بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟

بریده‌هایی از کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟

نویسنده:مونا زارع
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۴۰۸ رأی
۳٫۵
(۴۰۸)
به‌هرحال لذتی که در بخشش هست، در انتقام هم هست، منتها بستگی به مزاجت دارد.
"Shfar"
یک هفته‌ای بود مامان سوپ به خوردش می‌داد. یعنی برای مامان فرقی نمی‌کند چه مریضی‌ای داریم، فقط می‌داند که به آدم مریض سوپ می‌دهند. حالا چه زکام شویم، چه دست‌وپای‌مان بشکند، چه شیزوفرنی حاد بگیریم، باز هم مامان سوپ می‌پزد.
عباس
مادرت راست می‌گوید که هیچ‌چیز عشق اول نمی‌شود. چون مضحک‌ترین و احمقانه‌ترین عشق است. مثل این است که بروی اولین رستوران بین‌راهی و غذایت را بخوری و فکر کنی بهترینش را خورده‌ای. نه عزیزم، از این خبرها نیست، بعدش که می‌روی جلوتر می‌بینی رستوران جلویی نه‌تنها گوشتش تازه‌تر است، دست‌شویی تمیز هم دارد.
عباس
عشق به زن‌عموها در افسانه‌ها هم وجود نداشته، چه برسد به واقعیت.
tNW/=
سروصداهای بابا از آشپزخانه می‌آمد. کوباندن لیوان‌ها تمام شده بود و وارد فاز دوم بیدار کردن بقیه شده بود. قابلمهٔ فلزی را می‌انداخت روی سرامیک و زیرلب می‌گفت «آخ، چی شد!» هر هفته همهٔ این کارها را به‌ترتیب جلو می‌برد و مثل هفتهٔ قبل تکرار می‌کرد و هربار برای‌مان سناریوِ تعجبش را اجرا می‌کرد تا بیشتر مطمئن شوم دختر همین پدرم.
ستایش
ده سال پیش که خاله از ایران رفت، همهٔ خانواده فشار زیادی را تحمل کردیم تا از دوری‌اش گریه‌مان بگیرد.
عباس
«.besser ein ende mit schrecken als ein schrecken ohne ende» اگر آلمانی بدانی، یعنی «یه پایان تلخ بهتر از یه تلخیه بی‌پایانه.»
عباس
هزار و یک، هزار و دو، صدای رادیوِ بابا از اتاق بغل می‌آمد. عادت داشت جمعه‌ها رادیو را روشن کند و لیوان‌های آشپزخانه را محکم سرجای‌شان بکوباند تا بیدار شویم.
"Shfar"
از آن زشت‌های تحصیل‌کردهٔ موفق بود که با دیدنش فایدهٔ خوشگلی ناامیدت می‌کند
"Shfar"
دوری از خاله‌شهین سخت که نبود هیچ، آرامش خاصی به خانواده و به شهر می‌داد. یعنی اگر نمودار وضعیت آلودگی صوتی توی شهر نصب می‌کردند، بعد از ماشین‌ها و وسایل سنگین، خاله‌شهین در رتبهٔ سوم نمودار جای می‌گرفت.
m.t
ده سال پیش که از ایران رفت آلمان، گفته بود قرار است بروند روی کهن‌الگوهای کشورهای اروپایی مطالعه کنند، اما گندش درآمد که با شوهر سابقش یک رستوران ایرانی ـ ایتالیایی زده بود که در آن ترکیبی از غذاهای ایرانی و ایتالیایی به خورد آلمانی‌های مظلوم می‌دادند. از همین اطوارها که قورمه‌سبزی را می‌مالیدند روی نان و رویش پنیر پیتزا می‌ریختند و اسمش را می‌گذاشتند قورمیتزا.
عباس
وقتی کلمات «بله» و «خیر» در دنیا هست، دیگر نیازی به توضیحات و اضافه‌گویی نیست،
عشق کتاب
شبیه دختر رؤیاهایم نبود، اما کارهایش جذاب‌تر از دخترهای رؤیایی بود.
• Khavari •
دایناسورها و خواستگارهای واقعی در یک برههٔ زمانی زندگی می‌کرده‌اند و جفت‌شان یک بلا سرشان آمد که منقرض شدند
golnaz
نمی‌دانم چرا پسرها خیال می‌کنند اگر دختری را در بازی خردوخاکشیر کنند و بعدش قر بدهند و زبان‌درازی کنند، جذاب‌تر می‌شوند و دخترها عاشق‌شان می‌شوند. خوب درست فکر می‌کنند و من عاشقش شدم!
پروین اعتصامی
از همان عروسیِ دیشب؛ دقیقاً همان وقت که همهٔ مردها دم‌در سالن عروسی منتظر خانم‌ها ایستاده بودند و سرشان غر می‌زدند، دقیقاً همان موقع که کسی نبود برایم قیافه بگیرد و عروسی را کوفتم کند و بچه را بیندازد روی دوشم و من با کفش پاشنه ده‌سانتی شلق‌شولوق، بچهٔ تا نصف تنبان خیس‌شده را خرکش کنم و با مژهٔ مصنوعی نصفه‌ونیمه اشکم را دربیاورد که نمی‌رویم دنبال عروس، چون خسته است؛ دقیقاً همان موقع، در اوج آزادی دلم شوهر خواست.
