بریدههایی از کتاب داستان ملال انگیز
۴٫۳
(۳۵)
من بدخلقم. ظاهرآ من همه را معذب میکنم و همه مرا.
pejman
میگویند فلاسفه و خردمندان واقعی به همهچیز بیاعتنایند. این حرف درستی نیست، بیاعتنایی یعنی فلج روح، یعنی مرگ پیش از موعد.
M8.
بستنی برایش معیار هرچیز زیبا بود
گلابتون نگین
میخواهم که همسران ما، فرزندانمان، دوستان و شاگردانمان، به جای دوستداشتن نام و ظاهر و برچسب ما، خودمان را همانند انسانهایی عادی دوست داشته باشند.
AS4438
شبنخوابیدن یعنی اینکه هرلحظه به غیرطبیعیبودنت اعتراف کنی، به همین دلیل بیصبرانه منتظر فرارسیدن صبح و روز روشن میمانم، یعنی زمانی که حق دارم نخوابم.
Hamideh Rezaee
هنگامی که دارم نفس آخرم را بیرون میدهم، باز ایمان خواهم داشت که علم مهمترین، زیباترین و لازمترین چیز در زندگی بشر است،
گلابتون نگین
از راه مجادله با جاهلان درصدد کسب شهرت برنیامدهام،
amir
علم مهمترین، زیباترین و لازمترین چیز در زندگی بشر است
MasihReyhani
آدم از چیزی میترسد که برایش قابل درک نباشد.
M8.
از قرار معلوم، نامهای بزرگ به این علت ساخته میشوند که برای خودشان حیات مستقلی داشته باشند، مستقل از دارندهٔ خود نام. اکنون نام من با آسودگی در خارکوف گردش میکند. سه ماه بعد هم با حروف طلایی روی سنگ قبر نقش خواهد شد و مانند خورشید خواهد درخشید، حال آنکه من در آن زمان از خزه پوشیده شدهام...
ایوان کارامازوف
همکار عزیز. ولی اول اجازه بدهید بر سر این به توافق برسیم که رسالهٔ دکتری یعنی چه. این لغت را معمولا به اثری اطلاق میکنند که محصول تفکر مستقل نویسنده است. اینطور نیست؟ اثری که با موضوع پیشنهادی دیگران و تحت راهنمایی دیگران نوشته شود، اسم دیگری دارد.
مهدی
در قلمرو علم کارگر است، نه صاحبخانه.
M8.
آن قسمت از مغزم که کنترل نوشتن را برعهده دارد، از کار افتاده است. حافظهام ضعیف شده، افکارم پیوسته نیست، و وقتی آنها را روی کاغذ میآورم، هربار به نظرم میرسد که شمّ و غریزهٔ لازم برای برقراری ارتباط منسجم میان آنها را از دست دادهام. قالب جملهها یکنواخت و عباراتم بیمایه و ضعیف است. اغلب نمیتوانم آنچه را میخواهم بنویسم.
فاطمه سادات موسوی
بهروشنی میتوانم آیندهٔ او را مجسم کنم. او در طول زندگی خود داروهای زیادی با خلوص فوقالعاده تهیه خواهد کرد، تعداد زیادی گزارش علمی خشک و بسیار آبرومند خواهد نوشت، دهتایی ترجمهٔ درست و حسابی انجام خواهد داد، ولی جنم حتی یک کشف انقلابی را هم نخواهد داشت. کشف انقلابی به تخیل نیاز دارد، به ابتکار، قوهٔ حدس و گمان، ولی پیوتر ایگناتِویچ هیچکدام از اینها را ندارد. خلاصه آنکه او در قلمرو علم کارگر است، نه صاحبخانه.
مهدی
او امتحان درسهای مرا افتضاح میدهد و من برایش نمرهٔ یک میگذارم. هرسال هفتتایی از این قبیل جوانان رشید به تورم میخورند که من، به قول خود دانشجوها، شوتشان میکنم یا میاندازمشان. آنهایی که به علت بیاستعدادی یا مریضی از عهدهٔ امتحان برنمیآیند، معمولا صبورانه صلیبشان را به دوش میکشند و با من چانه نمیزنند. فقط دانشجویان خوشمشرب و اهل دلی چانه میزنند و به خانهٔ من میآیند که پشت امتحان ماندن اشتهایشان را کور میکند یا برنامهٔ منظم اپرارفتنشان را به هم میزند. دستهٔ اول را عفو میکنم و دستهٔ دوم را به سال بعد «شوت میکنم».
