
بریدههایی از کتاب قمارباز
۴٫۲
(۱۶۱)
من خودم را به دست خود نابود کردهام.
vafa
میپرسید پول برای چه میخواهم؛ چهطور برای چه؟ پول همهچیز است.
vafa
بله، در مُنتهای درجهی ذلت و ناچیزشمردگی لذتی هست. چه میدانم؛ شاید در ضربههای شلاق هم، که بر پشت آدم فرود آید و گوشت آدم را تکهتکه کند، یکجور لذتی نهفته باشد... اما شاید من بخواهم لذایذی از نوع دیگر هم بچشم.
علی
مگر ممکن است که آدم به میز بازی نزدیک بشود و به خرافات مبتلا نشود؟
علی
من حرف آن مدعی را یاوه میشمارم که با شکم سیر و خیال راحت درس اخلاق میدهد و در جواب کسی که در توجیه بازی خود عذر میآورد که «کلان بازی نمیکنم»، میفرماید: «دیگر بدتر! زیرا این نشان حقارت حرص است.»
سقف پاره کن!
در هر خانهای فاتَری هست با مبانی اخلاقی بسیار استوار. این فاتر بینهایت شریف است، به قدری شریف که آدم میترسد نزدیکش شود. من تاب تحمل این آدمهای شریفی را که شرفشان از استواری به سد سکندر میماند ندارم. هر فاتری رئیس یک خانواده است و هر شب کتابهای آموزندهای برای تهذیت خانوادهاش به صدای بلند میخواند. بر فراز خانه باد در تاج درختان نارون و شاهبلوط صدا میکند و غروب لکلکی روی بام است... اینها بینهایت شاعرانه و دلانگیز است...
vafa
بله، شما حق دارید. آدمیزاد دوست دارد که دوست صمیمی خود را پیش خود خوار ببیند. دوستی اغلب بر پایهی حقارت حریف استوار است. این یک حقیقت قدیمی است که بر اشخاص زیرک پوشیده نیست.
علی
حتا یک فرانسوی ساده و بیرنگوبو و بیبرگونوا ممکن است رفتار و سکنات و سلیقهها و حتا اندیشههای بسیار لطیف و ظریفی داشته باشد، بیآنکه این کیفیات از تشخیص و اختیار و جانش سرچشمه گرفته باشد. این خصوصیات همه از راه ارث به او رسیده است. آنها خود ممکن است بسیار رذل و نادان باشند.
H.H
وقتی خوشرویی و مهربانی برایش فایدهای داشت، شادوشنگول و مهربان بود و همین که شادی و خوشرویی دیگر واجب نبود، عبوس میشد و دیدارش به قدری ملالآور بود که تحملش دشوار بود.
علی
من با هیجان بسیار گفتم: «من چهکار دارم به اینکه بیمعنی است یا با معنی! من فقط میدانم که وقتی کنار شما هستم باید حرف بزنم. باید مدام حرف بزنم و حرف میزنم. من جلو شما عزت نفسم را فراموش میکنم. همهچیز برایم یکسان است.»
با خشکی و گفتی به قصد رنجاندن من، گفت: «برای من چه فایده داشت که شما را به ته دره بجهانم؟ این کار هیچ دردی از من دوا نمیکند. مُردن شما برای من بیفایده است!»
من فریاد زدم: «بهبه، آفرین! این بیفایدهی فوقالعادهتان را بهعمد گفتید تا مرا زیر آن خُرد کنید! من هر چه در دلتان میگذرد بهروشنی میبینم. میگویید بیفایده؟ ولی لذت همیشه مفید است و قدرت مطلق و بیحد، ولو بر یک مگس، برای خود لذتی دارد. انسان طبعاً خودکامه است و از رنج دادنِ دیگری خوشش میآید. شما مخصوصاً خیلی دوست دارید رنج بدهید.»
کاربر ۱۳۹۱۹۲۵
فقط میخواستم در کنارش باشم. همیشه در هالهی او، در پرتو او، تا آخر عمر. غیر از این هیچ نمیخواستم
مریم صادقی
من حالا چه هستم؟ هیچ! صفر! فردا چه خواهم شد؟ فردا ممکن است باز از میان مُردگان برخیزم و زندگی نویی شروع کنم.
Nima Zarandi
آنها فقط برای مراد گرفتن از همین چرخ میآیند و از آنچه در اطرافشان میگذرد، میشود گفت اصلاً خبر ندارند و در تمام فصل به چیزی جز این چرخ توجه نمیکنند.
