«هر ملتی که شکست خورد تالاپی افتاد تو عرفان. ما ملت هم انگار آفریده شدهایم برای شکست. اولین رگههای عرفان بعد از شکستِ اسکندر پیدا شد، بعدش شکست اعراب، غلیظترینش هم مال بعد از شکست مغولها بود. حرف من این است که عرفان از جنبهٔ مفعولیتِ آدمها میآید.»
mojgan
قوطی خالی قرص، دور از نگاه سپیده، چشمکی به قرصها زد و آرام به سرجای قبلی، کنار گچبری دور لوستر رفت. قوطی خالی قرص چرب بود و کمی سبز، لوستر هم خاموش.
Ataraxie
انگشت سبابهٔ دست راستش را به دهان برد، خیس کرد و به بدنهٔ قابلمهٔ برنج زد. جِزّی صدا کرد و آب سریع خشک شد.
khazar
پیش از اینکه سپیده به وسط اتاقخواب برسد، قوطی قرص از حاشیهٔ گچبری دور لوستر آمد روی زمین، جای قبلیش.
«اَه.»
پایش به قوطی قرص خورده بود. قوطی قل خورد و رفت زیر تخت.
Ataraxie
«یادت باشد وقتی به ضریح چسبیده بودی طرفِ حسابت کی بود. همیشه همینطور بوده... شاه بخشیده، شاهقلی نبخشیده.»
n.jahangard