بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تا سبز شوم از عشق | طاقچه
تصویر جلد کتاب تا سبز شوم از عشق

بریده‌هایی از کتاب تا سبز شوم از عشق

نویسنده:نزار قبانی
انتشارات:انتشارات سخن
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۲از ۶ رأی
۳٫۲
(۶)
نمی‌توانم زیست بی آنکه در هوایی دم برا ورم که تو در آن نفس می‌کشی وکتابهایی بخوانم که تو می‌خوانی و قهوه‌ای بخواهم که تو می‌خواهی و به موسیقیی گوش دهم که تو گوش می‌دهی وگلهایی را دوست بدارم که تو می‌خری
lordartan
عشق تو ... ای بانوی من تا درون شهرهای حزن و اندوهم برده است. و من پیش از آنکه تو را بشناسم.. به درون شهرهای حزن و اندوه قدم ننهاده بودم و هرگز نمی دانستم که اشک تجسم انسان است
Zeina🌸💕
همه گلهای من از باغهای توست همه شراب من از دهش تاکهای تو همه انگشتریهایم از معادن زر تو همه دفترهای شعرم بر روی جلد امضای تو را دارد ...
lordartan
خواندن شعر هرگز به معنای تکرار تجربه‌ای مرده نیست، بلکه برانگیختن دوباره تجربه است با همه رگ و پی و نبض آن. خواندن شعر کاری است چندطرفه، به بوسه‌ای توفیق‌آمیز می‌ماند که هرگز نمی‌توان آن را یکطرفه انجام داد.
Pariya
مشکل من با نقد این است که هرگاه شعری به رنگ سیاه نوشتم گفتند که آن را از چشمانت رونویسی کرده‌ام ...
Eli
شاعر چون زنبور عسلی آبستن هزار قطره شکرین است، زنبوری که در احشای او شکر تخمیر می‌شود. زنبور و شاعر را از این جویبار شکرین و از غده‌های جمالی که در آنها نهان است گزیری نیست... وگرنه عطرشان هلاکشان خواهد کرد.
ali momamadi
هنوزت دوست می‌دارم ای بیروت شوریده ... ای رودی از خون و جواهر ... هنوزت دوست می‌دارم ای بیروت نهاد پاک ... بیروت ناهنجاری و آشفتگی ... بیروت گرسنگی کفرآلود ... و سیری کفرالود ... هنوزت دوست می‌دارم ای بیروت داد... بیروت بیداد... بیروت اسیری ... و ای بیروت قاتل و شاعر ... هنوزت دوست می‌دارم ای بیروت عشق ... و ای بیروت سر بریدن از گوش تا به گوش ... هنوزت دوست می‌دارم به رغم حماقتهای آدمیان هنوزت دوست می‌دارم ای بیروت ... چرا اکنون نیاغازیم؟
lordartan
ای زنی ... که همه متونم را به مبارزه می‌طلبی ... و برای آنکه در حد و اندازه تو باشم مرا به دهها زبان نیاز است ...
lordartan
بگذار من برایت جای بریزم تو در این بامداد افسانه‌ای از زیبایی هستی و صدایت نقش زیبایی است بر پیرهن زنی مراکشی وگردن‌آویز تو چون کودک زیر آیینه‌ها بازی می‌کند
Eli
بیش از این نمی‌توانم در بیشه‌های گیسوانت پیشروی کنم که از سالها پیش در روزنامه‌ها اعلام کرده‌اند که من مفقودالاثر شده‌ام و تا اطلاع ثانوی همچنان من مفقودالاثر هستم..
Eli
در تاریخ من ... و تاریخ تو، ای بانوی من، چه می‌گذرد؟ که هرگاه بوسه‌هایم را برگیسوان تو پراکندم گیسو بلندتر شد!!..
Eli
شعر رقص با زبان است. زبان را بازآفرینی می‌کنم. این رقص با همه اجزای جان است، با همه خلجانهای ارادی و غیرارادی آن و همه لایه‌های پیدا و پنهان آن و همه رؤیاهای ممکن و ناممکن ان و همه پیشگوییهای منطقی و غیرمنطقی آن.
Pariya
آن که دوستدار زنی است دوستدار وطنی است و آن که به رخساری زیبا دل می‌بازد به جهان دل‌باخته است. اما سرزمین من به عشق جز از سوراخ سوزن نمی‌نگرد و به آن جز از خلال جغرافیای پیکر زن نگاه نمی‌کند.
Pariya
بگذار به همه زبانهایی که می‌دانی و نمی‌دانی بگویم که تو را من دوست دارم ... بگذار واژگانی جستجو کنم که به حجم دلتنگی من برای تو باشد .
Zeina🌸💕
ای بانوی جهان، ای بیروت ... دستبندهای یاقوت‌نشانت را که فروخت؟ انگشتری جادوییت را که در مصادره گرفت؟ بافه‌های زرینت را که برید؟ شادی خفته در چشمان سبزت را که بسمل کرد؟ که با کارد بر رخسار تو خط کشید؟ و بر لبهای بشکوهت آب آتش ریخت؟ آب دریا را که با سم آلود؟ کینه بر کرانه‌های‌گلفام که افشاند؟ اینک ما آمده‌ایم ... عذرخواه ... و معترف که با ذهنیتی قبیله‌ای به تو آتش کردیم ... و زنی را کشتیم ...که نامش «آزادی» بود .
lordartan
سر آن داشتم که بیروت را از خاطراتم حذف کنم و همه خیابانهایش را ... همه رستورانها را ... همه نمایش‌خانه‌ها را ... نادیده بینگارم سر آن داشتم که از نزدیک شدن به همه آن قهوه‌سراهایی بپرهیزم که ما دو تن را می‌شناخت و برای ما دلتنگ بود و به رغم هرچه از زمان گذشته بود خطوط دستان ما را به یاد داشت خواستم همه آن نواحی زیبا میان صیدا" و جبیل" را از یاد ببرم شمیم پرتقال و جیرجیر ملخان را از یاد ببرم عشق تو اما همچنان از پذیرفتن همه راه حلها تن می‌زند و چون صفیرکشتیها در انتهای شب، رخنه در جان می‌کند ...
lordartan
تو را بسیار دوست دارم ... و می دانم که به بن‌بست زبان ناممکن رسیده‌ام ... احساس می‌کنم که عبارت بر تو تنگ‌آمده است و فرهنگ بر تو تنگ‌آمده است و بلاغت برگردی کمرگاهت له‌له می‌زند و شعر ... و نثر ... و واژگان نیز.
lordartan
تو را بسیار دوست دارم ... و می دانم که مادینگی آذرخش است ... و شعر آذرخش است ... و زنان زیبا ... آذرخشند و آذرخشهای بزرگ دو بار به دست نمی‌آیند ...
lordartan
کلام را دیگر نرسد که تو را بگوید ... کلمات چون اسب چوبین شده‌اند شب و روز در پی تو می‌پویند و به تو نمی‌رسند ...
امیررضا
عشق تو، ای بانوی من، به من آموخته است که هذیان چیست آموخته است ... که چگونه عمر می‌گذرد و دختر سلطان نمی‌آید ... عشق تو به من آموخته است ... که تو را در همه چیز دوست بدارم در درختان برهنه، در برگهای زرد خشک در هوای بارانی ... در باد و بوران ... در کوچک‌ترین قهوه‌سرایی که شامگاهان قهوه سیاه خود را در آن می‌نوشیم ... عشق تو به من آموخته است ...
lordartan

حجم

۱۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۶ صفحه

حجم

۱۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۶ صفحه

قیمت:
۸۵,۰۰۰
تومان