پناه
فکر نمی‌کنم کسی باشد که برای زن‌عمویش دلش بلرزد. عشق به زن‌عموها در افسانه‌ها هم وجود نداشته، چه برسد به واقعیت.
Amir
بابا همیشه غیرتی بود، اما حالش را نداشت عملی‌اش کند.
عشق کتاب
ازدواج نکن دخترم! می‌فهمی چه می‌گویم؟
عباس
آن زمان از پنجرهٔ اتاقم آشپزخانهٔ خانهٔ خانم وفایی معلوم بود. هر وقت پرده را کنار می‌زدم، خانم وفایی به گوشهٔ کابینت تکیه داده بود و درحالی‌که مَویز می‌جَوید، به گاز خیره می‌شد. یعنی یک‌بار از پشت پنجره برایم گفت دارد روی قانون جذب کار می‌کند و خیال می‌کرد اگر ذهنش روی قورمه‌سبزی نپخته متمرکز شود، قورمه‌سبزی به سمتش می‌آید و خودش، خودش را می‌پزد.
عباس
یعنی برای مامان فرقی نمی‌کند چه مریضی‌ای داریم، فقط می‌داند که به آدم مریض سوپ می‌دهند. حالا چه زکام شویم، چه دست‌وپای‌مان بشکند، چه شیزوفرنی حاد بگیریم، باز هم مامان سوپ می‌پزد.
"Shfar"
«یه پایان تلخ بهتر از یه تلخیه بی‌پایانه.»
"Shfar"
چگونه با پدرت آشنا شدم؟
محمد
هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم این‌قدر شجاع باشم که به یک رانندهٔ تاکسی فحش ناموس بدهم، اما انگار این کار را کرده بودم. محکم زد روی ترمز و گفت «آبجی! دستگیرهٔ پنجرهٔ تاکسی وسیلهٔ شخصی آدمه! مث ناموس می‌مونه. آدم که ناموسشو نمی‌ذاره رو در، هر کس‌وناکسی دستشو بزنه به‌ش. دستگیره تو خونه روی تاقچه‌س، دیگه هم صحبتش نشه خواهشاً.» از غیرت و مردانگی‌اش زبانم بند آمده بود.
کامکار
خوشبختانه هنوز ازدواج نکرده‌ای که بدانی درست وقتی عاقد صیغهٔ عقد را بین تو و پسر مردم جاری می‌کند، زیر آن تور لعنتی، چه‌قدر گرم است! همهٔ عروس‌ها در آن لحظهٔ حساس، جز باد زدن خودشان و پیدا کردن بادبزن به چیز دیگری فکر نمی‌کنند.
عباس
بابا صدای رادیو را تا ته بلند کرده بود و می‌توانستم تصور کنم که پشت در اتاق مامان ایستاده و رادیو را به در چسبانده تا مامان را از رخت‌خواب جدا کند. میان خرت‌وپرت‌های روی میزم دنبال بستهٔ آدامسم گشتم. قبل از هر اتفاقی باید آدامسم را می‌جویدم. بسته‌اش را پیدا نمی‌کردم. دستم را زیر میز کشیدم. یکی از آن جویده‌هایش را زیر میز چسبانده بودم. سفت شده بود. گذاشتمش زیر دندان کرسی‌ام
ستایش
دیگر خودم می‌خواستم زندگی جدیدی را شروع کنم. منظورم از زندگی جدید آن چیز عمیق و منقلب‌کننده‌ای نیست که تو فکر می‌کنی. بالشتم را از سر تخت گذاشتم ته تخت، جای ادوکلن‌ها را با لاک‌ها عوض کردم و پوست‌تخمه‌های ته کیفم را خالی کردم و زندگی جدید شروع شد.
نسرین
راستش را بخواهی در هفت‌سالگی عاشق شهروز طاهره بودم و هدف نهایی زندگی‌ام بعد از پایان دبستان ازدواج با او بود.
مهدی فیروزان
به طرفش رفتم و گفتم «چی تو سرته شهروز طاهره؟» آب که می‌خورد چانه‌اش نشتی داشت و یقهٔ لباسش را خیس می‌کرد. چشمش را درشت کرد و یک قلپ دیگر پایین داد و گفت «اومده‌م بگیرمت دیگه. مگه تو از هفت‌سالگی عاشق من نبودی؟» بطری را از دستش کشیدم و گفتم «تا الان کجا بودی؟» از آن جمله‌ها بود که همیشه دوست داشتم در زندگی‌ام یک جایی بگویم. از آن جمله‌ها که بعدش دوست داری در را باز کنی و بخواهی برود، چون دیگر برای همه‌چیز دیر شده؛ اما من در را قفل کردم. دنیا شوخی نیست که.
کامکار
محکم زد روی ترمز و گفت «آبجی! دستگیرهٔ پنجرهٔ تاکسی وسیلهٔ شخصی آدمه! مث ناموس می‌مونه. آدم که ناموسشو نمی‌ذاره رو در، هر کس‌وناکسی دستشو بزنه به‌ش. دستگیره تو خونه روی تاقچه‌س، دیگه هم صحبتش نشه خواهشاً.»
عباس

حجم

۱۲۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

حجم

۱۲۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان