آنانکه از هیچ سر برمیآرند و میکوشند هرآنچه را در سرشان میگذرد وصف کنند مُشتی خوکند.
AS4438
آخر بخت و اقبال را که نمیتوان تغییر داد، یا هست یا نیست. اگر هست، راهی برای تغییرش نیست، و اگر نیست، به پرندگانی میمانیم در توفان شن،
AS4438
چون کسی که صبر میکارد، یأس درو میکند
Sajedeh
با اینهمه آدم سادهدلی بودم، وگرنه پر میگرفتم و به اوج میرفتم و همهچیز طور دیگری میشد.
Sajedeh
بعضی شبها از پنجره بیرون را دید میزدم. و شب به اندازهٔ روز درخشان بود.
Sajedeh
از آن به بعد روزها تغییر کردند. منظورم گذر روزهاست. منظورم آن چیزیست که روزی را به روز دیگر پیوند میدهد و درعین حال مرز میانشان را معین میکند.
Sajedeh
یکی دوباری حس کردم نیمچه لبخندی بر لبانش نشسته و حتی گاه لبخندی تمام. آنموقع بود که فهمیدم (گرچه درواقع همیشه میدانستم) من و برادرم در این دنیا تنهاییم.
Sajedeh
کار به جایی رسید که خیال کردم بهزودی میمیریم.
اما زندگی ما بر اساس معیارهایی ادامه یافت که پیش از مرگ پدر و مادرمان بنا شده بود.
Sajedeh
اکثر آگهیدهندگان پی روسپی بودند، چه آشکارا و چه در خفا.
Sajedeh
اما دیگر آنها را فراموش کردهام و ترجیح میدهم زحمت اضافه به خودم ندهم تا به خاطر بیاورمشان.
Sajedeh
سرآخر به او گفتم آینده برایم اهمیتی ندارد. صرفآ فکرهایی به مغزم خطور میکند، ولی وقتی فکرش را میکنم، میبینم آنها ابدآ رو به سوی آینده ندارند.
Sajedeh
در معنای عبارت «تغییر اقبالمان دقیق میشدم. هرقدر سبکسنگینش میکردم، باز هیچ معنایی برایم نداشت؛ آخر بخت و اقبال را که نمیتوان تغییر داد، یا هست یا نیست.
Sajedeh
چشم بازداشتن، به یک معنا، مترادف تحلیلرفتن بود. داشتم تحلیل میرفتم.
Sajedeh