بریدههایی از کتاب این عکس من است
۴٫۳
(۸)
از او بپرس: ارزشش را داشت؟
(کسی را نجات دادی؟)
Mohammad
همیشه چیزهایی هست که نمیدانی.
da☾
یکبار مردی به من گفت:
بچهها نباید قرمز بپوشند.
دختران جوان نباید قرمز بپوشند.
در بعضی از کشورها قرمز رنگ مرگ است،
در بعضی دیگر رنگ شهوت،
در بعضی جنگ، در بعضی خشم،
در بعضی قربانی کردن.
دختر باید خود حجاب باشد،
سایهای بیرنگ، پریدهرنگ
مثل تصویر ماه در آب،
مخاطرهآمیز نه.
او باید سکوت کند و
از کفش قرمز، جوراب قرمز و رقصیدن بپرهیزد.
رقصیدن با کفش قرمز تو را میکُشد.
۲
اما رنگ قرمز، حق طبیعیِ ماست،
رنگ لذت پُر از هیجان
و رنج سرریز که ما را به هم پیوند میدهد.
mobina
آنچه را نمیتوانی نجات دهی، بکُش
آنچه را نمیتوانی بخوری، دور بریز
آنچه را نمیتوانی دور بریزی، دفن کن
آنچه را نمیتوانی دفن کنی، به دیگری ببخش
آنچه را نمیتوانی ببخشی، باید که بر دوش خود ببری،
این سنگینتر از آنیست که فکرش را میکردی.
یك رهگذر
گاهگاه صدایت میزنم
که خاطرجمع شوم هنوز آنجایی.
negar
حقیقتیست آشکار: تو دریایی.
پلکهایت
خمیده بر آشوبهاست.
دستان من
هر جای تو را لمس میکنند
جزیرههای کوچکی میسازند؛
زندگی در آنها جاری.
بهزودی تمامِ زمین خواهی بود:
دیاری آشنا،
موطنی.
mobina
من این راز را به تو خواهم گفت،
به تو،
تنها به تو.
نزدیکتر بیا.
این آواز، فریاد کمکخواهیست:
کمکم کن!
تنها تو،
تنها تو میتوانی،
کسی مانند تو نیست.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
این هم دروغ بود،
اگر میخواستم میتوانستم داخل شوم.
این خانه از آنِ کیست؟
ما هر دو در آن زندگی میکنیم
اما به هیچکداممان تعلق ندارد.
از من چه انتظاری هست
که راهم را پیدا کنم؟
اگر میخواستم میتوانستم داخل شوم،
اما مسئله این نیست،
فرصت نمیکنم.
باید کاری را انجام دهم
کاربر ۱۵۲۶۶۸۱
اینجا زمان به شکل موج در گذر است،
دلآشوبهای غلتان بر آن، روزها از پس روزها.
بالا میروم، اسمش بیداریست،
پس آنگاه فرومیافتم در شبهای پُرتشویش
اما هرگز پیش نمیروم.
mobina
گاهگاه صدایت میزنم
که خاطرجمع شوم هنوز آنجایی.
یك رهگذر
جسم میمیرد،
ذرهذره
خود را دفن میکند،
میپیوندد به حواس پریشان،
به بوتههای تمشک و خار،
روان در بادهایی پُرخاروخس
بر فراز پِیهای سست خانههای پیشینمان
که اکنون حفرههایی نیمهتاریک بر زمین شنیاند.
آیا من اینهمه سال را سپری کردم
برای برپا ساختن این عمارت،
این ترکیبی که خودْ منم،
این آلونک در حال فروریختن؟
negar
خورشید بودن، گشتن در فضا
دور و بیاعتنا،
هدیه کردن نوری به آنان که نظارهگرند
آموختن
که چگونه اینگونه زندگی کنی.
یا که نه،
انتخاب کنی که انسان هم باشی،
جسمی فانی و دستخوش زوال،
ناتوان از نجات خود،
دعاکنان به هنگام سقوط،
به شیوهٔ خود.
negar
نمایی از دلبستگیهای قدیمیام را
شعلهها رقم میزنند.
آنچه در سرم میماند
دنیایی سیاهشده است: حقیقت امر.
خانه کجا رفت؟
کلمات کجا میروند
وقتی که آنها را گفتهایم؟
mobina
تو در من معلقی،
زیبا و منجمد،
من حافظ تواَم،
در من در امنوامانی.
اصلاً این تردستی نیست،
این استادیست؛
آینهها زیرکاند.
mobina
در روشنایی روز میدانیم
آنچه که رفت رفته است،
اما در شب فرق میکند.
هیچچیز تمام نمیشود،
نه مرگ، نه سوگواری.
مُردگان تکرار میشوند،
مثل مستهای بیدستوپا کجکج تلوتلو میخورند
از میان درهایی که ما در خواب برایشان گشودهایم.
mobina
من گفتم: در تبعید
جان به در بردن
نخستین ضرورت است.
بعد از آن
میتوانیم آغاز کنیم.
(این را با احتیاط میگویم.)
تو گفتی:
جان به در بردن از چه؟
در نور ضعیف
از فراز شانهات نگاه کردی.
گفتی:
هیچکس هیچوقت جان به در نمیبرد.
|ݐ.الف
در تبعید
جان به در بردن
نخستین ضرورت است.
بعد از آن
میتوانیم آغاز کنیم.
یك رهگذر
تنها باید ما مانده باشیم
در این مه که همهجا را فراگرفته است و
این جنگلها را هم.
negar
تو سلانهسلانه کنار من قدم میزنی،
از زیبایی صبح میگویی،
حتی خبر هم نداری
که سِیلی اتفاق افتاده است.
negar
اینجا در حاشیه
قوزکرده زیر تازیانهٔ دلخراشِ زمستان
در خانههای یخی زندگی میکنیم.
نه اینکه دلخواهمان باشد،
از آنرو که برای زنده ماندن
چیزی را که میتوانیم و ناگزیریم، میسازیم
با آنچه که داریم.
negar
حقیقتیست آشکار: تو دریایی.
پلکهایت
خمیده بر آشوبهاست.
دستان من
هر جای تو را لمس میکنند
جزیرههای کوچکی میسازند؛
زندگی در آنها جاری.
بهزودی تمامِ زمین خواهی بود:
دیاری آشنا،
موطنی.
negar
این حُقهٔ توست یا معجزهات،
که تلف شوی و باز برخیزی
بیکموکاست، دوباره و دوباره،
حتی در اسطورهها هم حدی هست،
در زمانی که شکست را به انجام رسانی و باز برگردی
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
همیشه چیزهایی هست که نمیدانی
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
اینجا مهربان بودن سودی ندارد
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
هر پناهگاهی یاریرسان نیست.
هر خطرگاه پناه میشود.
mahii
اگرچه راههای زیادی برای مُردن هست
اما آوازِ مرگ، تنها یکیست
mahii
جهانی که تو را دارد
نمیتواند یکسره بد باشد،
اما آیا تو را دارد؟
از این فاصله تو یک سرابی،
تصویری براق
با همان شکلی که آخرینبار دیدمت.
mahii
با عشق دست میگشایم، دستهایم تفنگاند.
دختر پاييزي
با عشق دست میگشایم، دستهایم تفنگاند.
دختر پاييزي
شما امید مرا از من گرفتهاید
و تنها با سیاست رهایم کردهاید...
ali73
حجم
۷۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
حجم
۷۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰۵۰%
تومان