بریدههایی از کتاب پرندگان می روند در پرو بمیرند
۳٫۴
(۸)
سی ساله پشتِ ظاهرِ این دیپلماتِ تمامعیار، یه هنرمند قایم شده که شما نخواستین و نذاشتین خودش رو نشون بده؛ ولی امروز میخواد تلافی کنه. مطمئنم استعدادش رو دارین، بابا. قطعاً تو وجودتون یه نقاش خیلی بزرگ هست یا یه مجسمهسازِ ماهر که تمومِ این سالها دستوپاش بسته بوده. همینه که الان هر اثر هنری سرزنشتون، یا حتا پشیمونتون میکنه. همهی زندگیتون رو تو کوچهوبازار دنبال این بودین که یه اثر هنری به مذاقتون خوش بیاد؛ اما تنها چیزی که راضیتون میکنه، خَلقه.
کاوشگر
حس میکردم توی مراسمی شرکت کردهام شبیه جشن رسمی ورودِ کرم توی میوه.
ایران
دانشمندان همان هیجانی را دارند که ژنرالها تجربهاش میکنند. طرح اصلیِ اولین بمباران اتمی، به هیروشیما اختصاص نداشت؛ بلکه متعلق بود به کیوتو، مهدِ تمدن ژاپن. چون ژنرالها ادّعا داشتند با توجه به سطح بالای فرهنگ و تمدنِ ملت، آنها بهتر میتوانند وحشتِ آنچه را که بر سرشان میآید، درک کنند. اینها ساختهوپرداختهی ذهن من نیستند، این یک سند تاریخی است. حالا درست است که دانشمندان نابغهای داریم، اما چه کسی میتواند نبوغِ این دانشمندان را کنترل کند؟ دانشمندان باید کمی بیشتر دربارهی کارهایی که انجام میدهند فکر کنند.
کاوشگر
چگونهاش بماند، اما بیچون و چرا موافقیم که انسان بدون شک روزی به وجود خواهد آمد! صبر داشته باشید، استقامت نشان دهید: ده هزار سال بیشتر نمانده. باید یاد بگیرید به انتظار بنشینید، دوستان عزیز، باید وسعتِ دید داشته باشید، دورههای زمینشناسی را محاسبه کنید، قدرت تخیلتان را به کار بیندازید؛ دراینصورت است که وجودِ انسان کاملاً ممکن مینماید، حضورش محتمل خواهد شد: کافیست عمرتان قد دهد به ابراز وجودش. هماکنون فقطوفقط اثری از آثارش هویداست، اندکی خیالات و اندکی دلهره از وقوع احتمالیاش... هماکنون انسان چیزی نیست جز پیشتازِ خویش. پس به افتخار پیشتازان سرافرازمان!
afsaneh
من به انسانیت اعتقاد دارم که امروزه در بحثهای جامعهشناسی و حتا فلسفی از همه بیشتر تهدید شده است. دربارهی رابطهام با خدا باید بگویم خیلی ساده به کسانی که به او اعتقاد دارند، احترام میگذارم. از من برنمیآید که آدمهای مذهبی را تحقیر یا مسخره کنم، اما خودم عاری از تندرویِ مذهبی هستم.
کاوشگر
موج نهم تنهایی بود این؛ شدیدترینش، همان که از خیلی دورترها میآید، از دل دریا، میزندتان زمین و باز بلندتان میکند، پرتتان میکند به قعر و بعد یکهو ولتان میکند به حال خودتان، درست اندازهای که وقت کنید دوباره برگردید بالا، روی آب، دستها رو به آسمان، آغوشْباز، در نهایتِ تلاش برای آویزان شدن از اولین پرِ کاهِ آبآورده. تنها وسوسهای که هرگز کسی نتوانسته از پسش برآید: وسوسهی امید.
sarah khodaie
ما خواهانِ مرگِ طبیعی برای فرزندانمون هستیم!
ایران
ترستان از چیست؟
تمامِ نوشتههایم بارِ یک قایق شدهاند روی موجی از حسّ یک فاجعه. همان که در آخرین رمانم تعهدِ روح هم توضیحش دادهام. من فوبیای بمب اتم دارم، ترس از استفادهی نادرست از انرژی هستهای، از تکثیر سلاحهایی که فرمانرواییِ بشر را دست گرفتهاند، از این ماهیتی که انسانیت را با تکیه بر تسلیحات تغییر میدهد. من عمیقاً از خشونتِ تروریسمِ ایدئولوژیک وحشت دارم، چه این عمل از راستگراها سر بزند، چه از چپگراها. هیچیک تماموکمال حق نیستند. همهچیز نسبی است.
