«مادر از وقتی آلزایمر گرفته هیچ تغییری نکرده، انگار همانطور که ساعت عقلش خوابیده، ساعت بدنش هم خواب رفته.»
نیتا
مادر هر سال کوچکتر میشود. این کوچک شدن را در نگاه و حالت چهرهاش هم میبینم. مادر دارد دوباره بچه میشود.
همچنان خواهم خواند...
دستهای مادرم را دوست داشتم، انگشتهای کشیده و سفیدش مبهوتم میکرد. در تمام دوران مدرسه به اولین چیزی از بدن معلمها که نگاه میکردم، دستهایشان بود، فقط برای اینکه آنها را با دستهای مادرم قیاس کنم.
همچنان خواهم خواند...
هر سال بهار بدون استثنا به این فکر میکنم که چرا ما مثل طبیعت سالبهسال نو نمیشویم، چرا بدنمان با روانمان همراه نیست.
همچنان خواهم خواند...
هر سال بهار بدون استثنا به این فکر میکنم که چرا ما مثل طبیعت سالبهسال نو نمیشویم، چرا بدنمان با روانمان همراه نیست.
نیتا
کی گفته پیرها برکت خانهاند؟ آنها مایهٔ رنج و عذاباند.
نیتا