مهدی
من از بچگی عادت کرده بودم در برابر محرکهای بیرونی مقاومت کنم و خودم را حسابی آبدیده کرده بودم.
pejman
هیچ ورزشی، هیچ بازی و تفریحی، هرگز مانند درسدادن به من لذت نمیداد. فقط هنگام تدریس بود که میتوانستم خودم را یکسره به امیال و احساساتم بسپارم و درک کنم که الهام واقعآ وجود دارد و زاییدهٔ تخیل شاعران نیست.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
خواندن ترجمههایی هم که چهرههای قابلاعتنای روس انجام میدهند یا تصحیح میکنند، برایم سخت است. لحن پرمدعا و خیرخواهانهٔ مقدمهها، توضیحات پرشمار مترجم که تمرکز مرا برهم میزند، و علامت سؤالها و «کذا فیالاصل» های داخل قلابی که مترجم با سخاوتمندی در تمام متن پخش میکند، به نظرم دستدرازی به شخصیت نویسنده و استقلال منِ خواننده است.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
«هیچ خوبیای در جهان نمیتواند بدون بدی باشد، و همیشه بدی بیشتر است تا خوبی.»
گلابتون نگین
راستی من به پسرمان هم فکر میکنم، به افسر ورشویی. آدم عاقل، درستکار و هشیاری است. ولی این برای من کم است. فکر میکنم اگر خودم پدر پیری داشتم و میدانستم دقایقی در زندگی او هست که از فقرش خجالت میکشد، حرفهٔ افسری را به کس دیگری میسپردم و کارگری میکردم. این قبیل فکرها دربارهٔ بچههایم روحم را مسموم میکند. این افکار چه سودی دارد؟ فقط یک انسان کوتهفکر و کینهجو میتواند به این دلیل که آدمهای معمولی قهرمان نیستند، کینهٔ آنها را به دل بگیرد. ولی دیگر این حرفها را کنار بگذاریم.
Hamideh Rezaee
بهروشنی میتوانم آیندهٔ او را مجسم کنم. او در طول زندگی خود داروهای زیادی با خلوص فوقالعاده تهیه خواهد کرد، تعداد زیادی گزارش علمی خشک و بسیار آبرومند خواهد نوشت، دهتایی ترجمهٔ درست و حسابی انجام خواهد داد، ولی جنم حتی یک کشف انقلابی را هم نخواهد داشت. کشف انقلابی به تخیل نیاز دارد، به ابتکار، قوهٔ حدس و گمان، ولی پیوتر ایگناتِویچ هیچکدام از اینها را ندارد. خلاصه آنکه او در قلمرو علم کارگر است، نه صاحبخانه.
Hamideh Rezaee
فقط میخواهم که این ضعفِ مرا به دیدهٔ اغماض بنگرند و درک کنند که جداشدن از دانشجویان و کرسی استادی برای آدمی که سرنوشت مغز استخوان برایش از هدف غایی جهان مهمتر است، درست مانند آن است که او را بگیرند و بیآنکه منتظر مرگش بمانند، در تابوت دفن کنند.
در اثر بیخوابی و مبارزهٔ دائمی با ضعفی که رو به افزایش است، اتفاق غریبی برایم میافتد. وسط درس ناگهان بغض به گلویم هجوم میآورد، چشمانم به خارش میافتد، و میلی قوی و عصبی در خود احساس میکنم به اینکه دستانم را به جلو دراز کنم و با صدای بلند شکایت کنم. دلم میخواهد بلند فریاد بزنم که سرنوشتْ مرا، انسانی سرشناس را، به مرگ محکوم کرده است، که شش ماه بعد کس دیگری صاحب این کلاس خواهد بود. میخواهم فریاد بزنم که مسموم شدهام؛ افکار تازهای که قبلا با آنها بیگانه بودم، روزهای آخر عمر مرا مسموم کردهاند و هنوز هم مثل پشه مغزم را میگزند.
