من کلماتم را حرف نمیزنم
کلماتم هستند که مرا میگویند
𝕾𝖆𝖇𝖗𝖎𝖓𝖆
هر دَم
از زندگی ما
یک دَم
از مرگ ماست
Mohammad
هر دَم
از زندگی ما
یک دَم
از مرگ ماست
.
من نیستم
که دردم را حمل میکنم
این دردِ من است
که مرا حمل میکند
-Dny.͜.
چشم میبندم
برای ندیدن خودم
Mohammad
چشم میبندم
برای ندیدن خودم
-Dny.͜.
نبض زندگیام
پُرشتابتر از من میزند
-Dny.͜.
فریاد میزنم و این تویی
که بیرون میزنی از فریادم
Arezuwishi
من نیستم
تو نیستی
زندگیست
که راه میرود
در من در تو
red
درخت
وقتی میبینمش
قدرتش را احساس میکنم
تا درون ریشههایم
Arezuwishi
به خلسه میروم زندگی را
میخوابم لای کلماتم
برای نزدیکتر بودن به تو
برای بهتر شنیدنم
در تو
زمان نیز میخوابد در من
ذرهذره روز میشوم
jonathan
من نیستم
که دردم را حمل میکنم
این دردِ من است
که مرا حمل میکند
زن
باید تو را ببینم
برای دوباره خودم را دیدن
|ݐ.الف
چرا که من
تو هستم
وقتی تو را میبینم
دخترگمشده
من نیستم
تو نیستی
زندگیست
که راه میرود
در من در تو
مهرشاد
چشم تنها دیدنیها را نشان میدهد
من چشمهای تو را میخواهم
برای شناختنِ خودم
برای پذیرفتن خودم
Arezuwishi
من نیستم
تو نیستی
زندگیست
که راه میرود
در من در تو
matbuat
آسمان در من است
وقتی که روز را میبینم
شب
در من است
وقتی که خودم را میبینم
نورا
وقتی از هم جداییم
هر کدام به اندازهی دو نفر تنهاست
این دو تنهایی نیست
که نتوان حمل کرد
اما وقتی باهمایم
دو نفر نیستیم
دو چندانِ یک نفریم
کاربر ۱۴۴۳۷۰۱
دستانم تنها سکوت را میفشارند
mehdi