بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زندگی سخت | طاقچه
تصویر جلد کتاب زندگی سخت

بریده‌هایی از کتاب زندگی سخت

نویسنده:مارک تواین
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۴ رأی
۳٫۵
(۴)
شبی دیگر، با آمیزه‌ای از آرامش و پریشانی بر ما گذشت و سپس، صبح فرا رسید. باز هم با مسرت چشم گشودیم به نسیم روح‌افزا، پهنهٔ وسیع چمنزارهای یک‌دست، آفتاب درخشان، خلوتی باشکوه و به‌کل عاری از انسان و مأوایی و فضایی با چنان جلوهٔ اغراق‌شده‌ای که در آن درختانی که در سه‌مایلی ما بودند، در دسترس به‌نظر می‌آمدند. دوباره لباس‌های گرم‌مان را درآوردیم، از دلیجان‌ِ درحال‌حرکت بالا رفتیم، پاهای‌مان را از کنار آویزان کردیم، هرازگاهی بر سر قاطرهای شتاب‌زده فریاد می‌کشیدیم تا ببینیم آن‌ها چگونه گوش‌های‌شان را به عقب برمی‌گردانند و چهارنعل می‌تازند، کلاه‌های‌مان را به سرمان بسته بودیم تا موهای‌مان را باد نبرد و در جست‌وجوی چیزهای جدید و شگفت‌انگیز در فرشی که پیرامون‌مان را فرا گرفته بود نگاه می‌انداختیم. فکر کردن به زندگی، شادی و حس سرکش آزادی که در آن صبح‌های دلپذیر، خون را در رگ‌های من به جوش می‌آورد، حتا امروز هم مرا هیجان‌زده می‌کند.
javadazadi
از طریق مشاغل متعدد امرار معاش می‌کردم، اما پیشرفت خیره‌کننده‌ای نداشتم؛ هنوز فهرست پیشِ رویم بود و کاملاً آزادی انتخاب داشتم، به شرطی که حاضر به کار می‌بودم ــ که پس از آن‌همه ثروتمند بودن نمی‌خواستم. یک‌بار به مدت یک روز کارمند خواربارفروشی شدم؛ اما در آن مدت آن‌قدر شکر هدر دادم که صاحب آن‌جا نگذاشت به کارم ادامه بدهم؛ گفت بیرون، برای این‌که خودش هم می‌توانست همین کار را بکند. یک هفتهٔ تمام حقوق خواندم و سپس آن را رها کردم، زیرا خیلی کسالت‌آور و خسته‌کننده بود. مختصری مشغول فراگیری آهنگری شدم، اما آن‌قدر برای تنظیم دَمِ کوره، به طوری که خودش باد بزند، وقت تلف کردم که استادکارم من را با بی‌آبرویی بیرون انداخت و گفت به هیچ دردی نمی‌خورم. مدتی در کتاب‌فروشی کار می‌کردم، اما مشتری‌ها خیلی من را اذیت می‌کردند و نمی‌توانستم به‌راحتی مطالعه کنم، بنابراین صاحب مغازه به من مرخصی داد و فراموش کرد پایانی برای آن تعیین کند.
javadazadi
اما افسوس که دیگر خیلی دیر شده بود، آقایان ــ خیلی دیر. آن تأخیر شوم کار خودش را کرده بود ــ بیزلی جوان دیگر مرده بود. روحش به سرزمینی پرواز کرده بود که همهٔ نگرانی‌ها در آن‌جا از بین می‌روند، همهٔ خواسته‌ها برآورده می‌شوند، و همهٔ آرزوها محقق می‌شوند. پسر بیچاره را با یک شلغم در هر دست به خاک سپردند.» اریکسون این‌گونه داستانش را تمام کرد و دوباره به سر تکان دادن و پریشان‌احوالی برگشت. جمع پراکنده شد و او را همان‌طور رها کرد... اما به ما نگفتند چه چیز او را دیوانه کرده بود. در آن لحظه آن‌قدر گیج شده بودم که فراموش کردم بپرسم.
javadazadi
گاهی اوقات با خود می‌اندیشم که حاضرم هر چه دارم بدهم اما این واقعیت‌ها را برای خود نگه دارم؛ اما نمی‌شود. هر چه بیشتر منابع اطلاعاتم را درزگیری می‌کنم و خِسّت بیشتری به خرج می‌دهم، نشت دانش و حکمتم بیشتر می‌شود.
nazanin z

حجم

۵۸۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۵۹۵ صفحه

حجم

۵۸۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۵۹۵ صفحه

قیمت:
۱۳۳,۰۰۰
۶۶,۵۰۰
۵۰%
تومان