Hamideh Rezaee
بهترین و مقدسترین حقّ پادشاهان حق بخشش است. من هم همیشه احساس پادشاهی میکردم، چون بیحدوحصر از این حق استفاده میکردم. هیچوقت کسی را محکوم نمیکردم، باگذشت بودم، و همه را از راست و چپ میبخشیدم. جایی که همه اعتراض میکردند و برآشفته میشدند، کار من توصیه و متقاعدکردن بود.
Hamideh Rezaee
بهترین و مقدسترین حقّ پادشاهان حق بخشش است. من هم همیشه احساس پادشاهی میکردم، چون بیحدوحصر از این حق استفاده میکردم. هیچوقت کسی را محکوم نمیکردم، باگذشت بودم، و همه را از راست و چپ میبخشیدم. جایی که همه اعتراض میکردند و برآشفته میشدند، کار من توصیه و متقاعدکردن بود. تمام عمر تنها تلاشم این بود که همنشینی من برای خانواده، دانشجویان، دوستان و خدمتکاران قابل تحمل باشد. و میدانم که این طرز برخورد من با دیگران خیلی از کسانی را هم که دوروبر من بودهاند به همین شکل بار آورده است. ولی حالا دیگر پادشاه نیستم. اتفاقی دارد در درونم میافتد که فقط شایستهٔ بردههاست: فکرهای کینهجویانهای روز و شب در سرم میچرخد، احساساتی در وجودم لانه کرده که قبلا با آنها بیگانه بودم. هم نفرت میورزم، هم تحقیر میکنم، هم ناراضیام، هم برآشفته میشوم، هم میترسم. بیاندازه سختگیر، پرتوقع، تندخو، بداخلاق و شکاک شدهام. حتی چیزی که قبلا فقط بهانهای به دستم میداد تا مزاحی بکنم و با خوشقلبی بخندم، حالا ناراحتم میکند.
Hamideh Rezaee
منطقم هم تغییر کرده است: قبلا فقط پول را خوار میشمردم، حالا دیگر نهتنها از پول، بلکه از پولدارها هم متنفرم، انگار آنها مقصرند. قبلا از خشونت و زورگویی بیزار بودم، ولی حالا از کسانی که به خشونت متوسل میشوند هم متنفرم، انگار فقط آنها مقصرند و نه همهٔ مایی که نمیتوانیم یکدیگر را درست تربیت کنیم
Hamideh Rezaee
«گنِکر دیروز پنهانی لیزا را عقد کرد. برگرد.»
تلگراف را میخوانم و مدت کوتاهی وحشتزده میشوم. رفتار لیزا و گنِکر مرا نترسانده است، بلکه از بیاعتنایی خودم نسبت به خبر ازدواج آنان به وحشت افتادهام. میگویند فلاسفه و خردمندان واقعی به همهچیز بیاعتنایند. این حرف درستی نیست، بیاعتنایی یعنی فلج روح، یعنی مرگ پیش از موعد.
Hamideh Rezaee
قبلا وقتی به سرم میزد سر از دنیای کسی یا خودم درآورم، به جای اعمال ورفتار او، که در آنها همهچیز مشروط و نسبی است، به خواستههای او توجه نشان میدادم. به من بگو چه میخواهی تا بگویم چه آدمی هستی.
حالا هم از خودم امتحان میگیرم: من چه میخواهم؟
Hamideh Rezaee
هنگامی که انسان فاقد آن چیزی باشد که والاتر و نیرومندتر از همهٔ تأثیرات بیرونی است، یک سرماخوردگی حسابی کافی است تا توازن زندگیاش را از دست بدهد و رفتهرفته هر پرندهای را جغد ببیند و هر صدایی را پارس سگ بشنود. تمام بدبینی یا خوشبینی او، با همهٔ فکرهای ریز و درشتش، در این زمان فقط در حکم نشانهٔ بیماری است و دیگر هیچ.
Hamideh Rezaee
فقط یک انسان کوتهفکر و کینهجو میتواند به این دلیل که آدمهای معمولی قهرمان نیستند، کینهٔ آنها را به دل بگیرد.
M8.
«هیچ خوبیای در جهان نمیتواند بدون بدی باشد، و همیشه بدی بیشتر است تا خوبی.
M8.
حجم
۷۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۷۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان