بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب فیض بوک | طاقچه
تصویر جلد کتاب فیض بوک

بریده‌هایی از کتاب فیض بوک

نویسنده:ناصر فیض
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۳۹ رأی
۳٫۸
(۳۹)
کُتم اگرچه گشاد است، کفش من تنگ است تمام زندگی‌ام این‌چنین هماهنگ است
امیرحسین
تازه قیمتا پایینه! بره بالا چی می‌شه!؟ شب می‌خوابی، نمی‌دونی صبح فردا چی می‌شه دهِ برج‌مون تفاوت نداره با تهِ برج! سرش این‌جوری باشه، تهِ معمّا چی می‌شه دخل و خرج ما یه جور حکایت این مَثَله یه قاشق ماستو بریزی توی دریا چی می‌شه؟
محمد
«الا یا ایها السّاقی! ادرکأساً و ناولها» از آن می‌ها که قطعاً می‌برد رنگ غم از دل‌ها از آن می‌ها که شرعاً هم ندارد هیچ اشکالی! به ضرس قاطع و فتوای توضیح المسائل‌ها
ویرا
مبادا دست بندازید هم رو! دماغ و گردن و قطر شکم رو! یکی چاقه، یکی لاغر، مبادا مرتّب تیکه بندازین به اونا! یکی زلفش بلنده، خیلی خاصّه! یکی - تابلو شد از قافیه - طاسه یکی قدّش بلنده، خب! به ما چه!؟ یا نه! کوتاهه قدّش، به شما چه!؟ یکی روی لبش تبخال داره بهش می‌خندی، خب اشکال داره یکی بینی‌ش بزرگه، عین دلمه که خندیدن به این هم خیلی ظلمه مهم نیست این‌که باشی از چه تیمی مبادا بگذری از هر حریمی!
ویرا
حتی شده دل به گرگ صحرا بدهم گر دست دهد، به کرگدن پا بدهم آن‌قدر جنون نبرده هوش از سر من ته مانده عقل را به لیلا بدهم
ویرا
اگه دوس داری روحت تازه باشه لباست، تو تنت اندازه باشه گوشات باید تو این دور و زمونه یکیش در، اون یکیش دروازه باشه
ویرا
از شهیدان نماند جز عکسی سکّه شد کار و بار قاب فروش «دا» به چاپ دویستم که رسید مملکت پر شد از کتاب فروش
امیرحسین
خدایی که واسه‌ش تُرک و لُر و کرد همه‌ش عین هَمَن، می‌شه قسم خورد
ویرا
مشکل کار وطن حل شد، خدا را شاکریم گرچه گاهی چند تن بیکار پیدا می‌شود
ویرا
فقر وقتی آمد از این در، از آن در باور و ایمان با هجوم مشکلات اقتصادی می‌زند بیرون
ویرا
حرف بزن، فحش بده، هرچه دلت خواست بگو! مشت و لگد عزیز من! کار سخن نمی‌کند
miiimkaaaf
قیمت آب، گران بود، گران‌تر هم شد چه بگویم به تو از گندم و از نان که مپرس!
ویرا
فقر از در نرسیده، سر شب تا دم صبح آن‌چنان می‌رود از پنجره ایمان که مپرس
ویرا
در ایران انقلابی اقتصادی رخ نخواهد داد مگر از چین بیاید لاستیک پنچر چینی
ویرا
دار، نایاب است اگر، مجرم در این کشور کم است مجرمی باشد، یقیناً دار پیدا می‌شود
ویرا
«می حرام است!» دمت گرم تذکر دادی! می‌کنم توبه ز می تا دم حج ای ساقی!
ویرا
منم آموزگاری صاف و ساده خداییش این‌که من می‌خوام، زیاده؟ فقط لطفی بکن، یارب! شب و روز نباشم شرمسار خانواده
ویرا
از جوان بی‌خبرم، تا چه شود عاقبتش عالِمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد!!!
ویرا
اطو کشیده‌ترین شاعران اهل وطن شدند بعد دو شعر خفن، رگال پرست
ویرا
مردی که یارانه‌شو یه‌جا می‌ریزن با زنش چه جوری می‌خواد اونو تقسیمِ بر دو بکنه!!!
ویرا
در جامعۀ ما چه کسی گفت ریا هست!؟ در بارۀ ما باشد اگر، عدل همین است ما را چه که انصاف کجا نیست، کجا هست؟ شعری نسرودیم پس از حافظ و سعدی حاجت به بدل نیست، زمانی که طلا هست!؟
ویرا
الا یا ایهاالسّاقی! ادرکأساً از آن می‌ها از آن می‌ها که می‌دانیم و می‌دانند عاقل‌ها!
ویرا
اگه آبادی رو دوست دارین، حواستون باشه کسی از جایی اومد، رفیق کدخدا نشه!
ویرا
داخل خودکار باید با تفکر زندگی می‌کرد جوهر خودکار هم از بی‌سوادی می‌زند بیرون!
ویرا
سحر از شوق جانانم خبر داد کسی از مرگ هجرانم خبر داد نشد راضی دلم، تا این‌که روزی یکی از جنس ارزانم خبر داد
ویرا
اونا که کارشونه، حتماً اینو خوب می‌دونن بعضی از مشکلا با لهو و لعب درست می‌شه
ویرا
حمل و نقل کشوری هم مرتفع شد مشکلش هر کجا حمال باشد، بار پیدا می‌شود
ویرا
به جای پسر بگو اژدها، اصلاً بگو مار واسه دست پدرش وقتی پسر عصا نشه
ویرا
با این‌که من مفسّر شعر معاصرم یک بیت تا به حال نفهمیدم از خودم
محمدرضا نقوی
«دا» به چاپ دویستم که رسید مملکت پر شد از کتاب فروش
ویرا

حجم

۹۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۹۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۵۰%
تومان