کاوشگر
آدم احساس میکرد رازی را مخفی میکند، یا چیزی میداند که هیچوقت، هیچکس، به هیچ قیمتی نباید حدسش را هم بزند. اینها را میشد فهمید از اضطرابِ غیرمنتظرهی نگاهش، از حالت عصبی یخبستهی دستهایش، از احتیاطی که نشان میداد پشتِ لبخندهایی خنک و دزدکی برای زنانِ همکارانِ شوهرش که دستوپا میزدند با او صمیمی شوند؛ و بلافاصله بدگمان و نگرانش میکردند که نکند بخواهند به حریم تنهاییاش تجاوز کنند.
mohamad mirmohamadi
گویا نالههای سرخوشِ همسایهی ملکوتیاش دلش رو بدجور شکسته بود، بهخصوص اون حجم عظیم تنهایی و ناامیدی و دلزدگی که دورهش کرده بودن، بدجور آزارش میداد. اعترافم کرده بود که یواشکی عاشق دخترک غریبه شده. نوشته بود "آنقدر زیبا بود که حتا جرئت نکردم با او صحبت کنم." بعد هم چندتا بدوبیراهِ تندوتیزِ مخصوصِ سنوسالش، از اونایی که معمولاً رو زبونِ جوونای تحصیلکردهی انگلیسی میافته، حواله کرده بود به این "دنیای خوار و زبونی که جان و دل مرا پر از تنفر کرد و از این پس دیگر تابِ معاشرت با آن را ندارم."
mohamad mirmohamadi
مرد عادت داشت انگار: موج نهم تنهایی بود این؛ شدیدترینش، همان که از خیلی دورترها میآید، از دل دریا، میزندتان زمین و باز بلندتان میکند، پرتتان میکند به قعر و بعد یکهو ولتان میکند به حال خودتان، درست اندازهای که وقت کنید دوباره برگردید بالا، روی آب، دستها رو به آسمان، آغوشْباز، در نهایتِ تلاش برای آویزان شدن از اولین پرِ کاهِ آبآورده. تنها وسوسهای که هرگز کسی نتوانسته از پسش برآید: وسوسهی امید
mohamad mirmohamadi
با اینکه عادت کرده بود همیشه همهچیز جلوِ چشمهاش پودر شود و بریزد کفِ دستش، همان بود که بود و کاریاش نمیشد کرد: چیزی توی وجودش بود که نمیگذاشت بزند زیرش و اصرار داشت به هر قلابِ امیدی آویزان شود. تهِ دلش ایمان داشت همای سعادت وجود دارد؛ خودش را قعرِ زندگی مخفی کرده و یکهو میآید و درست در تاریکترین لحظه، همهجا را روشن میکند.
sarah khodaie
با سلام. اوضاع در ارتفاعاتِ کلیمانجارو روبهراه است. اینجا پُر است از برفهای ابدی. با کمال ادب و احترام. آلبر مزیگ.» یا مثلاً «تقدیم به ژوزف تانتینیول ۸، مالک، ساختمانِ تانتینیول، پاساژِ تانتینیول. موقعیتِ ما هشتاد درجهی عرضِ شمالی است. در بادوبورانِ وحشتناکی گیر افتادهایم. نمیدانم جان سالم بهدر میبریم یا آخروعاقبتِ فجیع لاروس ۹ و همراهان دلیرش در انتظارمان است. نهایت اخلاص مرا پذیرا باشید. آلبر مزیگ.» حتا یکی از این کارتها خطاب به دشمنِ جانی کاشف نوشته شده، رقیبِ نامردی که در ماجرای دل بردن از دخترکی توشاگی با او سر جنگ داشت؛ ماریوس پیشاردون ۱۰، آرایشگر، خیابان اولیویه ۱۱ «عرضِ ارادت از کنگو. اینجا پر است از مارهای بوآ، میخزند و دور طعمهشان میپیچند. دلم هوای شما را کرد.»
ایران
اصلاً یادم نیست ثانیههای بعدی چه اتفاقهایی افتاد؛ فقط میتوانم اعتراف کنم برعکسِ چیزهایی که توی سخنرانیام گفتم، قهرمان هنگامِ روبهرو شدن با خطرات مهلک، ابداً یاد ارزشهای ماندگارِ زندگی نمیافتد. نه، عُمراً همچین کاری نمیکند، تمامِ چیزی که میتوانم بگویم، همین است.
ایران
او را مادری بزرگ کرد که امید بسیاری به پسرش بسته بود
ایران
کارلوس خیلی جدی گفت «یارویی که اینو درست کرده، حسابی خلوچل بوده. باید بگیری بندازیش حبس.»
مایک گفت «این یکی از آخرین کارامه. خودم ساختمش.»
سکوتی مرگبار فضا را گرفت. چشمهای کارلوس داشت از سرش بیرون میزد. روی صورتِ سوئیفتی زاوراکوس یک تخلیهی الکتریکی واقعی اتفاق افتاد: بهنظر میرسید چینهای صورتش دارند تمام تلاششان را میکنند تا بزنند به چاک.
ایران
حجم
۲۸۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
حجم
۲۸۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰۵۰%
تومان