بدبختی مردم دستبهدست میگرده
و مث لایههای ماسه به ساحل اضافه میشه
پس هر چی زودتر جُلوپلاستو جمع کن و
هیچوقت صاحب اولاد نشو.
Mohammad
این است
نخستین چیزی که فهمیدم:
زمان، پژواکِ تبریست
درون بیشهای
Mohammad
سالی که گذشت مُرده است،
از نو آغاز کن،
از نو،
از نو.
Mohammad
سالی که گذشت مُرده است،
از نو آغاز کن،
از نو،
از نو.
masoome
پرده را کنار میزنم
ابرهای گذرا را میبینم.
چه غریب است
برای دل
که سرد و بیعشق باشد
چون اینها.
negar
چه کسی توان رویارویی
با اندوهِ آنیِ تنهایی را دارد؟
یا نظارهٔ فزونیِ غم را
از پس ذهنِ این گیاهِ بارور،
این پوچی احمقانه؟
negar
خانه بس غمگین است.
رهاشده برجای میمانَد،
در هیئتِ آرامش واپسین کس که میرود؛
گویی که بازَش خواهد یافت.
اما عاری از کسی که مایهٔ خشنودیاش شود
میپژمُرَد
بیداشتنِ دلی که بر این تاراج چشم پوشد
و دیگربار به نقطهٔ آغاز بازگردد،
تصویرِ شادِ چیزها
آنگونه که باید باشند،
جملگی دورافتاده.
میتوان دید چهسان بوده است:
نگاه کن
به عکسها و کاردوچنگالها.
نُتهای روی چهارپایهٔ پیانو.
آن گلدان.
negar
شاید عشق تنها در رؤیاست که میزید
آنگاه که همدیگر را
بیش از انگشتانِ یک دست ندیدهایم.
masoome
این است
نخستین چیزی که فهمیدم:
زمان، پژواکِ تبریست
درون بیشهای
masoome
نه، هرگز نیافتهام
جایی را که بتوانم گفت
این سرزمینِ راستین من است
باید اینجا بمانم
masoome