از همهچی بدم اومده. تو خیابون، تو کوچه که راه میرم، حالم به هم میخوره انگار از همهچی فاضلاب زده بیرون. سرم رو میندازم زیر عینهو گاو میرم. به هیچی نمیتونم فکر کنم... یعنی تا میآم فکرم مشغول یه چیزی بشه، میرم تو فکرهای دیگه. مثلاً دارم به این لیوانه فکر میکنم یهو تو فکرهای عجیبی میرم. مثلاً فکر میکنم دارم میافتم ته دره، زیر پام خالی میشه.
م. مطلق
خسته شدهایم دیگر؛ نه میخواهیم چیزی ببینیم، نه چیزی بشنویم. میخواهیم بلند شویم و سالن نمایش را ترک کنیم، اما سرجای خود نشستهایم.
... و کابوس از همین جا آغاز میشود.
م. مطلق
از همهچی بدم اومده. تو خیابون، تو کوچه که راه میرم، حالم به هم میخوره انگار از همهچی فاضلاب زده بیرون. سرم رو میندازم زیر عینهو گاو میرم. به هیچی نمیتونم فکر کنم... یعنی تا میآم فکرم مشغول یه چیزی بشه، میرم تو فکرهای دیگه. مثلاً دارم به این لیوانه فکر میکنم یهو تو فکرهای عجیبی میرم. مثلاً فکر میکنم دارم میافتم ته دره، زیر پام خالی میشه.
م. مطلق
فرود: نیومدن!
شیوا: خیلی ناراحتی من اینجام؟
فرود: نه، میگم اتفاقی واسهشون نیفتاده باشه.
شیوا: آره جون خودت.
فرود: تو ساندویچت رو بخور.
شیوا: اَه، دیگه نمیتونم، حالم خوب نیست. یه کوچولو مونده میخوری؟
فرود: نچ.
شیوا: یهذرهست، اشکالی نداره.
فرود: نه، گوشت نمیخورم.
شیوا: نخور، خودم میخورم. (لقمه را بهزحمت میجود و همانطور با دهان پُر) حالم هم بده ولی بهزور میخورم.
فرود: (مدتی منتظر میشود، او لقمه را فرودهد) شروع کنیم؟
کاربر ۴۱۱۲۸۷۹