بریدههایی از کتاب تعقیب گوسفند وحشی
۳٫۷
(۲۶)
اما پی بردم چندان رغبتی به شنیدن اخبار ندارم. اگر چیزی بدون دانستن من رخ میدهد، بگذار بدهد. واقعاً نیازی نمیدیدم بدانم.
عباس
نشستن توی این برزخ، در قیاس با فولکس واگن قورباغهیی من که از دوستی خریده بودم و پانزده سال از ساختش میگذشت، آنقدر بیصدا بود که انگار گوشگیر در گوش ته دریاچهای فرو رفته باشی.
Jack
یک فیلم امریکایی را که زیر دریا بود از تلویزیون تماشا کردم. در زمینهٔ پیرنگی پر از غیژ و ویژ ناخدا و افسر اول مدام با هم کلنجار میرفتند. زیردریایی از آن فسیلها بود و یکی از خدمه از تنگنا میترسید. اما همهٔ اینها مانع نمیشد که همه چیز به خیر و خوشی ختم نشود. همه چیز در نهایت به خیر انجامید و از آنجور فیلمها بود که میگوید شاید جنگ هم چیز بدی نباشد. یکی از همین روزها فیلمی میسازند که نسل آدمیزاد با بمب هستهیی از روی زمین محو شود، اما همه چیز آخر و عاقبت به خوشی بینجامد.
me
دستکم هنوز وجود داشتم.
✿tanin
آدم وسط شهر باشد، با یک میلیون نفر که تو خیابانها پرسه میزنند و کسی را نداشته باشد که با او دو کلام اختلاط کند.
ara modiri
نقطه مقابل ملال چیست؟ ماجرا. زندگی دشمن سکون است؛
کاربر ۱۳۸۴۳۹۴
ضعف عین مرضِ ارثی است. مهم نیست چقدر ازش سر دربیاوری، کاری برای علاجش نمیتوانی بکنی. با یک اشارهٔ دست نمیرود. فقط مدام بدتر میشود.»
«ضعف در برابر چی؟»
«همه چی. ضعف اخلاقی، ضعف آگاهی، بعد هم خودِ ضعف وجودی.»
کاربر ۵۲۸۲۷۰۱
چیزی که دارم حرفش را میزنم، خیلی انفرادی است. ضعف چیزی است که در بدن میپوسد. مثل قانقاریا. من از نوجوانی این حال را داشتم. برای همین دائم دلشوره داشتم. چیزی در درونت در حال پوسیدن است و تو دائم احساسش میکنی. میتوانی بفهمی چه جوری است؟
کاربر ۵۲۸۲۷۰۱
خانه مثل ساعت قدیمی اتاق نشیمن به کار خودش میرسید. آدمی که از قضا وزنش زیاد شده، ولی تا وقتی کوکش کنند، به کارش ادامه میدهد. اما با آدمهای رفته و وزن کنترلنشده پارههای زمان باقی مانده است تا در زندگی رنگباخته روی کف زمین گرد آید.
Tamim Nazari
«اگر شهر بمیرد، چه میشود؟»
«چه میشود؟ هیچ کس نمیداند
Tamim Nazari
جایی که خیابان مغازهها یکهو تمام میشد، محوطهٔ پارکینگی بود باز پوشیده از انبوه علف هرز. در آن یک هوندا فیرلیدی کِرِمرنگ و یک اتومبیل اسپورت، تویوتا سلیکای قرمز، بود. هر دو نوِ نو. چه صحنهای! تازگی و برق و جلای اینها در وسط آن شهر مردگان مثل سیلی به صورت آدم میکوب
Tamim Nazari
چوپان آئینویی دوره افتاد و از همه پرسید: «چرا پسرها را به جنگی در سرزمینی بیگانه میفرستند؟» در این هنگام، چهل و پنجساله بود.
هیچ کس جوابش را نمیداد
Tamim Nazari
تلفن پس از این حرف تقهای کرد. تقهٔ گوشی تهمزهٔ بدی داشت. برای از بین بردن این تهمزه سی تا شنا رفتم و بیست تا دراز نشست، بشقابها را شستم، بعد رختهای سه روز را شستم.
Tamim Nazari
آنجور فیلمها بود که میگوید شاید جنگ هم چیز بدی نباشد. یکی از همین روزها فیلمی میسازند که نسل آدمیزاد با بمب هستهیی از روی زمین محو شود، اما همه چیز آخر و عاقبت به خوشی بینجامد.
Tamim Nazari
درست است آدم موجب به وجود آمدن زندگی تازهای شود، یا نه. بچهها بزرگ میشوند و نسل بعد جایشان را میگیرد. نتیجهاش چه میشود؟ تپههای بیشتری را با بولدوزر بشکافند و ساحل اقیانوس بیشتر پر از ساختمان شود؟ ماشینهای تندروتر گربههای بیشتری را زیر بگیرند؟ کی اینها را میخواهد؟»
«این جنبهٔ تاریک موضوع است. چیزهای خوب هم پیش میآید، آدمهای خوب میتوانند چیزهای ارزشمند بسازند.»
Tamim Nazari
جلو ورودی ساختمان ما لیموزین درازی مثل یک زیردریایی سر برآورده بود. کلِ یک خانوادهٔ ندار میتوانست زیر کاپوت آن اتومبیل زندگی کند، بس که گنده بود. شیشههایش کبودِ ماتِ آینهیی بود و تویش دیده نمیشد. بدنهاش مشکی پُرهیبتی بود، بیهیچ لکهای، نه روی سپر و نه قالپاقها.
Tamim Nazari
گفتم: «میخواهمت.»
گفت: «باشد.»
به این ترتیب، دستها را توی جیب کتهامان کردیم و آرام آرام برگشتیم به آپارتمان.
Tamim Nazari
«گاهی آرزو کردهام کاش میتوانستم به جستوجوی چیزی بروم. اما پیش از این فکر کمترین تصوری نداشتم که چه چیز را جستوجو کنم.
کاربر ۲۳۶۸۹۹۱
آدمیزاد لزوماً حد وسطی بین امیال و غرورش دارد. تقریباً همهٔ اشیا مرکز ثقلی دارند. این چیزی است که میتوانیم تعیین کنیم. فقط وقتی از دست برود، آدم تازه متوجه میشود که وجود داشته.»
✿tanin
آدمیزاد لزوماً حد وسطی بین امیال و غرورش دارد. تقریباً همهٔ اشیا مرکز ثقلی دارند. این چیزی است که میتوانیم تعیین کنیم. فقط وقتی از دست برود، آدم تازه متوجه میشود که وجود داشته.»
✿tanin
حجم
۳۵۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۳۵۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
قیمت:
۵۷,۰۰۰
تومان