نیرو، در این رهگذر، بیشتر به چیزی کاملاً دیگر، به درست همان عامیتی تبدیل شده است که فهم در وهلهٔ اول یا بدونِ واسطه بهعنوانِ ذاتِ نیرو میشناسد، که در ضمن عامیتی است که در این واقعیتِ نیرو، واقعیتِ بایستبودی (Seinsollenden Realität) آن، و در جوهرهای برونذاتِ نیرو، خود را بهعنوان ذاتِ نیرو تثبیت میکند (۳۲۰).
mehdi hoore
نیروی جان فقط به بزرگی گسترشِ بیرونی اوست و عمقِ ژرفایش فقط در حد بیپرواییاش در توسعه دادن به خود و غرق شدن در وجود همهجا گستردهٔ خویش.
م.
وانگهی، درک این نکته که زمانهٔ ما زمان زایش و گذار به دوران تازهای است دشوار نیست. جان از جهانی که تاکنون در آن بوده، از جهانِ فراباشندگی (Dasein) و [نیروی] تصور (Vorstellung) خویش بریده، و میرود تا همهٔ اینها را در گور گذشته دفن کند و به جد در کار بازسازی خویش (seiner Umgestaltung) (۸۸) است. جان، در حقیقت، هرگز آرام ندارد، بلکه در حرکتی همواره پیشرونده است که شکل میگیرد.
م.
برونذاتیتِ این جهان نوین نیز همانقدر کم پا گرفته است که کودک نوزاد، و اهمیتِ ذاتی دارد که این نکته را در نظر داشته باشیم. نخستین رخدادِ هر چیز، ابتدا جز حضور دادهشدهاش، یا مفهوماش، نیست. بنایی که پیاش افکنده شده هر قدر کمتر به اتمام رسیده باشد به همان نسبت مفهوم کلیتی که تا آن لحظه دست داده است کمتر با خودِ کل انطباق دارد. وقتی که میخواهیم شاهد درختِ بلوطی با همهٔ تناوری بدنه، برونگستردگی شاخهها و انبوه برگهایش باشیم به دیدن یک دانهٔ بلوط به جای همهٔ اینها خشنود نخواهیم شد. به همین قیاس، علم که تاجگذاری جهان جان است، در سر آغازِ خود کامل نیست. آغاز جانِ نوین محصولِ زیر و زبر شدنِ گستردهٔ صور فرهنگی بسیار است که به قیمت [پیموده شدنِ] راهی پرفراز و نشیب و پیچیده، و کوشش پرمشقتِ به همان اندازه گوناگون، صورت گرفته است.
م.
فهم، اندیشه است، منِ ناب بهطور کلی است.
م.