علی
نفرت داشتم از اینکه اعمال و افکار خود را با موازین اخلاقی بسنجم.
pejman
حقیقت این است که مردم نهفقط دور میز رولت و بساط قمار، بلکه همهجا همیشه سعی میکنند که چیزی از چنگ حریف بیرون آورند و در جیب خود بگذارند.
mojgan
قماربازان میدانند که انسان ممکن است تا یک شبانروز بیحرکت پشت میز بازی بنشیند و حتا نگاهی به چپ یا راست خود نکند.
علی
مسئله اینجاست که اگر این چرخ بخت یک دور دیگر میزد همهچیز عوض میشد و (من یقین دارم که) همین معلمان اخلاق اولین کسانی بودند که با خوشرویی شوخیکنان نزد من میآمدند و به من تبریک میگفتند.
علی
نهفقط حق ندارید در خصوص چیزی که به صحت آن یقین ندارید با من حرف بزنید، بلکه حتا در دلتان هم نبایست دربارهی آن حکمی بکنید.
فرزانه
قدر پول باید به اندازهای نزد یک جنتلمن ناچیز باشد که نبودش نتواند آرامش او را برهم زند.
mojgan
فردا، فردا، همهچیز تمام خواهد شد.
nazanin
فردا ممکن است باز از میان مُردگان برخیزم و زندگی نویی شروع کنم. و «انسان» را، تا هنوز کاملاً در من تباه نشده، کشف کنم.
کاربر ۱۴۲۸۴۶۷
تا امروز هم از وضع خود در این کشاکش سر درنمیآورم. اینها تمام مثل خوابی گذشت، حتا عشق سوزان من، گرچه بسیار شدید و صادقانه بود، اما... به کجا انجامید؟ حقیقت این است که گاهی این فکر مثل برق از ذهن من میگذرد که «آیا من آن زمان دیوانه نبودم؟ آیا تمام این مدت را جایی در تیمارستانی نگذراندهام؟
Alireza Bagheri
عشق من به شما هر روز عمیقتر میشود، هر چند به قدری دوستتان دارم که بیشتر از آن ممکن نیست.
سپیده اسکندری
کسی که بهراستی آقامنش باشد حتا اگر تمام هستی خود را ببازد نباید پریشانی در خود ظاهر سازد. قدر پول باید به اندازهای نزد یک جنتلمن ناچیز باشد که نبودش نتواند آرامش او را برهم زند. البته شرط نجابتِ حقیقی این است که اصلاً متوجه این لجنی که دور میز میجوشد و اوباشی که در آن لجن پول میجویند نشوی! اما از طرف دیگر گاهی طریق عکس، یعنی توجه بسیار، کمتر از آن نشان اشرافیت نیست، یعنی باز کردن چشم بر همهچیز و باریک شدن بر دقایق و مشاهدهی بازیکنان و حقارتشان با دقت یک ذرهبین. منتها به این شرط که خیل اوباش و لجن تالار بازی را به صورت نوعی سرگرمی ببینی، به صورت نمایشی که فقط برای تفریح تو ترتیب داده شده باشد. البته ممکن است که آدم خود را بهزور در این جمع جا کند اما باید چشم به اطراف خود داشته باشد با یقین کامل که تماشاگر است و یکی از آحاد جمع نیست.
علی اکبر
میداند که من دیوانهوار دوستش دارم و حتا اجازه میدهد که از این عشق سودایی برایش حرف بزنم. و البته هیچچیز بیش از همین آزاد گذاشتن من، که بیهیچ مانع یا ملاحظهای از عشق خود با او حرف بزنم، گواه نفرتش از من نیست.
FMG
«پرنده را از پروازش میشناسند، آدم را از کارهایش!
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
اگر شکستم را پذیرفته بودم، اگر جرئت تصمیم نمیداشتم چه شده بود؟...
عبدالله قهری
چرا نمیفهمم که مُردهام؟ ولی... چرا ممکن نباشد که دوباره زنده شوم؟
" یک تکه تنهایی "
میدانید، آدم ممکن است با اشخاصی که حتا به آنها کینه میورزد، زیر فشارِ اجبار رابطه برقرار کند.
kazhal
بهنظرم میرسد که او تا امروز به چشم آن شهبانوی باستانی به من نگاه کرده است، که در حضور بندهاش لخت میشد زیرا او را آدم نمیشمرد. آری، اغلب پیش میآید که مرا آدم حساب نکند...
zina
حجم
۱۹۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۱۵ صفحه
حجم
۱۹۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۱۵ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۳۴,۳۰۰۳۰%
تومان