سخن در برابر سلطان را آن که به من هدیه کرد کتاب انقلاب را برای همیشه، بنده‌اش خواهم بود
.ً..
گل را به لغت‌نامه نیازی نیست که عطرش زبان اوست
هدیه
خانم عزیز این سرزمینِ سربریده در پس پرده‌ای پنهان است خودت بگو من زیر آوار چگونه از بوی عطر زنانه لذت ببرم
mim_ti
زنان چون کلماتِ یک زبان‌اند مردان اما در تمام زندگی یک کتاب هم نخوانده‌اند
یك رهگذر
میان آن که به دنبال قصهٔ عشق است با آن که وطنش را زیر خاکستر می‌جوید تفاوتی است بسیار
nedaM
در شهر من عاشقان را دیوانه می‌خوانند در سرزمینم عشق را همقطار حشیش و افیون می‌پندارند به نام عشق، کیفر می‌دهند به نام عشق، قانون می‌نویسند و به نام عشق، گردن می‌زنند پس من نیز تصمیم گرفتم شعر و جنون را پیشهٔ خود سازم.
هدیه
یک خبر فرهنگی پادشاه صاحب‌شوکت پادشاه سبزدست با اوصافی به‌کمال و القابی شایسته و درخور برای تحقق آرزویش آرزوی عدالت برای همهٔ مردمان و فراهم شدن نان و لباس‌شان چنین فرمان داده: واردات هرگونه کتاب و دفتر توسط وزارت بازرگانی ممنوع، و بازرگانان برای واردات غلات پوست‌کنده مجاب شوند.
zohreh
زنان پیانو هستند مردان اما موسیقی نمی‌دانند بسیار اندک‌اند مردانی که موسیقی آموخته باشند
یك رهگذر
زنان چون مزرعه‌ای حاصلخیز مردان چون بولدوزری ویرانگر
یك رهگذر
تو نمی‌دانی و نمی‌خواهی بدانی عالم بی‌تو چه اندازه زشت است من دست رد به سینهٔ مرگ نخواهم زد اگر میان سینه‌هایت چون مسیحْ مصلوبم کنی
s.h
زنان چون مزرعه‌ای حاصلخیز مردان چون بولدوزری ویرانگر زنان تفرجگاهی دلپذیر مردان اما قطار سریع‌السیر شبانه زنان چون معبد مردان قهوه‌خانهٔ بین‌راهی زنان به پرنده‌ای قانع‌اند مردان اما تصاحب تمام زنان را می‌خواهند
FATEMEH.AZAR
آن که به من آموخت نکنم آن‌چه خدمت‌گزاران سیاست‌باز نزد حاکم می‌کنند یا نرقصم آن‌چنان که رقصندگان در بارگاه پادشاهان می‌رقصند آن که به من آموخت خم نکردن کمر شعرم را برای همیشه بنده‌اش خواهم بود
.ً..
روزی خواهد آمد که نقشه‌های زندگی‌ام را دیگرگون کنم یا به آتش‌شان کشیده منفجر کنم و هیچ‌گاه نخواهم دانست چه وقت آتش در لباسم شعله خواهد کشید و از پنجره کدامین لباس مرگ به سراغم خواهد آمد
mim_ti
دنیا از وجودشان چنان غرق در نور شده که دیدن‌شان سخت است در دست‌های‌شان سنگ دارند اما چون چراغ، نور بخشیده و چون بشارتی نمایان می‌شوند می‌رزمند و می‌شکفند و شهید می‌شوند
.ً..
کاغذ سفید پیشِ روی من ویزایی است بی‌تاریخ که با آن به دور جهان سفر می‌توانم کرد.
فاطمه :)
بازگرد هر زمان که خواهی بازگرد که دروازه‌های پذیرشم همیشه باز است به روی تو بازگرد تو معشوق برگزیدهٔ منی
علیرضا
عشق تو زمانه‌ای است میان صلح و جنگ و این روزگار سراسر جنگ است جنگی بدتر از جنگ اعصاب
فاطمه :)
مانند عقب‌افتاده‌ها زندانی ایستگاه تاریخ‌ایم فرزندان‌مان روی دست‌هامان به خواب رفته‌اند گلوهامان از دود و آلودگی مسموم شده‌اند و عریضه‌ها در دستان‌مان خشکیده است کمبود دارو... آذوقه... و تحریم‌ها… آن‌چه از حاکم و دارودسته‌اش نصیب‌مان شده است گودو... بیا... پایان بده به اشک‌هامان و انسان را از دام انسان رها کن
ZinBook
همراهم، نشریات عربی مقصدم، ساحل دریاچهٔ ژنو می‌خواهم لب ساحلش بنشینم و با خواندن آن‌ها تکه‌ای از زمان را پشت‌سر جا بگذارم با حضورم اما صدها مرغ دریایی وحشت‌زده از آن‌جا می‌گریزند گویا فرهنگ فرزندان خود را با حضور من در خطر می‌بینند گویا می‌هراسند از هجوم تیتر آن نشریات
nedaM
زنان به پرنده‌ای قانع‌اند مردان اما تصاحب تمام زنان را می‌خواهند
Babygirl
کاغذ سفید پیشِ روی من ویزایی است بی‌تاریخ که با آن به دور جهان سفر می‌توانم کرد.
sara_bavifard
مأمور امنیتی از من پرسید: چندساله‌ای؟ گفتم: ۶۵ قصیده. گفت: خدایا! چه اندازه تو گذر عمر را به‌شوخی گرفتی! گفتم: آری اما تو مایل بودی من آزادی را به‌سخره بگیرم
sara_bavifard
تنها زن ــ نه هیچ‌کس دیگر ـ می‌تواند چون ماهی قرمز در گردش خونم از این‌سو به آن‌سو برود
Mahi.G243
سخنان زیبا را ‫خواستم سخنگو باشم ‫زشتی ‫غالب آمد مرا
Yas
روزی خواهد آمد که من به سرزمین صلح قدم بگذارم و دریابم تفاوت میان جنون مستی و آرامش سنگواره‌ای
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
اکنون که ساکتم می‌شنوی صدای اشتیاقم را عزیزم؟ سکوت کارآترین سلاح من است.
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴

حجم

۷۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۱ صفحه

حجم

۷۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۱ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان