شاید شدیدترین شوق انسان بعد از شوق به شناختن و چشیدن، میلش به فراموشکردنِ شناختهها باشد.
حسین فرهمند
و در آن زمان بود که دریافتم چگونه عصری خطیر فردی حقیر را بلندپایه میسازد و توانش را افزونی میبخشد.
noir
«این شتاب ما به چه سوست؟ رو بهسوی خانهٔ دوست.»
noir
«کلمات معنای نهان را تباه میکنند و همهچیز را اندکی دیگرگونه و نادرست و سبکمایه بازمینمایند؛ اما همین هم نیکوست و من درستش میشمارم که آنچه یکی را گنجینهٔ حکمت است در گوش دیگری طنین یاوه مییابد.»
noir
چهکسی گمان میبرد که دایرهٔ افسون چنین شتابان گسیخته شود و ما جملگی، حتی من، حتی من، در برهوت بینوا و خالی از جلایی که به داغ واقعیت مُهر شده است سرگردان گردیم
میم. خ
مدتی دراز از فراز شانههای خمیدهاش در دفترش فرونگریستم و مارها و اژدهاها را میدیدم که از سطور او برمیجوشند و فرامیجهند و بیصدا در تاریکی بوتهها ناپدید میشوند. آهسته صدایش کردم که: «لونگوس، رفیق عزیز!» اما او صدای مرا نمیشنید. دنیای من از او دور بود. در دریای مکاشفه غرقه بود
میم. خ